پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت
|
|
بوسه باد آن لب، که می بوسد تن و خاک درخت !
حال آن دست وتبر، چون شوره زاری، شوربخت !
کاسه ها پرشد
|
|
|
|
|
دلم در حسرت اما و ایکاش
شبيه يك اثر در دست نقاش
|
|
|
|
|
وقتی که ،
بهای نسیم ،
سنگین است ...
|
|
|
|
|
پشت این خنده های مصنوعی
چیست پنهان شده؟عجیب است آن....
|
|
|
|
|
کهکشان تا کهکشان عشق و صفا داری رضا
آسمانها مهربانی از خدا داری رضا
|
|
|
|
|
کرده ام بر سیب شیرینت هوس
|
|
|
|
|
دلم پُر است!
کاکتوس گلدانم!!!
نه نوازش میشوم،
نه پناهم میشود آغوشی...
|
|
|
|
|
نیمه شب میبوسد
شیشهی پنجرهی احساسم را
رویای تو...
♡
--یادت مه
|
|
|
|
|
برایم کمی عشق بیاور وُ
دو لقمه،
"دوستت دارم"
|
|
|
|
|
خون شد دل عالم در این جمعه و آن جمعه
هرروز خدا روزست ، یک روز تو می آیی
|
|
|
|
|
این همه ناز می کنی تا که بگویی برترم
من که دگر نازِ تو را به ارزنی نمی خرم
سازِ دوگانه می زنی تا ب
|
|
|
|
|
یه آدمایی هستن نمیبینن ولی نابینا نیستن
|
|
|
|
|
شُده ام پیرِ اباعبدالله..
از کودکی زیرِ علَم بودُ پیر شُد..
اربعین
|
|
|
|
|
بدون شک من از مهر تو سرشار م
دلیلش خنده های من
نفس های تو غرق م میکند ای مهربانم
|
|
|
|
|
کنون اسیر تو هستم خاطرم شاد است
|
|
|
|
|
تنِ معتاد ، به آن اندامِ روحش زار میزد
|
|
|
|
|
تا به قيامـت به برندت زِ خـاك
لطف خـدا گـر نبود ،گـردي هلاك
مـزه لطف ح
|
|
|
|
|
مسدود کرده خطم ، معشوقه ی بلایم
|
|
|
|
|
به نخ می کشم
کلمات پر وزن را
تا شعرم رنگ
تنهایی نگیرد...
|
|
|
|
|
عاشقان منتظر اونهایی شدند که رفته اند
گلها را در دل خویش پژمرده کرده اند
حقایق ها همه قاطی دروغ ها
|
|
|
|
|
خوب میدانستم این گرما اثر دارد به سر
دردِ سرها میکشد نفسی که سر دارد به سر
|
|
|
|
|
هر ثانیه درگیرِ زمانیم افسوس
|
|
|
|
|
گاهی دلم شکسته و پر غصه میشود
گاهی که خسته می شوم از دست روزگار
|
|
|
|
|
آسمان را پله کن پرواز آسان میشود
با قدمهای خیالت لوت باران میشود
|
|
|
|
|
خداوندا منم ديوانه ي تو
ولـي نيستـم بيگانه ي تو
زِ شيطا
|
|
|
|
|
من به فکر خود و تنهایی باران زده ام
|
|
|
|
|
بر فراز کوهِ درد
چترنجاتِ دینِ تو شد همه ی آرامش ام
|
|
|
|
|
شب
اتراق کرده در صحرا
خوب است
که از نور ستارگان
راه را
پیدا کرده ام
|
|
|
|
|
تهران چه فرقی میکند با شهر من وقتی
خالیست از تو دائما کوچه خیابانش ؟
من دیده بودم در خودم صحرای غم
|
|
|
|
|
ما غرقه ی آبیم چنین تشنه، عجیبست/
در خانه خویشیم و غریبیم، غریبست
در عینِ وصالیم و گرفتارِ فراق
|
|
|
|
|
دوباره از تو نوشتم هوا معطر شد
دوباره شرح تو آورده ام در آوازی
|
|
|
|
|
امکان ندارد محو سیمایت نباشم
|
|
|
|
|
خنجر به دل ما زده اند! کو؟ کدام دوست؟
از ضربه ی ناکار همان دوست کبودیم
|
|
|
|
|
ای عشق مگذار مرا غم ببرد
مگذار مرا این غم مبهم ببرد
|
|
|
|
|
رفتی اما لحظهای یادت فراموشم نشد
عهد کردم با خودم این کار میکوشم، نشد
|
|
|
|
|
مرگ می آید روزی بر تنم
خاک تنهایی شود پیراهنم
میرم از یاد در این روزگار
عاشقانه رخت ظلمت برکنم
|
|
|
|
|
از غمت می سوزم و جانی نمانده در تنم
بس که جانم را گرفته پنجه حرمان تو
جز جفا از قلب تو هرگز ندید
|
|
|
|
|
زندگی را دریاب تا نباشی در غفلت و خواب
|
|
|
|
|
تو هیچ کاری نکن
فقط عاشق ام شو
|
|
|
|
|
یک ورق در دفتر آموزگار است .. جلوه ای زیبا و نقشی ماندگار است
|
|
|
|
|
با پرستو های ظلمت بسوی مزارِ عشقِ وجودِ خود روانه شدم. طالب رهایی از بندِ وابستگی و در پناهِ گردو غب
|
|
|
|
|
بی تو دارم داغون میشم بگو کجایی
تو که گفتی داری هوامو نگو میری
دیونه شده این دل
چه کردی با این دل
|
|
|
|
|
به درگاهت بَدی کردم فراوان
تو بخشیدی مرا یارب چه آسان
|
|
|
|
|
گرچه ما را برده ای از یاد خود اما سلام
|
|
|
|
|
به سر کرده جهانم چادرِ ماتم
شتابان می رود در پستویی از غم
به زانو آمده خورشید هم کم کم
از این
|
|
|
|
|
خیالی نیست
دل سنگ پرآشوبت پشیمان می شود روزی
مرید آستان پاک وجدان می شود روزی
|
|
|
|
|
هنـر نیست خانهای ویران کنی آجر به آجر پس :
ز ویرانـه بسازی خشت به خشتـی خانـه انـسانی
|
|
|
|
|
روایت تاریخ ایران در بحر متقارب (وزن شاهنامه). روایت قیام بابک خرمدین. قرن دوم و سوم هجری
|
|
|
|
|
به نام خداوند ایران زمین
خداوند اندیشه های نوین
|
|
|
|
|
روایت تاریخ ایران در بحر متقارب ( وزن شاهنامه ) . این بخش : قیام ابن مقنع و آغاز حکومت طاهریان ( قر
|
|
|
|
|
ایران نامه. ادامه شاهنامه فردوسی . سامانیان . زیاریان .
|
|
|
|
|
امشب همه جا روشن و زیبا و مصفاست
|
|
|
|
|
ما سر نهاده ايم ، به كوي ولاي تو
ثابت قدم بمانده ، به زير بلاي
|
|
|
|
|
نازنینا آنچه بینی مینویسم من دفتری
لطف از اوست ارزانیم داشته اختری
|
|
|
|
|
کوچه همان کوچه بود اما
یاد و خاطرات تو
پرسه میزد درتاریکی شب
|
|
|
|
|
دیوانه وار دلتنگه پاییزم
انگار که با دردی گلاویزم
|
|
|
|
|
در تقویم زندگی ام ،
دیروز را نوشته : انقلاب و جنگ
|
|
|
|
|
کسی که راه و رسم مملکت داری نمی داند
|
|
|
|
|
ساغری گر از شراب حبّ مولایت دهند
در حریم امن انوار خدا جایت دهند
|
|
|
|
|
ما همه محکوم بودن در چنین دنیای شر شد پدیدار از پلیدی با همان دست بشر
|
|
|
|
|
رفيق بي ريا هستي در اين عصر
|
|
|
|
|
دل تنگ و نفس و حال و هوایم
همه شان عطر تو را می طلبند
کاش در تاب و تب این رویا
لحظه ای چند کنارم
|
|
|
|
|
بخواب؛راحت بخواب امشب...
هوا عصیان....
زمین از خصم لبریز است...
تنم پیوسته می لرزد...
من از مکرِ
|
|
|
مجموع ۱۲۳۷۸۰ پست فعال در ۱۵۴۸ صفحه |