جمعه ۱۵ اسفند
شعر فلسفی
|
|
چون بر دمید سحر ،
چشمانش را گشود ،
|
|
|
|
|
وهم باشد کل عالم ای پسر
جز یکی باقی همه خیره به سر
آن یک است و ما بقی صفرند و صفر
|
|
|
|
|
وقتی که باید رفت ماندن ها گلوگیراست ...
|
|
|
|
|
گر یاد خدا به اشک و زاری باشد
پس خنده بگو دگر چه کاری باشد
...
|
|
|
|
|
برزخم دل سوخته ام مرهم باش
افسرده دلم ز بی کسی،همدم باش
دنیا همه از بی تو از برایم هیچ است
....
|
|
|
|
|
فرقی نکند به خانه پنهان باشیم
یا در پس میله های زندان باشیم
تسبیح و نماز و ذکر کاری نکند
...
|
|
|
|
|
یک عمر عبادت خیالی کردم
از فکر درست شانه خالی کردم
یکدم به میان باده نوشان رفتم
...
|
|
|
|
|
خوشبختم اگر لطف تو حاصل گردد...
|
|
|
|
|
از حجم سياهى زمين غمگينم
دلتنگ نگاه سبز فروردينم
اى كاش بهار اجازه مى داد كه باز
نزديك نگاه ناب
|
|
|
|
|
« نقشه عشق (۱/۲) » بخش اول همین شعر هست
|
|
|
|
|
به سگ گله نیست چشم امید گوسفندان / وقتی که شبان در مهمانی گرگها رقصیده است
|
|
|
|
|
چوبه هاى عقيم
هنوز هم وزن صدا را تحمل مى كنند
وقتى طناب جهل
رو به سقوط ، آويزان است
و با هوش
|
|
|
|
|
دراین دنیای پر وحشت
در و دیوار پر نکبت
منه علاف پر حسرت
بدنبال چه میگردم؟
|
|
|
|
|
ما هیچ گاه
درخت را
نخورده ایم
|
|
|
|
|
اریکه های کاغذی تان را
با التهاب دست قلم
خط خطی خواهم کرد...
|
|
|
|
|
پرِ کاهی ز کوهستان گذر کرد
|
|
|
|
|
بعد از این عشق گفتند کار من تمام است
عاشقان را محو او گشتن دگر پایان کار است
|
|
|
|
|
که می دانست روزی راهِ انسان باز راهِ دیو و دد گردد .
تمامِ ذهنِ او یکسر عدد گردد .
|
|
|
|
|
میان ساقه ی گندم، اضطرار افتاده
باد سرگشته ی پریش، پرغبار افتاده
|
|
|
|
|
حیف از
صنعت ترانس ژنیک واژگانم
که انگار
نیازمندِ تکنولوژی دیگریست...
|
|
|
|
|
علّتش چیست؟ به دنبال جواب آمدهام
|
|
|
|
|
ترسم این است فردای روز آزادی...
|
|
|
|
|
وقتی میتوان گفت دو که بیشتر از یکی وجود داشته باشد.
|
|
|
|
|
معرفت
من زخمی تیر غم مژگان که بودم
زینگونه ز اسایش خود دست ربودم
|
|
|
|
|
یک مگس آمد سراغم صبح زود
ای که نفرین بر همه ذات حسود
|
|
|
|
|
پرستوهای آبادی
باز
لانه را گم کردند
خبرش رسید
|
|
|
|
|
كارما( انتقام كيهاني/ الهي)
هركاري كني خير و شر به خودت برميگردد
دارما( نظام گيتي،عدالت الهي)
|
|
|
|
|
دیگر خودش نبود
اما
با تک تک نوشته هایش
جمعیتی را اسیر میکرد
|
|
|
|
|
خداخدای هوسهای خو گرفته به پول
نمی رود مگر انجا که هست جای وصول
به انفجار گلوله ،به مهمانی قلب
|
|
|
|
|
نگرانی ، و اندوه
دغدغه واضطراب
درماندگی ، استیصال
مثلث هزارلایه
باپوزخند تزویروریا
آچمز تمام
|
|
|
|
|
بیچاره کسی که "ظن" ندارد
یا دارد از او خبر ندارد
اینجا همه چیز شاعرانه است
یک باغ که یک چپر ندا
|
|
|
|
|
حس مرموز و عجیب شب چرا
درد را چندین برابر می کند ؟!
روز اگر بر دل خراش افتاده است
شب همان را زخم
|
|
|
|
|
بهجت از دیده اگر پُر سرِ حیوان بیند
|
|
|
|
|
سکوت این زبان سرخ از روی بزرگی ست...
|
|
|
|
|
.روزی بنده ای از خدا پرسید
چرااز خاک مرا را آوردی پدید
کاش جنسم آتش بود و میسوزاندم چو خورشید
تا
|
|
|
|
|
کاش می شد آسمان یک بار می آمد به خاک
می نشست و حرف می زد با زمین سینه چاک
می نشست و با نگاه آبی
|
|
|
|
|
هرکه را اندر وجودش رحم نیست در سخن
|
|
|
|
|
لطفاً بسوزان دستهای کفرگویم را
|
|
|
|
|
کمتر فسفر بسوزان"دستواره"،دیگر بس است......
|
|
|
|
|
کار من نوشیدن این جام نیست
کار من اوهام این ایام نیست
حسین_قالیباف
تابان
|
|
|
|
|
من محصول سالها
تجربه انسانی آمدم
|
|
|
|
|
فکر میکردم
میتونم دنیا رو عوض کنم
|
|
|
|
|
برف می بارید و باران گلوله بر سرش
خون و آتش بود و یاد بغض داغ مادرش
درهجوم تیر و ترکش، توی ذهنش
|
|
|
|
|
سلام می کنم و در جواب می گویم
چگونه ای تو و اصلا چرا تو بیداری؟
جواب می دهد او، آن که سومین شخص ا
|
|
|
|
|
زانو بزن، به پشت خودت تازیانه شو
وقتی به نفع معجزه دارت نمیزنند
|
|
|
|
|
نام من فخرالدین است یا محبوس در آینه
|
|
|
|
|
مر غکی ، از تخم چون آمد برون
دانه ای بر چید و، خود شد سر نگون
بارِ دیگر ، تکیه کرد بر ر
|
|
|
|
|
2 غزل از زمستان 98
روشنایی
بهار یخ زده
|
|
|
|
|
رندی همه عمر خود کند حیله گری
|
|
|
|
|
فقط بگو ( مفاعلن ) ( اَتَل مَتَل ) قبول نیست
|
|
|
|
|
وای از خورشیدی ،
که ندارد دیگر ...
|
|
|
|
|
نگاهش روی به زرتشت بود
پندار و گفتار و کردار نیک
|
|
|
|
|
انسان خردمند
به آخرین نسخه از مغز،، که ویرایش شد
نرسیدن خون به کلام ،، خوردن سم از حس نیاز
|
|
|
|
|
بِرکه را دیده ای ؟
در خِش خِشِ برگهای زردش
سکوت را شنیده ای ؟
|
|
|
|
|
مرز بين خيال و واقعيت كجاست؟
|
|
|
|
|
سزد که باد خزانت ، رسد به باغ وصال
|
|
|
|
|
کیست که از جور فلک بد ندید
|
|
|
|
|
هر چه با ما می کند این روزگار بی پدر
باز بر فردای آن ما را امیدِ بی ثمر
|
|
|
مجموع ۱۲۵۴ پست فعال در ۱۶ صفحه |