جمعه ۱۷ آذر
شعر فلسفی
|
|
دانش وجهل .اجتماعی
پرتو دانش دهد نور و بقاه
جهل میسازد تاریک و سیاه
دانش وعلم و تفکر ای پسر
آف
|
|
|
|
|
ماه دیدم من زپشت پنجره از راه دور
|
|
|
|
|
بامعرفت.انسانشناس
در عمل هر کس که دارد معرفت
هر کجا با او توباشی با صفاست
معرفت را پیشه کن در راه
|
|
|
|
|
تمام واقعیت های دنیا هم خیالی است
|
|
|
|
|
موج و ساحل دیدنی دارد دریا را زآب
گر نه هر گودال پر باشد زآب دریا نیست
برخیز و ببین این همه دردی ک
|
|
|
|
|
باز هم صبحی دگر با امتحان
|
|
|
|
|
آن نگاهی که از پنجره ی داغِ غضب میبینی
|
|
|
|
|
ترک کن با پاهایت
همه جا را
برای تنهایی...
|
|
|
|
|
جانشین خدا..فلسفی
نوربخشد عقل انسان برشبا ن
شور بخشد فکرانسان درتوان
سود بخشدعلم انسان هرزم
|
|
|
|
|
و ای دیوانه بشنو
سخن دیوانه ای را که
از بهر دیوانگی اش
دیوانه سخن میگوید:
|
|
|
|
|
اوست.فلسفی
این کون ومکان ارادی اوست
آغاز جهان صدای يا هو ست
راهى كه جهان رود ره اوست
ا
|
|
|
|
|
خورشیدِ سینه سوز مرا آسمان ندید
شب پر ستاره بود و سرِ همدلی نداشت
|
|
|
|
|
مینویسم از این تفاوت ها
چون تشابهی نخواهد بود
حسین_قالیباف
تابان
|
|
|
|
|
🍂بنالند مردم همی از ریا
که الحق ریا هست خود یک بلا
|
|
|
|
|
دیروز کجا مانده
که جنگلهایش سبز بود و...
چشمه های روانش سرد
|
|
|
|
|
مغز 2..انسانشناسی
قدرت علمی ز مغز آدم است
عالَمِ هستی به علم او به پاست
این جهان تسخیرعقلِ
|
|
|
|
|
دلم درياى خون اما نگاهم آسمان است
ميان آسمان و موج خون رنگين كمان است
سكون، مرداب بى رحم ت
|
|
|
|
|
سوت میزند برای خودش قطار و،
مستانه میرود به روی ، ریلِ زندگیش
|
|
|
|
|
مغز.1انسان شناسی
هست اندر مغز ما دانش نهان
با تفکر می شود دانش عیان
علم یادت می دهد هر ب
|
|
|
|
|
گناهکاران به بهشت می روند و نیک عللند
چنان سکوتی مرا بلعید که صداها بر گوشم خفه میشدند
|
|
|
|
|
این روزا به باطن خوب کسی نگاه نمیاندازه
|
|
|
|
|
چراغ مغز..انسان شناسی
گر چراغِ مغز را روشن کنی
می شناسی علم را ای نوجوان
گر در افکارت بود علم ی
|
|
|
|
|
منزلم خالی ز هر پیمانه ای...
|
|
|
|
|
آنکه در جریانی فرو می غلطدد و غرق می شود لاجرم میمیرد،چه در دریا،چه در بخل و حسد،....
|
|
|
|
|
منم نمونه ی اندیشه ای سوالی تر
|
|
|
|
|
ای تو کز کوه برفی برآمدی…
|
|
|
|
|
حجاب شعری از قدرت الله حاجی پور
دختر آن ماهی که در روی تو است
زینتی از لطف حق سوی تو است
چ
|
|
|
|
|
ملبس کن خویشتن بر جامه ی بندگی
کزین عزم زیبا ، فریبا شود زندگی
|
|
|
|
|
هواي خانة دل ابر ي و دلگير و پاييز ي است
نسيم خا طر ا ت روز ها ي رفته باراني کنداين آسمان خا لي و خ
|
|
|
|
|
روزِ زمین روزِ زمان روزِ جنونِ یک حسد
در عقده های خفته ای پیدایشِ جرم و جسد
روزِ فرودِ آتشِ شهوت ب
|
|
|
|
|
کنارم بودی
و
درد دوری
نزدیک تر
|
|
|
|
|
حرص وطمع..جامعه شناسی
حرص است زهرمکتب خود خواهی وخود بينى
درحرص وطمع خواهی چون نیست شکوفایی
|
|
|
|
|
ینه اوره گیم ده بیر قوش اوچور
|
|
|
|
|
یه توموره توی مغزم
که تو زندونش کلافه م
بگو دکتر چیه این درد
که با خنده م تو عذابم
|
|
|
|
|
من تنها شاخه این درختم که وعده ی سیب می دهد
|
|
|
|
|
با دنیای تو بیگانه ام
مثل پرتقالی با درخت کاج
در زمستانی ترین هوای تابستان
|
|
|
|
|
نشتر به رگ باید زنم تا جهل تن بیرون شود
|
|
|
|
|
در مکتب ما آنچه روا هست... چرا نیست؟
|
|
|
|
|
دیوانه ای که سر به سرم می گذارد و
عاقل نمای جلوه ی رسوایی ام کجاست
|
|
|
|
|
ازاوست. بیگ بنگ. فلسفی
هم قدرت و اقتدار از اوست
هم قبضه ی ابتکار از اوست
در ذات جهان صدای بیگ بن
|
|
|
|
|
آغاز مى كنم سفرم را ، تو هم بيا
شايد رها شويم از اين حال و اين هوا
حال دلم سياه شده در هوا
|
|
|
|
|
یک»
از شاخه ی کاج
ستاره
چیده می شود
ماه در لانه ی کلاغ
دو»
از سایه اش متولد شد
بعد از
|
|
|
|
|
چه کردی با دلم ساقی که خود از خود گریزانم
نه می بخشم خودم را و نه از بی خود پشیمانم
|
|
|
|
|
درد،درک است وخیال ازچه شدن بودچرا
زانکه زین حاصل ودرکی که عبث راگویم
|
|
|
|
|
در فرا دیدهای بی فردا
بَر خوردیم به دیوارها
مُهر خوردیم در کف سلول
پشت پلک های کبود دعا
|
|
|
|
|
رقص گیسوی بید در باد، پرچم آزادی خداست..
|
|
|
|
|
«بینامتنیت در غزلیات فرخی یزدی و حافظ با تکیه بر
نظریه ترامتنیت ژرار ژنت»
|
|
|
|
|
بیرحم
درنده
حیواناتی که
فیروزه_سمیعی
|
|
|
|
|
آه و افسوس امروز دین را به بیراهه کشانده اند.
آیا خداوند انسان را غمگین می خواهد دور از عدالت خداس
|
|
|
|
|
متن تئاتر زندگیست ،
برف و بوران و گلهای سرخ
|
|
|
|
|
یک ➖
کدام باغچه
از زندگی منفجر می شود
وقتی شقایق
داغدار
....
لاله
دل خون
....
بنفشه
|
|
|
|
|
جهان درحرکت.فلسفی
جنبيدن ماده در مکان است
چون باعث خلق در جهان است
چون حركت ماده در مدام
|
|
|
|
|
دستهایم را دراز میکنم
و به هچ چیز نمیرسند
چشمهایم پلک که میزنند تنها
...
|
|
|
|
|
میخورند سرنوشت ها رقم
رنگ عشق میگیرد آسمان
|
|
|
|
|
یک 🌿
...به شکل تنهایی
گره خورده بر درخت
برگ
|
|
|
|
|
می پوسد حقیقت در تکه های زمان
چیست حال صحرایی که ندارد باران ؟
|
|
|
|
|
از سلولم می شود
پرواز پرنده گان را دید
|
|
|
|
|
راضی نمی شوم هرگز
نه شکست
نه به مرگ
انسان و ممکن الخطا!
|
|
|
|
|
مغزهای فسفر سوز
سرهایی
که تکثیر مى شوند
|
|
|
|
|
نیکوتین روحت که تمام شود واژگان را دیوانه می کنی؛ در کوچه ها مست مست که راه می روی ؛مبادا عشق را ر
|
|
|
|
|
چهار دیوار اتاقم را همه جا احساس می کردم ...
|
|
|
|
|
یک ➖
شهر در خواب جان می کند
شعور در خیابان بی شعوری دنبال چه می گردد
|
|
|
|
|
خوب
بد
زشت*
آواز قناری
خوش خرامی کلاغ بود
|
|
|
مجموع ۱۶۶۴ پست فعال در ۲۱ صفحه |