سه شنبه ۲۳ بهمن
شعر بحر طویل
|
|
کی میدونه نمی دونه زنهار هر چه پستی
تمام این ورق های سیاه رو /برسر میز /کی بریزی یا نریزی
کی می
|
|
|
|
|
آرامش شب است و،
یک شب بی تب است و،
|
|
|
|
|
صل الله علیک یا مرتضی علی ...
|
|
|
|
|
(بحر طویلیست غزلگونه تقدیم به شما دوستان ناب)
|
|
|
|
|
تو سرگردانیِ روح را
به آرامش مبدل کن
تومیتونی
|
|
|
|
|
وطن ای مام من
تو مادری فداکاری
افتخار است که نامی چو ایران داری
در دل خاکت فرزندان با ایمان دا
|
|
|
|
|
و شده ابر بهاری که دهد جان به زمینی که شده تشنه لبان بیرمق و کشته شده، فرسوده!
|
|
|
|
|
زندگیمان جز سرابی بیش نیست
خام وگس چون طعم خرمالوی نارس
حس غربت راببین اندر دل مرغ هوا
در میان
|
|
|
|
|
سرزنده ترین لاله به گوشم میگفت :
|
|
|
|
|
گفتم ازهرچه به اندیشه ات آید ،
زانهمه راه گذشتم ،
حتی ازماه گذشتم ،
|
|
|
|
|
رنج و غم این دنیا بر وسعت عالم شد
چون ماهیِ غم گشتیم در حسرت ساحل ها
|
|
|
|
|
به تمنای تو ای یار،چه هاا دید، دل ِ زار و…..
|
|
|
|
|
یا علی گفتم و با نام علی هست شدم
فارغ از هردو جهان گشتم و از جامِ علی مست شدم
در پی دولتِ او شیفت
|
|
|
|
|
نو بهاران بچمن جمله یاران..
|
|
|
|
|
سفرۀ عید نینداز ؛ اگرحال تو از سال گذشته نشده بهتر واحوال تو تغییر نکرده ست و روال تو همان بوده وباش
|
|
|
|
|
ندارم به جز این چاره برای صفتت
|
|
|
|
|
برای ایام جاودانی کمک به نیازمندان را اندکی آشکارا و بیشتر پنهانی، وجدانی و منطبق بر مبانی عقلانی.
|
|
|
|
|
مرگ و پیری ناگزیر بر همه سرازیر، نه توان فرار و نه قرار، پس چون احرار به راستی و درستی اصرار و بر آن
|
|
|
|
|
در دنیای آدم ها؛به جرم دوست داشتن طردت میکنند، از وطن خویش
و بی گمان وطن برای عاشقان یعنی مرز های
|
|
|
|
|
.روزی بنده ای از خدا پرسید
چرااز خاک مرا را آوردی پدید
کاش جنسم آتش بود و میسوزاندم چو خورشید
تا
|
|
|
|
|
زندگی زیباست
مثل اشعار نیماست
|
|
|
|
|
و نفس حبس،در سینه چنان گشت
که غم فهمید و برگشت
و کمین کرد که اگه باز دل من سوی تو پرواز کند...
|
|
|
|
|
..زیر باران بوی کاهگل، بوی نم
یاد یک روزی که داشتم ، پر غم
بغضی کهنه نفسم را می گرفت، کم کم
|
|
|
|
|
اخطار:نوشته طولانی و معیوب و عموما ملالت بار هست .
قابل خواندن برای لازمان های بزرگوار و نظرهای ا
|
|
|
|
|
سکوتی که میان چشم من و توست هر آن چیزیست که میان دو آینه تا ابد تکرار میشود
مگر با موج اشکی بشکنی
|
|
|
|
|
دعوت هستید
به افتتاح مزون ارسطو خیاط
|
|
|
|
|
شعری روایتی
داستانی طویل است
در شباهت های درون مایع انسان
و ذات فطری طبیعت
|
|
|
|
|
ما نسل خوشبختیم
جنگ و بیماری دیده ایم سر سختیم
|
|
|
|
|
نو بهاران بچمن جمله ی یاران همه ..
|
|
|
|
|
سلام
عشق به دنبال دلش در لابلای گل های پیراهن
مادرش و در ورق دفترهای شاعران
می گردد و به ذات لط
|
|
|
|
|
کودکان را دوست میدارم
که رویای قشنگ کودکی
همواره ناب و دیدنیست
|
|
|
|
|
دل من یک باغست
که درآن عشق و محبت جاریست...
|
|
|
|
|
نام من مرجانست
دختر ایرانم
زاده کوه بلند البرز
و نوای لار مرسامانست
|
|
|
|
|
چهل طی شد، دلم تنها تراز همواره دوران، به کنجی مانده مسکوت وبه خود آمد، سرودی خواند و خوش رقصیدبسویی
|
|
|
|
|
شیخی صنمی دید و سریع در پی او رفت تا داد خود از دولت مژگان....
|
|
|
|
|
مردکی گنده و بی چیز و سحر خیز، سحر گاه ، چو می خواست که بیرون رود از خانه خود دید ،که چه دردیست شکم
|
|
|
|
|
مریم آن معصوم بی گناه
همه کرده بودند او را رها
تو که نداری همسری
از کجا آمد آن پسری
نیش زبان
|
|
|
|
|
گاهی به دل هوای کودکی ام نقش می زند
|
|
|
|
|
...
توانا بُوَد هر که نادان بُوَد
|
|
|
|
|
به تماشای تو هر روز قدم بگذارم
|
|
|
|
|
به کلامی رخ آن یار بر آشفت که هیهات مگر شرم نداری ز سرت باد رها کن
|
|
|
|
|
چندیست به هر پیچش مغزم شده شورا و به هر گوشه...
|
|
|
|
|
چقدردرپارادکس بودن
شوخ می شوی و صخره !
وگلبنان سیاووشان بر
جای جای ناهمواریهای جسارتت
می
|
|
|
|
|
ثانیه که یک به یک در گذر است و فکر من که خسته هست و...
|
|
|
|
|
دل من مست تو شد نیست دگر فرصت تدبیر و کشیدست دلم عقل مرا سخت به زنجیر و نشاندست دلم یاد تو را در سر
|
|
|
|
|
یک شـاعرِ از، خـاطره بیـزار، به جـا ماند.....
|
|
|
|
|
عيد است و دلم هواي دلبر دارد..!
|
|
|
|
|
باز شبی شد....شبی سرد و غم انگیز
بهارم شده پائیز .....وصبرم شده لبریز....
برایم رسد از عرض و سماوا
|
|
|
|
|
بیا تا اقتصادی تر شویم و کوری چشم منافق ها و آمریکا و اسراییل و بدخواهانمان کوشیم در راه مقاوم کردن
|
|
|
|
|
افسرده هستم و تنها فقط همین
عکس تو مونس شبها فقط همین
|
|
|
|
|
حال بابا خوب نیست اما نفس دارد هنوز
حالتی افسرده در کنج قفس دارد هنوز
|
|
|
|
|
در عمق خاطرات قدیمی و بی شمار
یک پیرمرد خسته و یک قلب بی قرار
|
|
|
|
|
ﭘﺎﻫﺎﯾﻢ ﻟﻐﺰﺍﻥ ﻭ ﺯﻣﯿﻦ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﻣﺤﮑﻢ
ﻧﺮﺩﻩ ﯼ ﺍﺣﺴﺎﺳﻢ ﺍﻧﮕﺎﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺭ ﺗﺮﮎ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻪ ﺳﺖ
|
|
|
|
|
سرسفره ی سبز سخن عشق، غلخوان و غزلنوشم و نوشم زشراب لب لعلت که شب شاعری و شعر و شعور باتو جنون خواهد
|
|
|
|
|
کلامی را مزین میکنم من با سلامی تا فرستم احترامی .....
|
|
|
|
|
دلــم گـرفتـه امشب ، هـوای گــریـه داره
بعض گلـوم شکسته ، هق هق گریه داره
|
|
|
|
|
داستان قرآنی در باره خلقت آدم در بحر طویل
|
|
|
|
|
تمنی دارم ای گنجینه های مُلک حق فکری و تدبیری کنید این مِلک دارد رایگان و مفت میسوزد وما در خواب غف
|
|
|
|
|
هرچه بتوانیم دراین دنیا بهم خدمت کنیم شایسته تراست نه بعد از مرگ
|
|
|
|
|
که باید بشکند پشت مترسک را زمانی که به بالای درختان راه می یابد؟
|
|
|
|
|
ای مسافر سفرت خوش که روی چنین خرامان...
|
|
|
|
|
بسمه تعالی
یکی کج می رود آخر به ما چه
|
|
|
|
|
ایستاده ایم کنار هم/اما/میخکوب به دیوارِ روبرو!
|
|
|
|
|
نگو از دین و از ایمان و اخلاص
بگو هم با کلاس ، هم باسوادی
ندارم طاقت هیچ انتقادی
|
|
|
|
|
ﭼـــﺮا ای ﺷﯿﻌﯿــﺎن ھــﺮ ﺟﻤﻌﻪ ﻧﺎﻟﻪ و زاری ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ ؟
ﻓﻘﻂ ﻣﯿـﮕﯿﻢ آﻗـــــﺎ ﺑـﯿــــــﺎ ، ﻣـﺎ ﺗـﻮ رو ﯾـــ
|
|
|
مجموع ۱۰۷ پست فعال در ۲ صفحه |