چهارشنبه ۱۰ ارديبهشت
اشعار دفتر شعرِ عارفانه شاعر یدالله عوضپور آصف
|
|
درآمد ، ماهیانه پنج تومان
اجاره میخورَد یک سوّم از آن
ز باقیمانده نیمی پول سیگار
و نیم دیگ
|
|
|
|
|
چون شد مُیَسّر دیدنت
مسرورم از تابیدنت
ای شمسِ شصت وهشتمین
|
|
|
|
|
ای در همه حال همنشین بامن
وی یادتوهرصبح وپسین بامن
من با تو مدام در وفا داری
تو در همه دم
|
|
|
|
|
قصد رفتن دارد اما پای رفتن نیستش
بال می گیرد ولیکن جای رفتن نیستش
تنگ می بیند قفس را م
|
|
|
|
|
درشبی ظلمانی و راهی دراز
تابش شمعی نباشدچاره ساز
رهسپاران راچراغی لازمست
مشعلی تا صبحدم در اهتزاز
|
|
|
|
|
ای که ما را منتظر بگذاشتی
جا ندارد چوب خط غیبتت
در شبان تار هجرانت یقین
می رود از یاد کم کم هیب
|
|
|
|
|
دغدغه افتاده به آب و گلم
کز گذر عمر چرا غافلم
دمبدم از دود تغافل ز چشم
بحرروانی ست به جوی
|
|
|
|
|
یار می خواهد مرا اما خودش را بیشتر
می گذارد هرقدم پا را ازآن هم پیشتر
مرهمی از او نمی بینم که
|
|
|
|
|
از جنگل انبوه سروستان
دلخوش به سروی سایه دار ، اما
بادش پریشان می کند هردم
تا سایبان ازمن بگردان
|
|
|
|
|
سه پایه جور شد
روی اجاق از بهر طباخان
خداوندا مبادا دیگ ملت خالی از آشی
آصف
|
|
|
|
|
ماه روزه ، روز اول وزن کردم خویش را
تا کنم با روزه لاغر جسم کافر کیش را
بیم آنکه چیره گرد
|
|
|
|
|
سفرۀ عید نینداز ؛ اگرحال تو از سال گذشته نشده بهتر واحوال تو تغییر نکرده ست و روال تو همان بوده وباش
|
|
|
|
|
این روزها دلواپس ایام عیدم
صید فتاده مضطرب دردام عیدم
حالم مساعد نیست ازدرد نداری
مادام در
|
|
|
|
|
در بادیه
ازتشنگی وقتی عطش داری
وقتی غبار درد استسقاء .
می کاهد از وسع وشعاعِ دید
آنجا سرابت می
|
|
|
|
|
بعد از تو دل به لُعبت ثانی نداده ام
جان را بجز به یک بُت جانی نداده ام
صیادچیره دست منی تا
|
|
|
|
|
پله پله از صباوت تا بلوغ
نردبان عمر من پیموده شد
با گذر از پیچ و تاب زندگی
بر حیاتم سال
|
|
|
|
|
پیوسته دلش خراب و بی تاب حسین
چشمش به رهست وا شود باب حسین
او را چه به آنکه کشتنش بهر چه بود
عشق
|
|
|
|
|
اشتباه بزرگ مستسقی ست
دل سپردن به بحر آلوده
قطره ای از زلال اولی تر
چونکه باشد نظیف و پالود
|
|
|
|
|
در کنار دریایی دلخوشی به ساحل داشت
آنکه از دلِ دریا اضطراب در دل داشت
با شنا نمی دانست
|
|
|
|
|
بی وقفه فروردین ما دی می شود
عمر گران هم رایگان طی می شود
گر بگذرد بر ما به غفلت روزها
بهتر
|
|
|
|
|
تو...
ازساحل آرامش
باتمام وجود
به امید رسیدن به دیارعشق
پای درزورقم نهاده و
خویشتن به ورطه ا
|
|
|
|
|
ما همه مجنون لیلایی گشیم
در دو عالم ناز او را می کشیم
نورها از پرتوِ خورشید اوست
ز آن نکو پرتو
|
|
|
|
|
در بیابان خشک و لم یزرع
چشمه ساری مدام می جوشد
هرسواری که می رسد عطشان
از زلالش پیاله ا
|
|
|
|
|
باغ از من و
دیوار باغ از من.
بستان پرباری ست.
نیکوسایه ای دارد
باخون دل ،
با شیر جان پرورده ام
|
|
|
|
|
دستهابر روی ماشه چشمها برتنگه است
از رگ گردن بما نزدیکتر یک فاجعه ست
جبهه ای قلدرمأب و جبهه ای آ
|
|
|
|
|
آمد نشست وعاقبت بگذشت
یاری که میثاق مودت بست
می گفت تا هستم وفا دارم
یکباره اماعهد خود بشکست
|
|
|
|
|
سر در گمم میان تمنای عقل و دل
هریک مرابه خواهش خودکرده مشتغل
گاهی به ناله های دلم گوش می
|
|
|
|
|
الاها بندۀ نفسم رهایم کن
گرفتارخودم ازخود جدایم کن
غریب درگهم بیراهه می پویم
رهم بنما به درگه
|
|
|
|
|
دَوریکی را خط بکش یاخویش رایا کیش را
کاین دونباشد متفق درسُلک حق درویش را
گنجد کجا دو پادشه در
|
|
|
|
|
صبرایوب
درخبراست که ابلیس برخداپرستی ایوب حسدبرد
لذا به درگاه خدا عرض کرد،اگر مرا به مال و فرزندان
|
|
|
|
|
دیده بودم به چشم خودگهگاه
در مشاغل که عده ای ، بیراه
منصبی پاره وقت می گیرند
بعد از آن نیز
|
|
|
|
|
ز هر دری که در آید نگار، محبوبست
به هر روش که بیاید متین و مطلوبست
نوازد و بگدازد به لطف
|
|
|
|
|
ای خاک پایت توتیای چشم من
بگذار پا بر هر دوتای چشم من
در آسمان دیده ام تابنده شو
نوری
|
|
|
|
|
دلدار ما در کارما هم هست هم نیست
در جایگاه یار ما هم هست هم نیست
سرگیجه می گیرم چو می بینم
|
|
|
|
|
حکمتی در چار فصل زندگی ست
موهبت ها در یکایک مختفی ست
هر یکی بر محوری چرخنده اند
موسمی با خود
|
|
|
|
|
سپار هرچه که باشد به دست یارقدیر
که آگه هست وعلیمست وهوشیار وخبیر
طریق و مشی مروت نباشد آنکه کن
|
|
|
|
|
زنجیر زلفت را ز پایم وا کن ایدوست
رحمی به این شوریدۀ شیدا کن ایدوست
با مرغک مجروحِ دل قدری مدار
|
|
|
|
|
کـشیـده لـشـکـرکـفــارصــف بــرای حـسین (ع)
مدیـــنه ملتــهب است و نجــف برای حسین (ع)
رســیــده
|
|
|
|
|
دریا شبیه رودخانه نیست
هرچندهردوظرف یک مظروف
ازظرفیت هردو پُر ولبریز
وز محتوای خویشتن مشعوف
هریک
|
|
|
|
|
رفته است از محلۀ ما جای دیگری
مستاجری که خانۀ دل دراجاره داشت
شاید به تنگ آمده بود
|
|
|
|
|
تا که می آید دلم عادت به آرامش کند
با خوشیها می رود تا اندکی سازش کند
بار دیگر آتشی سوزنده
|
|
|
|
|
در آن مکان مقدس که سینه خوانندش
دلی نشسته به مسند که نیست مانندش
خدایگان محبت خدیو انصاف است
ا
|
|
|
|
|
دوشم چه خوش برگوش جان دانای پرجود
این نکته را وقت سحر فرمود و فرمود
وقتی نهالت ریشه د
|
|
|
|
|
به مژگان سیه کردی هزاران رخنه دردینم
نثار یک نظر از تو تمام رسم و آیینم
الا ای همنشی
|
|
|
|
|
دوشم نکو برگوش جان دانای پرجود
این نکته راوقت سحر فرمود وفرمود
وقتی نهالت ریشه در خاکی ندارد
|
|
|
|
|
طی شد شبی دگر ز شبان دراز من
تا همچنان نخفته بوَد چشم باز من
این دیده باز تا به شفق
|
|
|
|
|
ای جرعه نوش بی وفا از تو که؟ باشد پیشتر
رُو کن سبو گر طالبی تا مَی بریزم بیشتر
سرمست میخو
|
|
|
|
|
کارما زارست در بازارظلم تا به کی باید کشیدن بارظلم
جنس نامرغوب
|
|
|
|
|
از بهر یکی بریده ام از همه کس
صد نیش زبان شنیده ام ازهمه کس
در حدّ وفور دلبر نادره هس
|
|
|
|
|
ازحد گذشته وسعت دلتنگ بودنت
مارا كلافه كرده بسی سنگ بودنت
پا در ركاب صلح توپیموده ام مدام
د
|
|
|
|
|
امشب دلم برای خودم تنگ تر شده
جانم غمین و چهره پرآژنگ ترشده
امشب صدای حوصله ام هم درآمده
با
|
|
|
|
|
با توام باتو که درگیر خودی
سخت در حیطۀ تدبیر خودی
تو اسیر قفس خویشتنی
غافل از پایِ به
|
|
|
|
|
پرمیکشی چوپوپک رقصنده درفضا
پرواز می کند ز لبت خنده در فضا
|
|
|
|
|
از مرور برگهای سر رسید
بازهم شهریوری دیگررسید
آخرین آنات ازخمس نخست
موعد میلادم از مادر رسید
پا
|
|
|
|
|
جهد کردم تا به آسانی نگردم رام عشق
با وجود زیرکی افتاده ام در دام عشق
بسته بودم با خودم عهدی
|
|
|
|
|
دلدار ما در خانه دارد آب را
لیکن پسندد غوطه درگرداب را
جامی شراب ناب در بَر دارد
|
|
|
|
|
وجودم
دیوان شعریست
ناهمگون
آمیخته اند
دوبیتی و رباعی هایش
درونم
آشوبی ست
مابین قصیده و غزل
|
|
|
|
|
معشوقه ام مرابه مشقت کشیدوگفت
باید به خاطرم همه عالم رها کنی
باید برای کسب دمی با تو بودنم
ازغی
|
|
|
|
|
الهی
عاصی وشرمنده ام
بارگنه بردوش دارم بی شمار
اما به هرصورت
تورامن بنده ام
آیین بنده پروری را
|
|
|
|
|
می تراود زگِلت عطر گلستان ادب
حاصل هرسخنت رونق بستان ادب
می وزدباد چوازهرورق ازدفتر تو
دلنوازست ن
|
|
|
|
|
هرساله سال نو شود و می رسد بهار
طی می شودبهاروشودصیف همجوار
درگردش زمانه نشیند به جای صیف
فصل خز
|
|
|
|
|
محراب و صـلاتی و منی قائم معشوق
جــانی و دلی لازم و مستــلزم معــشوق
عاشــق نتوان گـفت که درآتش
|
|
|
|
|
گفت یوسف را زلیخا ، کای نگار
یک دمی بنشین به نزدیکم چویار
عاشقم بر تو، تو معشوقی مرا
کام این شور
|
|
|
|
|
جانان من آتش به جان افکنده ای
آتش به جان بوستان افکنده ای
در سوزشم از شعله های آتشت
آتش نه در
|
|
|
|
|
هوالباقی
بانهایت تأسف وتألم
بدینوسیله
ارتحال والـدۀ محترم همکارارجمندمان
سرکارخانم شکوفه مهدوی ب
|
|
|
|
|
ای زلیخاخو، ز یوسف میبری دل نرم نرم
می کنی او را برون از آب و از گل نرم نرم
اندک اندک میخرامی همچو
|
|
|
|
|
دانی كه چه باشــد صفــت آدم درويــش
آنست كه چون ديده ببيند همه جزخويش
گرنيــش رسد ازهمه كس درهمه ا
|
|
|
|
|
بازنسیـم سحر آغاز شد
سوزوفروزی دگرآغازشد
مرغ دل اندیشه پروازکرد
ا زوطن سینه پری بازکرد
لـازم
|
|
|
|
|
جوشش خون صفا درشریانت پیداست
مهربانی و وفا در رگ جانت پ
|
|
|
|
|
فرصتی پیش آمده تاعرض اندامی کنم
از زبان قاصرم توصیف مه نامی کنم
طرزگفتارم مشخص می کندمنظوررا
می ن
|
|
|
|
|
آتشی افـــتاده بــــر جانم شـدید
اینچنین هُرمی به خِرمن کس ندید
روزگاری شدکه من درکوره اش
دم ب
|
|
|
|
|
دلا همـواره ات گفتم ، نگفتم؟
هزاران باره ات گفتم ، نگفتم؟
نگـفتم عاقـبت این عشـق بازی
کــند بیـچ
|
|
|
|
|
شبی یکباره ام درزد بدون صحبت قبلی
به باغ خاطرم سرزد بدون صحبت قبلی
پریسا لُعبتی با بادبانی زورقــ
|
|
|
|
|
درسرم دارم خماری ازشراب دیشبت
آفــرین ها بر تو و بر انتخاب دیشبت
درعطش میسوختند ازتشنگی لبهای من
|
|
|
|
|
همه جا حرف "من " است
سخن از خویشتن است
کاش می شد سخنی از "تو" بیاید به میان
غرق دربهر منیّت ش
|
|
|
|
|
می سوزاند
چشمانم را
دودهای حاصله از
هیزم خیس
ازسیل
|
|
|
|
|
بابم آمد به خواب نازم دوش
زرد روی وخمیده وخاموش
گفتمش ای پدربگو احوال
گفت،گویم تونیز میکن گوش
تا
|
|
|
|
|
چشمی به مهردارم وچشمی دگربه ماه
طی می شود زمانه و من می کنم نگاه
شب ها ستاره می شمُـرم تا سپیــده
|
|
|
|
|
جوانه می زند دلم شکوفه زار میشود
فضای کوچه باغ دل پرازبهار میشود
درخت خشک جان ما نفس دوباره میکشد
|
|
|
|
|
چشمم بجزبه روی مهت وانمی شود
در دیده غیر عکس تو پیدا نمی شود
تا تو در اندرون دلم جا گرفته ای
دیگ
|
|
|
مجموع ۱۴۶ پست فعال در ۲ صفحه |