سه شنبه ۲۹ اسفند
شعر رباعی
|
|
زیباییِ آشکار یعنی خود تو
|
|
|
|
|
من هتکة بیجای تو را سر نکنم
هرمانم و من فکر تو را در نکنم
این گلرخ مهپارة ما ماه مرا
نادیده گرفت
|
|
|
|
|
یار آمد و از آمدنش شادم من
|
|
|
|
|
دو رباعی از مهدی ملکی الف همراه با عنوان
|
|
|
|
|
بی عشق اگر شدی...تماما لافی!
|
|
|
|
|
ما ترک نگفتیم که او درک کند
شاید دل او کینهٔ دل چرک کند
لیکن نکند روی به معراج دلش
ترکی که خودش ر
|
|
|
|
|
♥️بنشین کنار من، رویای من، یارا♥️
♥️بنگر به این عاشق، زیبای من، جانا♥️
|
|
|
|
|
آزاد ز خویش و از دگر باید بود!
|
|
|
|
|
معصوم و رها نماد آزادی ها
|
|
|
|
|
باید گُذری از گذران در هر روز...
|
|
|
|
|
زندگی، در تابش خورشید، هویدا نمیشود مگر؟
|
|
|
|
|
هست از تو مرا هر آنچه از هستی هست...
|
|
|
|
|
هم صحبت من باش ، سخن با تو چنان است اا غیر از تو بگویند ، به لفافه فلان است
|
|
|
|
|
بس در پی ظاهری، نهان را پس چه؟
|
|
|
|
|
ای غرقه به آه در رهت، صدها چشم...
|
|
|
|
|
ترسم دل او از گله آگاه شود
فریاد دلم هلهله بر چاه شود
تا بوده همین بوده ولی خرمن ما
حسرت به دلش آ
|
|
|
|
|
دلتنگیِ سختیست در این سینهی من
|
|
|
|
|
دیـکتـه به غلـط شـد مَـثَلـی ، بـاید گـفت :
" شاهـنامه مـزاج پارسـیان خوش باشد "
|
|
|
|
|
♥️ترسم نبود ز عشق رسوای به یار♥️
♥️دنیای بدون عشق، نایدش بکار♥️
|
|
|
|
|
یا رب تو چه دانی که چه شد دوش مرا
آن پیک تو حتی نکند نوش مرا
یک گندم جنّت بس و آگاه شوم
نوشم قدحی
|
|
|
|
|
جمعه یعنی یک سبد یاس حضور
|
|
|
|
|
دیوانه ام ز من کسی کار ندارد
|
|
|
|
|
ای اهل عبادت که نماز است تو را
هم سایه و هم سوز گداز است تو را
با وعدهٔ غلمان بدن لوءلوء ناز
دیگر
|
|
|
|
|
در مورد اسکندر مقدونی و حمله به پرسپولیس که با استفاده از صنعت ایهام به جای عاشق و معشوق در این رباع
|
|
|
|
|
پیشانیِ خود را به ریا می سایند
هر سال به خانهِ خدا می آیند
|
|
|
|
|
افسوس پس از پریدنم می آیی
|
|
|
|
|
چشمان تو نورِ ماهِ من بوده و هست
|
|
|
|
|
سرد است هوا نگاه تو جان بخش است....
|
|
|
|
|
میلاد امام علی علیه السلام
|
|
|
|
|
او گفت که دین است و دنا نیز منم
روز از نو و روزی شما نیز منم
تا تشت فضاحش که برافتاد بگفت
آن زاه
|
|
|
|
|
میراث بلند و نقش عالی هنر است ...
|
|
|
|
|
مرا یاد تو آرام نهان است
جهانی در میان این جهان است
کسی از عشق تو محروم باشد
درون قصر هم بی خانما
|
|
|
|
|
تشبیهی بین برق چشم های معشوق و شمشیر نادر شاه افشار شده است.
|
|
|
|
|
ای اهل زمین وقت سرور آمده است
|
|
|
|
|
از آتش ویرانگر دل می سوزد
|
|
|
|
|
او دیر زمانیست برآشفت به ما
من دانم و داند که چه ها گفت به ما
تا کِلک خیالش گذری بر او کرد
بشکست
|
|
|
|
|
پنجاه سخن، شنیدنت را صدتا
|
|
|
|
|
این رسم مروت و وفا نیست ای دوست
|
|
|
|
|
از بس که به شاعرانتذکر دادند
|
|
|
|
|
در پادری ام باز جنایت کردند
|
|
|
|
|
ساز و آواز
@@@. ساز و آواز @@@
لبم با چشمانت باز بردی
چو نی ساز و آواز بردی
گمان کردم در باز
|
|
|
|
|
آبیاری می کند چشمان من را آن خیالت
|
|
|
|
|
یک ذره به شورِ عشق بسپار مرا
|
|
|
|
|
جگر بسوزد و جانم همی رسیده ، به لَب
|
|
|
|
|
طغیان غروب در پس ابرها
جدال زرد وتُرنجی
|
|
|
|
|
تا عمر گرفتم دلِ شیدا دارم
|
|
|
|
|
دم به دم شیشه دل می شکند ، می دانی
|
|
|
|
|
ای کاش شبی نور ز مهتاب رود
مجموع دوگاه از سر مضراب رود
تاریک تر از شب شود این ماه و مهش
کز خاطر ا
|
|
|
|
|
.......سجده رخشان......
مناجات سوم
شاید دگران زمن افزون ترند
از سبقت ذکر حق آزمون ترند
در طلب ذک
|
|
|
|
|
...تمنای تو دارم......
.....برخیز.....
شبم را کنار شب تار برخیز
شبم شد بانگ مهر نگار برخیز
دلم
|
|
|
|
|
یک دوره چنان حجاب از سر بکشند/ یک دوره چنین حجاب بر سر بکشند
|
|
|
|
|
باز این زمستان جفا رعدی به بُستان میزند
در این سیاهی جنون بر بید طوفان میزند
باران خون عاشقا
|
|
|
|
|
بلبل به غمین ناله ،طرب بنوازد/اما نی مطربان حزین می سازد
|
|
|
|
|
زین پس تو بگو یار که هستی ای دوست
|
|
|
|
|
در کوچه ی ما منزل اگر کردی و رفتی
با خود نبر از کوچه ی ما صلحوصفا را
|
|
|
|
|
نقدیست به ما ، نزد خلق تنفیذش
تردید به جا ، لیک مَکُن تفخیذش
|
|
|
|
|
چشمان تو یک حالت گیرا دارد
|
|
|
|
|
تا کی کُنم این سر به گریبان و خورم غَم
|
|
|
|
|
خون در جگرم کردی و رفتی ای دوست
|
|
|
مجموع ۳۳۳۴ پست فعال در ۴۲ صفحه |