پنجشنبه ۲۷ مرداد
شعر قصیده
|
|
ز حوالی نفس به انتظار سپیده نشسته ام
ز همه بحث عبث خلق به راه بند نشسته ام.
--
بارالها همه اندیشه
|
|
|
|
|
یَومٌ علی صدر النّبی یَومٌ علی وَجهِ الثّری
|
|
|
|
|
تا ابد ما را ز مهرت وامداران کرده اند
|
|
|
|
|
گفتی هنوز همنفسی با شعر
هم صحبت است با دلت آیا شعر...
|
|
|
|
|
سازم امشب نغمههای دیگری در پرده دارد
|
|
|
|
|
در چشمهای خسته من رقص خواب بود
اندیشه های رهگذرم در شتاب بود
|
|
|
|
|
📚تپه های باستان
این تپه های کهنه و ویرانه و خموش
آن شهرهای خفته و افتاده از خروش
جا مانده از
|
|
|
|
|
از غم دگر طاغت ماندد نداریم...
|
|
|
|
|
تیغ خلاص از جهت خود زنی کشید
کار زمانه تا به دروغی کمی کشید
وقتی به چشم عاشق و معشوق خواب نیست
وق
|
|
|
|
|
خدا را میشناسم من اگرچه مسکنش بالاست
ولی در قلب انسانها چو دارد مسکنی دیگر
خدا را میشناسم من لبا
|
|
|
|
|
تو چراغی، توی تاریکی تو نوری
توی قحطی رفاقت ، معنیِ ناب حضوری
بیکران و بی زوالی ، خود دریایی
و
|
|
|
|
|
یا چشم من معیوب و یا که شیشه بدذات است
|
|
|
|
|
پریشو ایزد بانوی پریشان
ای پریشو ز طلسم دشت و باران ،برخیز
تا پریشان نشده چو یک بیابان، برخیز
|
|
|
|
|
من زن شاعرهی بی هوا خواهم
پای در خاک دارم و سر به سماواتم
|
|
|
|
|
می پرستان که ساقی به زر فروختن
مستان آغوش یاران، به سرفروختن
|
|
|
|
|
زندگی وقتی شروع میشه که ترسامون تموم بشه
|
|
|
|
|
با تشکر فراوان از مبینا جان و ودود خان برای ساخت این دکلمه
|
|
|
|
|
چو نی شکایتی از روزگار می گویم
|
|
|
|
|
خس منم خاشاک تو،ای فراموشکار
|
|
|
|
|
هر ره که پایانش تویی ، پیدا و پنهانش تویی....
|
|
|
|
|
با دست زنی پس، بکشی طور دگر پیش
اینگونه کُنی تسویه انکار قشنگ است...
|
|
|
|
|
بار خدایا دلم از دست رفت!
سوخته پایابِ شکیباییَش!
|
|
|
|
|
چه تریـاک و شیشـه چه گـرد و غـبار
( فـلـج مـیکـنـد ، چـرخـهٔ اقـتصـاد )
|
|
|
|
|
"بارانِ محبت"
بهاران آمد و دل شد ز غم دور
بهار و فصلِ وصل شادی و سور
رسیده فصل حبّ و مر
|
|
|
|
|
گرچه مانند جهان ظاهرمان نو گردید...
|
|
|
|
|
در محضر کبریا خطا را چه کنم
عصیان و گناه و هم ریا را چه کنم
|
|
|
|
|
مات می گردد کسی که در هوای کیش نیست
|
|
|
|
|
او گوزلرون ایلیبدی اوخا نشانه منی
|
|
|
|
|
تو برگرد
آغوش گرمش پای من
برگرد
شور و شرابش پای من
برگرد
شبهای بی صبحش پای من
برگرد
صبحانه،ق
|
|
|
|
|
ساغر صفحه لبالب ز می واژه نما
|
|
|
|
|
دلم از بهر چشمانش شده تنگ و غزل گویم
هر آنچه خوبی از او بود همه را از ازل گویم
|
|
|
|
|
تو گاهی در هوا گه در زمینی
تو اعجاز ژنتیکی مهندس ...
|
|
|
|
|
من نیازم شراب لبهای توست
من نمازم روی مهر دستان توست
من نفس از نفس تو میگیرم هنوز
نه خیالت که تما
|
|
|
|
|
من شاعر درباری ام دربار مولانا علی
هر روز رزقم میرسد از دار مولانا علی
خوردم زمین ، با یاعلی بر
|
|
|
|
|
دوستی را دهخـدا تبییـن کن زیـن پس چنیـن :
نارفیقـی با رفیـق بنـشسـت و با بیگانـه ساخت
مـرد مـیپ
|
|
|
|
|
بسم الله النور
خجسته باد زادروز حضرت مادر ؛ زهرای اطهر سلام الله علیها و عرض شادباش این روز عزیز ب
|
|
|
|
|
بیایید شیر باشیم و بتازیم :
بگیریم حق به جانب بار دیگر
|
|
|
|
|
سوي خدا دو دست ، دعا دار كن
اظهار دوستي ، بـر آن كردگار كن
د
|
|
|
|
|
ياوران آن حكم حق ، درملك حق آزاد نيست
اينكه غيرازحكم حقست،اينكه جزبيداد نيست
حكم
|
|
|
|
|
مرا سررشته بر دستس،که آن سر رشته از یاری است
اگر وِل كردم آن رشته، نمایانس که انکاری
|
|
|
|
|
سلطنت حكم حق،جنبه ي توحيدي است
گر نشناسي تو حق،جنبه ي نوميدي است
سلطنت حكم حق
|
|
|
|
|
حر ریاحی آمدی با رو سیاهی آمدی بنگر عتابت را به من!
|
|
|
|
|
مرا افتاده طبعی ، سر بلنـدی است
که در افتاده طبعی ، ارجمندی است
هـر آن
|
|
|
|
|
هرکس که در طریق ره حق ، روانه است
حقش گرو یقین به همین ره بهانه است
جانـا
|
|
|
|
|
مرام و مذهب رندان1، گُلاب مشكين است
چنانچه در پي امـر خـدا و آييـن ا
|
|
|
|
|
هر که دنیا به حق ، برترین است
نقش دنیا بر آن آتشین است
هر
|
|
|
|
|
كلاه سروريِ سروران ، كلاه من است
طريق علم و هدايت ،بَرين1 كلاه من است
من اين
|
|
|
|
|
مقیاس1 مُلک هستی،بر ما نه آن عیان است
بر ما همین بیانس،کین2 هستی اش چنان است
|
|
|
|
|
اندر اين كامسرا1 ، آدم و خر رهگذر است
از دري آمده اس ، از در ديگر بِدر
|
|
|
|
|
سرو آزاد منش ، سبزی تو در خطر است
سُبل1 مانند تو سبز است و پُر بار و بَـر2
|
|
|
|
|
با تربیت نشانه ی مخصوص آدمی است
كآن لایق بزرگی خلاق اکبر است
بی ترب
|
|
|
|
|
وفا زِ چرخ مجو ، چرخ كينه كردار است
طريق گردش آن ، خون آدمي خوار است
|
|
|
|
|
گفتی سفر کنم تا از خاطرت روم من
|
|
|
|
|
ياوران از جور دنيا ، غصه اي دارم به ياد
دين ومذهب شد ضعيف از جور خلق كج نهاد
|
|
|
|
|
اي ديوِ ستـم شعار بغداد
از جور و ستم ،فزون زِ شدّاد2
از نسل و نـژاد
|
|
|
|
|
شاید نگفتم که نفس هایت مرا دلیل بودن است
گر نباشی مرا چه بهانه به زندگانیست
همه فصل های من پاییز
|
|
|
|
|
سرخُش1،كه در تكامل انسان دلاور است
راه تكاملش ، برِ انسان چو رهبر است
شاعر
|
|
|
|
|
اینجا
میان سردی وگرمی نگاه
فاصله ای تا مرز
بودن است
|
|
|
|
|
چرا ما آدما دنبال جنگیم
همه دنبال جنگ و نام ننگیم
|
|
|
|
|
اي آدميان ، گويمتان امـروز صلاحي1
اصلاح بشـر مي بُوَد آثار ا
|
|
|
|
|
اي آنكه با چنين زحماتت ، بِدر شوي
بايد قبول ملت ، نيكو نظـر شوي
|
|
|
|
|
خدايا تو بـر دين و ايمان ، مبينـي
نـباشد مرا فكر و درك و يقينـي
ه
|
|
|
|
|
در حکمی نا عادلانه
دنیای کودکانمان نیز
در حال باختی ستمگرانه است
بهر زیستن ، ودوباره بودن
|
|
|
مجموع ۱۲۹۵ پست فعال در ۱۷ صفحه |