دوشنبه ۷ فروردين
شعر قصیده
|
|
در بین زر نگاران، ما هم نگار داریم
تاریخ پر ز عزم و وزن و وقار داریم
یک آسمان ستاره، در قلب ما درخ
|
|
|
|
|
خورشید اهل آسمان را سر بریدند..
ماه منیر دو جهان را سر بریدند..
قلب خدا بشکسته با صد ها جفا..
در
|
|
|
|
|
ساقـیا بــرخیــز جــــام مـــــی بیاور از ثــــواب
|
|
|
|
|
ساقیا برخیز جام می بیاور از ثواب
|
|
|
|
|
مترسک ژنده پوشی پیر با چشمان رازآلود چون انسان
به چوبی خشک در یک باغ تنهائی هراس انگیز و آویزان
|
|
|
|
|
حق است مفتخر به چنین اسم اعظمی
|
|
|
|
|
می رسد روزی که در اعماق چاه
یوسف هم بی کاروان خواهد نشست...
|
|
|
|
|
مادر آنروز برای پسرت گریه نکن
|
|
|
|
|
امامزاده شاهچراغ علیه السلام
|
|
|
|
|
بهارا سبز کن دنیای ما را
برانگیز آن نسیم آشنا را
|
|
|
|
|
عنوان شعر:خدای زیبا (شعر در مورد خدا و عظمت و زیبایی او هست)
به نام آن کسی که آفرید
|
|
|
|
|
پر از حکایت نوری پر از زلالی ها
|
|
|
|
|
در چهره من ماتم یک عمر فریب است افسوس که من در وطن خویش غریب است
|
|
|
|
|
شعر رضوی _ شعر درباره امام رضا (ع)
|
|
|
|
|
میخواهم باور کنم اما دل نمیگذارد
بیچاره دلم،رفتنت را باور ندارد
من به وقت بی وفایی دل را خبر کرده
|
|
|
|
|
همدلی آن عشق پاک و پایدار
|
|
|
|
|
ای خدا «انت العظیم»
ولله اگر بی کسیم
نجات ده حبسگان را
چو در این خلع بی یاریم
|
|
|
|
|
به مهر دل شدم هجران در آن وادی چو بنشسته
تو را میدیدم و گاهی به لب می
|
|
|
|
|
فصل پاییز آمد و معشوق در خانه نشست
دست سرد باد از روزن به کاشانه نشست
شعلهی شاخ درختان رو
|
|
|
|
|
گذشت شیر ژیانی ز راه پر خطری
نبود از سگ و گرگ وشغال هیچ اثری
|
|
|
|
|
هر چه گفتم در ثنایت کمتر از فرّ و شکوهت
باده پیش آور، ز ساغر می به پیمانه بریزان!
دست نیل
|
|
|
|
|
خسته ز انیم پاره کنم بند پیله تن را
لکن منفی شده ایم بر زیر رادیکال وجود
|
|
|
|
|
گفت سعدی به عمل کار برآید و نگفت
در ترازوی عمل واحد مقدار علیست
|
|
|
|
|
بوی خون میآید از شمّ خزان / نعش گل را میبرند آواز خوان
|
|
|
|
|
من که یک غمزه ی چشم تو شده دنیایم
|
|
|
|
|
خدا داند کیستی ای پلید رستگار
پس خواهشا نقابت را زمین بگزار
|
|
|
|
|
کرده قاطی دوباره خودکارم
ظاهراً باز خواب می بینم!
|
|
|
|
|
آنکه در حقّ کسی پیوسته نامردی کند
سخت خواهد داد پس، یک روز تاوان، غم مخور!
|
|
|
|
|
ماه از فروغ روی تو در انشقاق ها
|
|
|
|
|
من طوفان زده ای دلشکسته ،پریشانم
سیلابی سهمگین برد مرا....من ایرانم
|
|
|
|
|
خلیج همیشه فارس
درغروبی قلبم از مهر وطن لبریز و آکنده
رفته بودم ساحل زیبای این دریای رخشنده
|
|
|
|
|
تا سیر بنگرد رخ زیبای یار چشم
ای کاش بود جای دوچشمم هزار چشم ....
|
|
|
|
|
روز و شب بود بدین فکر و دعا کرد فراز
لیکن از بخت نگون تیر دعا رفت خطــــــــــا
|
|
|
|
|
ارغـوان بــودم ؛؛ کـویـر زاده بـه امـّـیـد ســراب
پای تصویری که واهی بوده ، خشکیدم ؛ چرا ؟
آتـشـ
|
|
|
|
|
تازه جوانم ولی در خم پیری اسیر
|
|
|
|
|
ای که مُحرِم شده ای در عرفات
می زنی سنگ به رمی جمرات
|
|
|
|
|
ز حوالی نفس به انتظار سپیده نشسته ام
ز همه بحث عبث خلق به راه بند نشسته ام.
--
بارالها همه اندیشه
|
|
|
|
|
یَومٌ علی صدر النّبی یَومٌ علی وَجهِ الثّری
|
|
|
|
|
تا ابد ما را ز مهرت وامداران کرده اند
|
|
|
|
|
گفتی هنوز همنفسی با شعر
هم صحبت است با دلت آیا شعر...
|
|
|
|
|
سازم امشب نغمههای دیگری در پرده دارد
|
|
|
|
|
در چشمهای خسته من رقص خواب بود
اندیشه های رهگذرم در شتاب بود
|
|
|
|
|
📚تپه های باستان
این تپه های کهنه و ویرانه و خموش
آن شهرهای خفته و افتاده از خروش
جا مانده از
|
|
|
|
|
از غم دگر طاغت ماندد نداریم...
|
|
|
|
|
تیغ خلاص از جهت خود زنی کشید
کار زمانه تا به دروغی کمی کشید
وقتی به چشم عاشق و معشوق خواب نیست
وق
|
|
|
|
|
خدا را میشناسم من اگرچه مسکنش بالاست
ولی در قلب انسانها چو دارد مسکنی دیگر
خدا را میشناسم من لبا
|
|
|
|
|
تو چراغی، توی تاریکی تو نوری
توی قحطی رفاقت ، معنیِ ناب حضوری
بیکران و بی زوالی ، خود دریایی
و
|
|
|
|
|
یا چشم من معیوب و یا که شیشه بدذات است
|
|
|
|
|
پریشو ایزد بانوی پریشان
ای پریشو ز طلسم دشت و باران ،برخیز
تا پریشان نشده چو یک بیابان، برخیز
|
|
|
|
|
من زن شاعرهی بی هوا خواهم
پای در خاک دارم و سر به سماواتم
|
|
|
|
|
می پرستان که ساقی به زر فروختن
مستان آغوش یاران، به سرفروختن
|
|
|
|
|
زندگی وقتی شروع میشه که ترسامون تموم بشه
|
|
|
|
|
با تشکر فراوان از مبینا جان و ودود خان برای ساخت این دکلمه
|
|
|
|
|
چو نی شکایتی از روزگار می گویم
|
|
|
|
|
خس منم خاشاک تو،ای فراموشکار
|
|
|
|
|
هر ره که پایانش تویی ، پیدا و پنهانش تویی....
|
|
|
|
|
با دست زنی پس، بکشی طور دگر پیش
اینگونه کُنی تسویه انکار قشنگ است...
|
|
|
|
|
بار خدایا دلم از دست رفت!
سوخته پایابِ شکیباییَش!
|
|
|
|
|
چه تریـاک و شیشـه چه گـرد و غـبار
( فـلـج مـیکـنـد ، چـرخـهٔ اقـتصـاد )
|
|
|
|
|
"بارانِ محبت"
بهاران آمد و دل شد ز غم دور
بهار و فصلِ وصل شادی و سور
رسیده فصل حبّ و مر
|
|
|
|
|
گرچه مانند جهان ظاهرمان نو گردید...
|
|
|
|
|
در محضر کبریا خطا را چه کنم
عصیان و گناه و هم ریا را چه کنم
|
|
|
مجموع ۱۳۳۷ پست فعال در ۱۷ صفحه |