دوشنبه ۱۰ مهر
شعر قصیده
|
|
خرده مسئولین ما از کوفیان هم بدرتر اند
|
|
|
|
|
درد،درک است وخیال ازچه شدن بودچرا
زانکه زین حاصل ودرکی که عبث راگویم
|
|
|
|
|
تا ابد ما را ز مهرت وامداران کرده اند
|
|
|
|
|
تاکی.! فریب ادعاها ی ساختگی
|
|
|
|
|
مطلع قصیده
تا به بازار جهان سوداگریم
گاه سود وگه زیان میآوریم
|
|
|
|
|
شامگاهان چون به بالین بر نهم رخسار خویش
|
|
|
|
|
هفته ها کردیم ماه وسالها کردیم پار
نور بودیم وشدیم از کار ناهنجار نار
|
|
|
|
|
ما همه در عالمه تاریک خود میگذریم...
|
|
|
|
|
شب غم شکسته بادا
خنده کن طلوع فردا
|
|
|
|
|
اصلِ ولایت، چو از غدیر شد آغاز
عیدِ ولایت بوَد غدیر، برادر
|
|
|
|
|
دلواپسی هایم مرا تنهاترین معلوم عالم کرده است
مثل یک تب در شبی برفی علائم های آن هم در وجودم هست
|
|
|
|
|
افسوس که لاله ها از میان ما رفتند
ان ساقه ایستاده،اکنون به زیر خاک رفته
|
|
|
|
|
میان این همه غریبه و آشنا
نمی دانم چرا خاطر خواهت شدم رفیق
|
|
|
|
|
هر آن کس که آمد به نزدیک من
سکندر شد او و دلم شد هدیش!
|
|
|
|
|
ویرایش شده
ای چند هزار ساله از عهد کهن/از آنچه برفت بر تو افسانه بگو
|
|
|
|
|
چه خوبست که گاهی به وصالی نرسیم
دل تــنـگ بـمانیم و بـه یـاری نــرسیـم
|
|
|
|
|
دگر می خانه جای هرکسی نیست
ببندش آن درو ساکت گذر کن
|
|
|
|
|
یک نگاهت کافی بود تا در دلم انقلاب شود
|
|
|
|
|
تنت شاد باد ای رفیق شفیق!
|
|
|
|
|
بیشتر اوقات در خود اسیر هستیم و باید برای ازادی بسیاری از تابوهای خودساخته رو بشکنیم.
|
|
|
|
|
...........................
|
|
|
|
|
شوق دیدار تورا باز ندارم دیگر
آن سراسر تپش از شوق ندارم دیگر
|
|
|
|
|
هنگامه ی وصل گل و پروانه رسید سبزه به چمن ، گل به سمن ،لاله به صحرا، یار
|
|
|
|
|
موضوع بی بدیل غزل یا قصیده ها
|
|
|
|
|
الهی به ملکت چه ها می کنیم
به حق تو بی حد جفا می کنیم
به تقریب افکار ناجنس خویش
حکومت براندیشه ها
|
|
|
|
|
در بین زر نگاران، ما هم نگار داریم
تاریخ پر ز عزم و وزن و وقار داریم
یک آسمان ستاره، در قلب ما درخ
|
|
|
|
|
خورشید اهل آسمان را سر بریدند..
ماه منیر دو جهان را سر بریدند..
قلب خدا بشکسته با صد ها جفا..
در
|
|
|
|
|
ساقـیا بــرخیــز جــــام مـــــی بیاور از ثــــواب
|
|
|
|
|
ساقیا برخیز جام می بیاور از ثواب
|
|
|
|
|
مترسک ژنده پوشی پیر با چشمان رازآلود چون انسان
به چوبی خشک در یک باغ تنهائی هراس انگیز و آویزان
|
|
|
|
|
حق است مفتخر به چنین اسم اعظمی
|
|
|
|
|
می رسد روزی که در اعماق چاه
یوسف هم بی کاروان خواهد نشست...
|
|
|
|
|
مادر آنروز برای پسرت گریه نکن
|
|
|
|
|
امامزاده شاهچراغ علیه السلام
|
|
|
|
|
بهارا سبز کن دنیای ما را
برانگیز آن نسیم آشنا را
|
|
|
|
|
عنوان شعر:خدای زیبا (شعر در مورد خدا و عظمت و زیبایی او هست)
به نام آن کسی که آفرید
|
|
|
|
|
پر از حکایت نوری پر از زلالی ها
|
|
|
|
|
در چهره من ماتم یک عمر فریب است افسوس که من در وطن خویش غریب است
|
|
|
|
|
شعر رضوی _ شعر درباره امام رضا (ع)
|
|
|
|
|
میخواهم باور کنم اما دل نمیگذارد
بیچاره دلم،رفتنت را باور ندارد
من به وقت بی وفایی دل را خبر کرده
|
|
|
|
|
همدلی آن عشق پاک و پایدار
|
|
|
|
|
ای خدا «انت العظیم»
ولله اگر بی کسیم
نجات ده حبسگان را
چو در این خلع بی یاریم
|
|
|
|
|
به مهر دل شدم هجران در آن وادی چو بنشسته
تو را میدیدم و گاهی به لب می
|
|
|
|
|
فصل پاییز آمد و معشوق در خانه نشست
دست سرد باد از روزن به کاشانه نشست
شعلهی شاخ درختان رو
|
|
|
|
|
گذشت شیر ژیانی ز راه پر خطری
نبود از سگ و گرگ وشغال هیچ اثری
|
|
|
|
|
هر چه گفتم در ثنایت کمتر از فرّ و شکوهت
باده پیش آور، ز ساغر می به پیمانه بریزان!
دست نیل
|
|
|
|
|
خسته ز انیم پاره کنم بند پیله تن را
لکن منفی شده ایم بر زیر رادیکال وجود
|
|
|
|
|
گفت سعدی به عمل کار برآید و نگفت
در ترازوی عمل واحد مقدار علیست
|
|
|
|
|
بوی خون میآید از شمّ خزان / نعش گل را میبرند آواز خوان
|
|
|
|
|
من که یک غمزه ی چشم تو شده دنیایم
|
|
|
|
|
خدا داند کیستی ای پلید رستگار
پس خواهشا نقابت را زمین بگزار
|
|
|
|
|
کرده قاطی دوباره خودکارم
ظاهراً باز خواب می بینم!
|
|
|
|
|
آنکه در حقّ کسی پیوسته نامردی کند
سخت خواهد داد پس، یک روز تاوان، غم مخور!
|
|
|
|
|
ماه از فروغ روی تو در انشقاق ها
|
|
|
|
|
من طوفان زده ای دلشکسته ،پریشانم
سیلابی سهمگین برد مرا....من ایرانم
|
|
|
|
|
خلیج همیشه فارس
درغروبی قلبم از مهر وطن لبریز و آکنده
رفته بودم ساحل زیبای این دریای رخشنده
|
|
|
|
|
تا سیر بنگرد رخ زیبای یار چشم
ای کاش بود جای دوچشمم هزار چشم ....
|
|
|
|
|
روز و شب بود بدین فکر و دعا کرد فراز
لیکن از بخت نگون تیر دعا رفت خطــــــــــا
|
|
|
|
|
ارغـوان بــودم ؛؛ کـویـر زاده بـه امـّـیـد ســراب
پای تصویری که واهی بوده ، خشکیدم ؛ چرا ؟
آتـشـ
|
|
|
|
|
تازه جوانم ولی در خم پیری اسیر
|
|
|
|
|
ای که مُحرِم شده ای در عرفات
می زنی سنگ به رمی جمرات
|
|
|
|
|
ز حوالی نفس به انتظار سپیده نشسته ام
ز همه بحث عبث خلق به راه بند نشسته ام.
--
بارالها همه اندیشه
|
|
|
|
|
یَومٌ علی صدر النّبی یَومٌ علی وَجهِ الثّری
|
|
|
|
|
گفتی هنوز همنفسی با شعر
هم صحبت است با دلت آیا شعر...
|
|
|
|
|
سازم امشب نغمههای دیگری در پرده دارد
|
|
|
|
|
در چشمهای خسته من رقص خواب بود
اندیشه های رهگذرم در شتاب بود
|
|
|
مجموع ۱۳۶۵ پست فعال در ۱۸ صفحه |