دوشنبه ۱۰ مهر
|
|
در سودای کاسپین نویسنده: سید امیر محمد سکاکی در پانزدهم ژوئن سال «۲۰۷۵» در شهری به نام کراسنودسک یا همان ترکمن باشی که در کناره دریای کاسپین و در ترکمنستان قرار داشت ، خانواده ای ...
|
ارسال شده در تاریخ ۱ ساعت پیش بازدید:۴
نظرات: ۰
|
|
یهجور ناجوری انگشت دستشو بریده بود با کارد آشپزخونه ،وقتی داشت سالاد شیرازی درست میکرد و میخواست همه چیزو هم اندازه خرد کنه و همزمان حواسش به صحبتهای دوستشم باشه که پشت خط تلفن یه ریز حرف میزد از فلسف ...
|
ارسال شده در تاریخ ۲۳ ساعت پیش بازدید:۷۴
نظرات: ۷
|
|
هوا سرد بود تا مدرسه راه زیادی بود قریب به پانصد متر از خانه دور شده بودم از ساعت شش صبح حدودا هفت یا هشت دقیقه ای گذشته آن زمان ده سالی داشتم مسیر خانه تا مدرسه دو سه فرسخی میشد که پیاده میرفتم راه ز ...
|
ارسال شده در تاریخ ۲ روز پیش بازدید:۸۶
نظرات: ۸
|
|
زن سیاه پوش | The woman in the black coat اثر: جوزف توماس شریدان لِ فانو (Joseph Thomas SheridanLe Fanu) من در یکی از خانواده های ثروتمند و مشهور شهر تایرون در ایرلند چشم به جهان گشودم؛کوچکت ...
|
ارسال شده در تاریخ ۸ روز پیش بازدید:۳۰۲
نظرات: ۲۱
|
|
پروین خانم آه عمیقی کشید و گفت: سالها قبل ،قبل از آمدنمان به این خانه ،خانه یدیگری داشتیم در انتهای همین خیابان ،البته آن وقت ها این آپارتمان ها نبودند تمام کوچه ها پر بود از حیاط های پر از ...
|
ارسال شده در تاریخ ۹ روز پیش بازدید:۱۹۱
نظرات: ۳۶
|
|
بسم الله الرحمن الرحیم ده دقیقه آخر کلاس های دکتر همیشه در سکوت مطلق سپری می شد دکتر حسینی ،یکی از معمارهای مطرح شهر و دانشگاه بودند و داشتن کلاس با ایشان در عین سختی ،توفیقی بود که نصی ...
|
ارسال شده در تاریخ ۱۱ روز پیش بازدید:۲۲۹
نظرات: ۳۷
|
|
دلتنگی هایم رالای انگشتانم گذاشتم ومحکم پک زدم..اه! که دلم بشدت ازدرون میسوخت.چقدردلم برای گذشته تنگ شده بود... درافکارم غوطه وربودم که سریع سمتم اومد، وخودش رومحکم دربغلم انداخت . فریا ...
|
ارسال شده در تاریخ ۲ هفته پیش بازدید:۹۰
نظرات: ۲۲
|
|
دبه ماست اتوبوس ایستاد. شاگرد راننده خواب آلود گفت: هر کی شام می خواهد یا خرید دارد سریع پیاده شود فقط زود ... مسافر از دستفروش یک دبه ماست خرید و یک تراول نو داد. زن، مردم دزد شدند ! ی ...
|
ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۲۵ مرداد ۱۴۰۲ ۰۹:۰۰ بازدید:۴۸۰
نظرات: ۷۸
|
|
درویشی كه بسیار فقیر بود و در زمستان لباس و غذا نداشت. هر روز در شهر هرات غلامان حاكم شهر را میدید كه جامههای زیبا و گران قیمت بر تن دارند و كمربندهای ابریشمین بر كمر میبندند. روزی ب ...
|
ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۲۴ مرداد ۱۴۰۲ ۰۴:۰۳ بازدید:۲۵۵
نظرات: ۳۰
|
|
ماگ استعفا باز این چلفتی لیوان منو شکوند. مهرناز سرش رو از گوشی بلند کرد و گفت :کی؟ آبدارچی مون، میگم اون ماگ سیاه رو بده فردا ببرم شرکت. نبرش مهسا چند بار بگم نحس است ببین چند وقته بیکار موندم خ ...
|
ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۲۲ مرداد ۱۴۰۲ ۰۸:۵۲ بازدید:۳۵۱
نظرات: ۵۴
|
|
داستان کوتاه گونه ای از ادبیات داستانی است که نسبت به داستان بلند (رمان) حجم کمتری دارد ولی باید قابلیت تبدیل شدن به داستان بلند را داشته باشد. در بیشتر موارد نویسنده برشی از زندگی و یا حوادث را ...
|
ارسال شده در تاریخ جمعه ۲۰ مرداد ۱۴۰۲ ۰۴:۰۳ بازدید:۲۴۸
نظرات: ۲۵
|
|
کوستان برفی تکیه برصندلی چوبی کنارآتشدانی باآتش روبه ذوال درماه دی ماهی و درنیمه شبی سخت وسرددرون کلبه ی تنهایی درامتداد کوهستان برفی .بادشدیدی درحال وزیدن است که توده های برف یخ زده راباخودبلندم ...
|
ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۲ ۰۳:۰۶ بازدید:۱۳۹
نظرات: ۸
|
|
در این زندگی از همه چیز می توان چشم پوشید . چشم پوشیدن، فریبنده ترین طریق از دست دادن است ، همه چیز مگر یک چیز . آنچه می خواهم به شما بگویم ، گفته مادر بزرگم است ... زنی بود روستایی، تنها زن ...
|
ارسال شده در تاریخ شنبه ۷ مرداد ۱۴۰۲ ۱۳:۴۲ بازدید:۱۲۵۰
نظرات: ۷۴
|
|
داستان کوتاه بازگشت هفده سال بیشتر نداشت. ته ریشی درآورده بود و صدایش کمی مردانه شده بود. خودش را مردی میدانست؛ اما به چشم بیبی هنوز همان "محولی" نقنقو بود. حاجی خدابی ...
|
ارسال شده در تاریخ شنبه ۷ مرداد ۱۴۰۲ ۱۰:۳۱ بازدید:۶۹
نظرات: ۴
|
|
دزدی مرتبا به دهكده ای ميزد؛ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺭﺩﭘﺎﯼ ﺑﻪ ﺟﺎ ﻣﺎﻧﺪﻩ، ﺷﺒﻴﻪ ﭼﮑﻤﻪ ﻫﺎﯼ ﮐﺪﺧﺪﺍ ﺑﻮﺩ ﯾﮑﯽ ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﺩﺯﺩ، ﭼﮑﻤﻪ ﻫﺎﯼ ﮐﺪﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ، ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮔﻔﺖ: ﭼﮑﻤﻪ ﻫﺎﺵ ﺷﺒﯿﻪ ﭼﮑﻤﻪ ﮐﺪﺧﺪﺍ ﺑﻮﺩﻩ؛ ﻫﺮﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﻃﺮﯾﻘﯽ ﻭﺍﻗﻌﯿﺖ ﺭﺍ ﺗﻮﺟﯿﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩ ...
|
ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۳ مرداد ۱۴۰۲ ۱۹:۰۹ بازدید:۳۳۶
نظرات: ۶۱
|
|
... یک روز از سرِ بی کاری به بچه های کلاس گفتم انشایی بنویسند با این عنوان که "فقر بهتر است یا عطر؟" قافیه ساختن از سرگرمی هایم بود. چند نفری از بچه ها نوشتند "فقر" ...
|
ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۲ ۱۷:۴۲ بازدید:۷۴۹
نظرات: ۳۱
|
|
راکت شانس روزی در یک شهر کوچک و زیبا، زندگی مردم به خوبی جریان داشت. اما در این شهر، افرادی وجود داشتند که تلاشهای بیوقفهشان برای رسیدن به موفقیت به نتیجهای قابل قبول نمی& ...
|
ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۲ ۰۲:۳۱ بازدید:۱۰۱
نظرات: ۳۱
|
|
سیتا پدر، شماره موبایل پسرش رُو گرفت و گفت : اَلو پسر: سلام بابا پدر: سلام ، میدونی ساعت چنده ؟ ۱۲ شب گذشته ، چرا نیومدی خونه ؟ پسر: من که صبح به شما گفتم شب قرار دارم پدر: با ...
|
ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۲۶ تير ۱۴۰۲ ۰۸:۱۴ بازدید:۱۷۹
نظرات: ۸
|
|
دختر چهارکنت [به یاد و به نام سلیمه مزاری ولسوال چهارکنت] از شدت تابش آفتاب کاسته شده بود. از دور سایهی تانکها و نفربرها نمایان شد. بیشک نیروهای طالب بودند؛ فرماندهان ارشد ...
|
ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۱۱ تير ۱۴۰۲ ۰۳:۰۲ بازدید:۸۷
نظرات: ۵
|
|
آب صدای تلویزیون بلند بود. زهرا روی مبل نشسته بود. هانا، عروسک نخیاش را در دست داشت و موهای مشکیاش را مرتب میکرد. او بدون اینکه به تلویزیون نگاه بکند به صدای خانمی که در تلویزیو ...
|
ارسال شده در تاریخ شنبه ۱۰ تير ۱۴۰۲ ۰۳:۲۳ بازدید:۷۵
نظرات: ۳
|
|
داستان کوتاه "بازیگر" - بهتر از این نمیشود! برق وصل شد؛ همین را ضبط میکنیم! مَرد در قفسهی سینهاش، دردی را احساس کرد. مچاله شد. خودش را جمع و جور کرد و از کف ...
|
ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۶ تير ۱۴۰۲ ۰۳:۰۶ بازدید:۷۹
نظرات: ۴
|
|
در شهر می گشتم حوصله ام سر رفته بود. دیدم وارد محله ای ایرانی نشین شدم. جایی ماشین را پارک کردم. خیابان زیبایی بود. می خواستم کمی قدم بزنم و تابلوهای رنگارنگ و زیبای فارسی را ببی ...
|
ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۴۰۲ ۲۱:۳۶ بازدید:۱۹۷
نظرات: ۵
|
|
مامانم هراسان واشفته ب اتاق اومد ..وای دخترم... ب دستانم ک نگاه کردم.همه چیززنده شد.مادرم مرا بغل کردوبه حمام برد.کاشی های سفید حمام قرمزشده بود.ومن ترسیدم.ولی گریه نکردم.صدای پدرم را که شنیدم بیشتر ت ...
|
ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۴۰۲ ۰۳:۰۳ بازدید:۱۳۳
نظرات: ۱۳
|
|
برشی از یک کتاب این طور بارمان آوردهاند که بترسیم، از همه چیز. از بزرگتر که مبادا بهش بربخورد، از کوچکتر که مبادا دلش بشکند، از دوست که مبادا برنجد و تنهایمان بگذارد ...
|
ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۲ ۰۴:۰۳ بازدید:۴۶۳
نظرات: ۲۰
|
|
بابام کو؟ چپ میرفت میپرسید بابام کو؟ راست میرفت میگفت بابام کو؟ همه نوع جواب شنیده بود شیراز بیمارستان سرکار بیرون مغازه و.... بابام کو؟ مادر با ...
|
ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۲ ۰۲:۳۶ بازدید:۱۲۵
نظرات: ۱۷
|
|
چگونه یک داستان ناگهانی بنویسیم؟ طرز نوشتن داستان های چند کلمه ای فلشفیكشنها معمولا همچون لطیفهها سادهاند و برای تاثیرگذاری از ضربه نهایی استفاده می ...
|
ارسال شده در تاریخ جمعه ۲۶ خرداد ۱۴۰۲ ۲۰:۰۶ بازدید:۹۲۲
نظرات: ۳۲
|
|
[سالن در تاریکی و سکوت مطلق] موسیقی بیکلام بادهای رقصان کلایدرمن دربکراند به ارامی به گوش می رسد نور موضعی زرد رنگ به قطر دومتر به نرمی بر تاریکی غالب میشود "زن میانسالی با دسته گل ...
|
ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۲۴ خرداد ۱۴۰۲ ۰۴:۳۷ بازدید:۴۰۰
نظرات: ۹۸
|
|
دوست داشتن عضوی از بدن است. درست است که همه فوراً به فکر "قلب" می افتند ولی من می گویم که دوست داشتن، "دندان" آدم است دندان جلویی که هنگام لبخند برق می زند ...حالا تصور کنید روزی ر ...
|
ارسال شده در تاریخ شنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۲ ۰۴:۰۳ بازدید:۹۳۳
نظرات: ۷۴
|
|
داستان کوتاه آلزایمر پرستار سر سوزن سرنگ را داخل کاور گذاشت و توی سطل جلوی تخت انداخت. هر روز برای تزریق سرم و آمپولهای پیرزن به آنجا میآمد؛ یک ساعت مینشست و بعد میرفت.
|
ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۲ ۱۶:۳۲ بازدید:۸۸
نظرات: ۴
|
|
داستان کوتاه اعلان - ندارم بخدا! نیست! والله ندارم! بلله ندارم! - ندارم و نیست که نشد جواب! باید یه کاریش بکنی؛ گفته باشم! - وقتی پول نباشه خوب نیست دیگه! نمیشه، چه گلی به سرم بگیرم تو ...
|
ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۰۴:۰۱ بازدید:۸۵
نظرات: ۷
|
|
قسمت چهارم زندگی فاطمه بهمن ماه با تمام کشمکش ها ی فاطمه با خانواده به پایان رسید . تمام امیدش را از دست داده بود چون خبری از گذشت وعفو پدر نبود . وضعیت روحیش روز به روز بدتر می شد وحرف وحدی ...
|
ارسال شده در تاریخ شنبه ۱۳ خرداد ۱۴۰۲ ۲۱:۲۳ بازدید:۲۵۳
نظرات: ۸۳
|
|
یادم می ياد اولین روزهایی که عاشق شده بودم،خیلی عجیب غریب شده بود زندگیم!روزها دیرتر شب می شد،شب ها دیرتر صبح!!اصلا انگار روحم سنگینی می کرد توی کالبدم !نزدیک قرارکه می شد ، قلبم روی گونه هایم م ...
|
ارسال شده در تاریخ جمعه ۱۲ خرداد ۱۴۰۲ ۰۴:۰۳ بازدید:۸۰۹
نظرات: ۳۸
|
|
قسمت سوم زندگی فاطمه فاطمه نیمه راه را پشت سر گذاشته وحال باید به فکر راضی کردن پدر باشد .کار بسیار دشواریست البته از کارهای رضا هم نباید غافل می شد. در این میان حتی دست به دامن امام جماعت م ...
|
ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۱۱ خرداد ۱۴۰۲ ۱۷:۴۴ بازدید:۳۹۱
نظرات: ۷۰
|
|
انگار دلش قرار نداشت وحالت بدی ،چیزی مثل استرس تمام وجودش را فرا گرفته بود واشک می ریخت همسر مش رحمان هرچیزی که دلش می خواست نثار خانواده اش کرد وباسر صدای زیاد حاکی از دلخوری شدید از منزل فاطمه ...
|
ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۹ خرداد ۱۴۰۲ ۰۳:۰۲ بازدید:۲۸۰
نظرات: ۷۵
|
|
شبی که پدربزرگم فوت کرد کسانی که برای تسلیت به خانهمان آمدند اکثراً معتقد بودند که "راحت شد". این را البته با گریه و ناراحتی میگفتند و برای من سوال بود که چرا میگویند ...
|
ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۸ خرداد ۱۴۰۲ ۱۴:۰۵ بازدید:۱۴۲۹
نظرات: ۴۴
|
|
به نام خدا داستان ما در مورد دختری زیبا ومذهبی به نام فاطمه است. او به همراه خانواده خود در یکی از استانهای غربی خوش اب وهوا زندگی میکرد وبرای اینده اش کلی هدف وبرنامه داشت بزرگترین انها قبو ...
|
ارسال شده در تاریخ شنبه ۶ خرداد ۱۴۰۲ ۱۷:۲۵ بازدید:۳۲۳
نظرات: ۶۳
|
|
اشاره:«داستانک» یا «داستان کوتاه کوتاه» برای آنها که با ادبیات فارسی مانوسند چیز تازهای نیست. در تاریخ ادبیات کلاسیک ما بودهاند شاعرانی که متون نظم یا نثرشان شامل ح ...
|
ارسال شده در تاریخ شنبه ۶ خرداد ۱۴۰۲ ۰۴:۰۳ بازدید:۸۷۱
نظرات: ۲۵
|
|
مهران داوطلب شده بود که کار خوب انجام دهد به همین خاطر تصمیم گرفت در خانه سالمندان مشغول به کار بشود. وقتی وارد خانه سالمندان شد، پیرمردی دید که گوشه ای از باغ تنها نشسته؛ از مسئول خانه سالمندان ...
|
ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۳ خرداد ۱۴۰۲ ۱۶:۳۰ بازدید:۱۱۵
نظرات: ۲
|
|
عاشقم شده بودی. میدانستم. میدیدم که گاه نگاهت راه میافتاد و جایی میانِ شکوفههای ریزِ گلِ سرم گیر میکرد؛ ولی به رو نمیآوردم. نمیتوانستم. نمیشد فرهاد! خود ...
|
ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۳ خرداد ۱۴۰۲ ۰۳:۵۹ بازدید:۹۸
نظرات: ۱۲
|
|
وقتی مردی را می کشی، یک زندگی را می دزدی، حق زنی را از داشتن شوهر می دزدی، پدری را از بچه ها می دزدی. وقتی دروغ می گویی، حق کسی را از دانستن حقیقت می دزدی. وقتی تقلب می کنی، حق را از انصاف می دز ...
|
ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۳۱ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۳:۲۸ بازدید:۹۱۹
نظرات: ۵۴
|
|
قسمت سوم _مامان من خجالت می کشم با تو برم بیرون و بازهم زد زیر گریه. (زن که دیگر حالش از این همه رفتار کور دخترش بد شده بود، گفت: عزیزم دخترم،پوشش من مانتو و روسریه و از چادر متنفرم به ...
|
ارسال شده در تاریخ جمعه ۲۹ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۲:۰۴ بازدید:۲۱۲
نظرات: ۲۸
|
|
ستاره اگه من جای تو بودم پرسشنامه رو می زدم تو صورتش می گفتم گمشو بیرون . این طور آدما تو بن بست فکری دست و پا می زنند و هر چه خارج از این مرز باشه رو نفی می کنند، دشمن می دونند، متوهم و بیمارند و بوی ...
|
ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۰۳:۵۴ بازدید:۱۷۱
نظرات: ۱۸
|
|
آینه محمود دولت آبادی مردی که در کوچه می رفت هنوز به صرافت نیفتاده بود به یاد بیاورد که سیزده سالی می گذرد که او به چهرهی خودش درآینه نگاه نکرده است. همچنین دلیلی نمیدید به یاد ب ...
|
ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۲۵ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۹:۵۶ بازدید:۶۹۱
نظرات: ۱۲
|
|
«خواستگاری» ...صدای زنگ تلفن، با صدای ماشین لباسشویی روی دور خشک کن ،وتلق تلوق برخورد ظرف ها باهم موسیقی فضای خاموش خانه را به چالش می کشد. زن ،دستکشش را در آورد و بطرف تلفن ...
|
ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۲۵ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۹:۳۰ بازدید:۱۳۴
نظرات: ۱۷
|
|
باسکول داستانی به قلم: زانا کوردستانی گوشهی پرده را کناری زد و از آن کنج به در حیاط نگاهی انداخت. مردی طاس و خیکی، کت و شلوار به تن، با کفشهای قیطانی، به همراه مرد میانسالی با مو ...
|
ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۲۱ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۰۲:۵۶ بازدید:۱۴۴
نظرات: ۵
|
|
🖍چهار سطری در توییتستان همی گشتمی و خواندمی ، رسیدندی به توییت شیخانی، که دست ملامت بسوی خلق گرفتندی،، که ای خلق بیخبر! اف بر شما باد، که عالم ربانی ملک ری، در گذشته است ...
|
ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۲۱ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۰۲:۵۵ بازدید:۱۴۱
نظرات: ۱۵
|
|
داستان پله مرمر روز اول با عجله ازش رد شدم اصلا ندیدم که اونجاست. روزهای بعدی هم یادم نیست بهش توجه کرده باشم. بهار خنکی بود و بارون هر روز به شهر سر می زد. یک آپارتمان نقلی تو یک کوچه ی نسبتاً ک ...
|
ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۲۱ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۰۲:۵۵ بازدید:۳۵۰
نظرات: ۴۰
|
|
بی سایه از سایه ات جلوتر می رود و در ایستگاه بدون جلب توجه از تو زمان را می پرسد . یک تیک مکث در هوا رسم می کند و سی نمای حاضر در یک لحظه سکوت می کنند ماشین های عبور از چهار راه اتوبوس ...
|
ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۱۹ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۴:۵۵ بازدید:۷۹
نظرات: ۱۱
|
|
« آخرین ماموریت » زن روبروی مرد نشست و موهاشو با دلبری خاصی کنار زد و گفت: عزیزم قهوه ات سرد شد! مرد به کف های داخل فنجان خیره شده بود. حباب ها یکی یکی محو می شدند، درست مثل ...
|
ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۱۷ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۰۵:۴۵ بازدید:۱۶۸
نظرات: ۲۴
|
|
*یاد*؛ پس از آخرین دیدار با *فراموشی* از او قطع امید کرد. با خود عهدی بست، تا آنجا که در توان دارد همراه ِ *دختر* بماند. امیدوار بود که با تمام شدن ِ زمان ِ پیوند، از نابسامانیها رها م ...
|
ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۱۴ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۰۴:۲۲ بازدید:۱۳۹۵
نظرات: ۲۴۹
|
|
شهبال نژند یک داستان نیمه کوتاه تخیلی احساسی و سیاسی است داستان آن از جایی شروع میشود که آکینتاش دوم تزار آلخاریا برای یافتن گنج باستانی به مرز میان سه کشور میرود اما درگیر طلسمی باستانی شده و به ...
|
ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۱۴ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۰۳:۱۵ بازدید:۲۱۳
نظرات: ۲۷
|
|
ا شتیاقی که به دیدار تو دارد دل من دل من داند و من دانم و دل داند و من خاک من گل شود و گل شکفد از گل من تا ابد مهر تو بیرون نرود از دل من 《مولانا 'جلال الدین محمد بلخی' ...
|
ارسال شده در تاریخ شنبه ۹ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۰۲:۳۸ بازدید:۱۰۰۲
نظرات: ۳۰۱
|
|
_ سکوت. در این عالم فقط یک نفر بود که سکوت قیس را عمیقاً می فهمید و با ملیحترین احوال و ظریف ترین رفتار انسانی یک زن می توانست به سکوت او راه یابد و به تبسم وا بداردش و تا دیری نپاید او را ا ...
|
ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۵ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۰۴:۰۳ بازدید:۲۴۸۳
نظرات: ۱۰
|
|
مرد با عصبانیت درِ خونه رو باز کرد و گفت: گمشو بیرون! خسته ام کردی! از قیافه ات از صدات متنفرم! دیگه نمیتونم تحمل کنم برو پی کارت! با خودش گفت : اینکارا یعنی چی؟ من که کار بدی نکرد ...
|
ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۵ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۰۲:۳۲ بازدید:۱۰۹
نظرات: ۲۲
|
|
بسم الله الرحمن الرحیم موضوع:می ترسم!می ترسم صدای زنگ در رو شنیدم.ناگهانی بود.نصف شب کی میتونه باشه!بابا و مامانم با تعجب گفتند این وقت شب کیه؟زود پتو ها و رخت خواب ها رو جمع کردیم ...
|
ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۴ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۲۱:۲۹ بازدید:۱۰۹
نظرات: ۴
|
|
زن و شوهر خسته و وامانده وارد دفتر معاملاتی شدند، روی دیوارها پر از نقشه زمین های فروشی و آگهی آپارتمان های اجاره ای بود، توی دفتر دو تا میز تحریر بزرگ دیده می شد. کسی که پشت میز بالای دفتر نشست ...
|
ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۲۸ فروردين ۱۴۰۲ ۰۴:۰۳ بازدید:۷۹۲
نظرات: ۲۶
|
|
سلام ودرود خدمت استادان عزیزم و دوستان عزیزم باز من اومدم😁😁😁بایک وبلاگ جذاب وپرازهیجان، اما اینبار یک داستان زیبا براتون نوشتم انشالله خوششتان بیایید داستان👑 شاهزاده بزرگ زیبا👑 هست که براساس خلا ...
|
ارسال شده در تاریخ شنبه ۲۶ فروردين ۱۴۰۲ ۰۳:۰۳ بازدید:۱۰۹۲
نظرات: ۲۵۸
|
|
سکینه عاشق شده بود قسمت اول سکینه دختری بود، وقتی که به سن بلوغ رسید پدرش را از دست داد. پدرش تنها همین دختر را داشت و عشقش فقط به سکینه بود. هرچند زیر بار ِ کار ِ طاقت فرسا ک ...
|
ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۲۰ فروردين ۱۴۰۲ ۱۹:۵۸ بازدید:۱۱۵
نظرات: ۱۱
|
|
زنی که از شوهرش طلاق گرفته بود ، دوست مردی شد که 20 سال از عمرشو به خاطر کشتن همسرش پشت میله های زندان سپری کرده بود... 2 هنوز برای مردن زود بود اما مرگ رو به سرطان ترجیح داد 3 سه ...
|
ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۲ فروردين ۱۴۰۲ ۱۷:۰۱ بازدید:۱۵۴
نظرات: ۵
|
|
تنهایی سنگ از دست پسر بچه رها شد وبه سینه شیشه خورد. شیشه که صدپاره شده بود گفت:خدایا شکرت. سنگ با تعجب گفت:خدایا شکرت!؟ شیشه گفت:وقتی که تنها باشی همنشینی با سنگ هم موهبتی است.
|
ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۱ ۰۴:۰۳ بازدید:۹۷۲
نظرات: ۳۳
|
|
مرد داشت مثل همیشه پروازش را می کرد و شاد و رها دشت های کنار خانه اش را هرس می کرد. ساعتش زنگ خورد. به آن نگاه کرد. وقت آن شده بود که برود و به کارهایش برسد. پس مسیرش را به سمت خانه پیرمرد که میگفت حو ...
|
ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۲۳ اسفند ۱۴۰۱ ۰۵:۳۱ بازدید:۳۴۴
نظرات: ۱۶
|
|
با اصرار از شوهرش میخواهد که طلاقش دهد. شوهرش می گوید چرا؟ ما که زندگی خوبی داریم. از زن اصرار و از شوهر انکار. در نهایت شوهر با سرسختی زیاد میپذیرد، به شر ...
|
ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۲۳ اسفند ۱۴۰۱ ۰۴:۰۳ بازدید:۲۱۹۰
نظرات: ۲۴
|
|
ساعت سه عصر نگاهش به ساعت دیواری میخکوب بود. با انگشتان دست چپش ریتم دار بر میز غذاخوری میکوبید. گوشیاش را لحطه به لحظه چک میکرد. یک نگاهش به در و نگاه دیگرش به صندلی خالی روبرو ...
|
ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۲۲ اسفند ۱۴۰۱ ۰۴:۰۶ بازدید:۲۷۵
نظرات: ۲
|
|
هنگامی که خدا زن را آفرید به من گفت: این زن است. وقتی با او روبرو شدی، مراقب باش که ... اما هنوز خدا جمله اش را تمام نکرده بود که شیخ سخن او را قطع کرد و چنین گفت: ...بله وقتی با ...
|
ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۲۱ اسفند ۱۴۰۱ ۰۴:۰۳ بازدید:۱۱۲۷
نظرات: ۴۷
|
|
هر وقت من یک کار خوب می کنم مامانم به من می گوید بزرگ که شدی برایت یک زن خوب می گیرم. تا به حال من پنج تا کار خوب کرده ام و مامانم قول پنج تایش را به من داده است. حتمن ناسرادین شاه خیلی کاره ...
|
ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۱ ۰۴:۰۳ بازدید:۱۹۰۸
نظرات: ۱۴۰
|
|
تکه سنگ کاری جز دیدن تکاپوی سبزه ها برای رسیدن به خورشید یا قطار مورچه ها برای فرار از زمستان یا حتی آرزوی قطره ها برای دریا نداشتم. گاهی آفتاب مرا قلقلک میداد و گاهی برف پنهانم میکرد و گاهی بارا ...
|
ارسال شده در تاریخ جمعه ۲۸ بهمن ۱۴۰۱ ۱۵:۱۲ بازدید:۲۵۰
نظرات: ۱
|
|
ژنرال مگسها آه نگاه کن یه مگس کثیف! میخواد بره سراغ شیرینیها،زود باش اون مگس کش و بده به من... وناگهان صدای تاپ خفیفی که از کنش عجولانهی پسری خردسال ایجاد شده بود،تما ...
|
ارسال شده در تاریخ جمعه ۲۸ بهمن ۱۴۰۱ ۰۵:۲۲ بازدید:۴۰۹
نظرات: ۳۰
|
|
جاذبه آقا فلانی زیرِ درخت سیب نشسته بود که ناگهان سیبی افتاد روو کله ش . سیب را برداشت و فریاد زد : یافتم یافتم : " نیروی جاذبه بر زمین حکمفرماست " دیگر جاها را باید کشف کنم ، خدای ...
|
ارسال شده در تاریخ جمعه ۲۱ بهمن ۱۴۰۱ ۰۴:۰۸ بازدید:۱۳۴
نظرات: ۲
|
|
تابلویی خوش رنگ در حباب خیالات شاد رنگ زدم هیچ وقت در زمان غم و اندوهی که بیشتر زندگی ام را گرفته رنگ نزدم با تمام عشق و علاقه بود و در نهایت چیزی جز تابلو نقاشی نبود خانه ای در بی ...
|
ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۱ ۰۲:۲۶ بازدید:۶۶۶
نظرات: ۴۳
|
|
با فشار انگشتان و پاهای نوازنده فریاد میکشد، دو، ر، می، فا، سل، لا، سی. گاه در شادی عروس و داماد شریک میشود و گاه در اندوه فقدان عزیزی که آنجا میآرامد. قرنهاست که کارش هم ...
|
ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۱۰ بهمن ۱۴۰۱ ۱۱:۱۹ بازدید:۱۱۶
نظرات: ۴
|
|
ژنرال رومی: پایین آوریدش! پیکر بیجان مردی که پنداشته میشد عیسی پسر مریم است از صلیب دژخیم به پایین کشیده شد. مادر، خون میگریست. یاران، حیران زده با لباس مبدّل بر تن غرق در خون م ...
|
ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۴ بهمن ۱۴۰۱ ۱۴:۴۶ بازدید:۲۷۸
نظرات: ۶
|
|
مدتی بود *ماشین ِ روحشویی* به بازار آمده بود. گهگداری که از جلوی فروشگاه ِ لوازم ِ حیاتی_ماورایی، رد میشدم از پشت ِ ویترین نگاهی به آن میانداختم. هزینهی خریدش ب ...
|
ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۳ بهمن ۱۴۰۱ ۰۳:۴۸ بازدید:۱۰۵۱
نظرات: ۱۴۱
|
|
مانا بود بود اما ماندنینبودنه اینجا، نه جای دیگر مرا یاد اهنگ اون دختره از کویت انداختکه برای مسابقات بهترین صدا خودش را اماده کرده بود که بعد ها دابسمش هم در اومدو می خوند.... عشقم را با تو تقسی ...
|
ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۲۵ دی ۱۴۰۱ ۰۴:۰۳ بازدید:۱۸۹۶
نظرات: ۶۳
|
|
مردی را به جرم قتل نزد کورش بزرگ آوردند پسران مقتول خواهان اجرای حکم شدند ﻗﺎﺗﻞ ﺍﺯ ﮐﻮﺭﻭﺵ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻧﺠﺎﻡ کاری ﻣﻬﻢ برای ﺑﺮﺍﺩﺭﺵ ۳ ﺭﻭﺯ ﻣﻬﻠﺖ ﺗﻘﺎﺿﺎ ﮐﺮﺩ. ﺷﺎﻩ ﭘﺮﺳﯿﺪ:ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺿﻤﺎﻧﺖ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮐﺮ ...
|
ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۲۰ دی ۱۴۰۱ ۰۴:۴۸ بازدید:۲۵۶
نظرات: ۲۶
|
|
آرامشی وِلَرم شوهرش تازه مأموریت یافته بود که به آن شهرِ جنوبیِ داغ برود که همسرش را هم با خود برد ، چونکه شرکت به آنها یک خانه اختصاص داده بود ، اولین استحمامِ خانم ، خاطره ای شد همیشگی . وارد ح ...
|
ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۱۹ دی ۱۴۰۱ ۱۰:۱۶ بازدید:۱۱۳
نظرات: ۰
|
|
▪استسقاء - انگار میل باریدن ندارد؟! - آسمان بخلاش گرفته. مش رجب مضطرب نگاهی به آسمان ابری و مردمی که اطرافش حلقه بسته بودند انداخت. در دل خدا خدا میکرد که باران بگیرد. ...
|
ارسال شده در تاریخ شنبه ۱۰ دی ۱۴۰۱ ۰۵:۱۴ بازدید:۴۳۱
نظرات: ۳
|
|
دایناسور دخترهمسایه که ازخانه بیرون آمد با ماشینش مواجه شد که لاستیکش پنچربود. چهره ش طوری دگرگون شد که انگار، غم دنیا و آخرت ریخته به وجودش . دو دست بر کمر، به لاستیک اش زل زده بود که ...
|
ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۸ دی ۱۴۰۱ ۱۰:۳۴ بازدید:۱۴۱
نظرات: ۱۰
|
|
*** زندانی *** اولی: توزندان همه چیزرایادمی گیری .. باهمه کس اشنامیشی.زندان یعنی دانشگاه سوال کردتوچرازندانی شدی..؟! دومی: به یک شرط میگم که مسخره ام نکنی یک روزتوخونه داشتم ت ...
|
ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۱ دی ۱۴۰۱ ۰۵:۰۷ بازدید:۱۸۷
نظرات: ۱۴
|
|
___ می گفت: آرامش واقعی ، در همین با هم بودن هاست اما همین امروز، دقیقا همین امروز از همسرش جدا شد ___ حوصلش سر رفته بود با خواهر کوچکترش که بیماری قلبی دا ...
|
ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۳۰ آذر ۱۴۰۱ ۱۶:۴۴ بازدید:۵۲۳
نظرات: ۲
|
|
یلدا! عشقِ دردانه ی پاییز بود و عاشق نار دانه! یلدای پاییز ناخوش بود و طبیب انار دوایش کرده بود. یلدا انار میخواست تا بماند و پاییز یلدا را تا در کوچه های شهر از عشق بخواند و ریشه ...
|
ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۲۸ آذر ۱۴۰۱ ۱۵:۲۸ بازدید:۲۲۲
نظرات: ۱۷
مجموع ۹۷۰ پست فعال در ۱۳ صفحه |