جمعه ۱۵ اسفند
شعر شعرناب
|
|
این زخم کهنه
واژه ی غربت
در نام یک زن است
زن در نگاه مجرمان
یک مصیبت است
|
|
|
|
|
دست و دلم نمی رود به زندگی بدون تو
|
|
|
|
|
حاصل عشق انزوا است بعد از این اکراه فقط
|
|
|
|
|
نیست رد و نشانی از آن شادیِ بی پایاب
|
|
|
|
|
زندگی مُردن نبود وقتی که بودی
|
|
|
|
|
تقدیم به آقا عرشیای خوشروی گل
|
|
|
|
|
خدایا فقط جان پناهم توئی
مخوان دفترم چون گناهم توئی
به کفرت قسم عاشق رویتم
زمین خورده ی طاق ابروی
|
|
|
|
|
گل خندان
گل بدهد لاله زارچون که بهاران رسد
بخت سعیدم مدد یار خرامان رسد
گر برسد یار ما دلبر
|
|
|
|
|
کوچه چرا خلوت و مسکون شده؟!
|
|
|
|
|
گندم خوب نبود
آرد سیاه شد
|
|
|
|
|
سلام بر تو ای استاد سپید
رویت سیاه قوطی رنگ را بدید
|
|
|
|
|
زیبا بنویس
کلک تقدیر نویسا شو و از نو بنویس
صفحه ای را تو کتابت کن و زیبا بنویس
نقش دیگر بزنی
|
|
|
|
|
آن زمانی ک کشتیم آدمیت را در خفا ...
|
|
|
|
|
یک قدم ماند به شصت سالگی اقرارشده
سفر از سادگی تا پخته شدن خام شده
|
|
|
|
|
روزی در کاشانه ای مهمان شد پنبه زن...
بانگ عجیبی سر داد از مرد و زن....
|
|
|
|
|
قلبم گرفته از جهان، جز درد نداده است به جان
|
|
|
|
|
باور نمی کنم که تو رفتی ز پیش ما....
|
|
|
|
|
کلاهیست در دستمان که بر سر یکدگر میگذاریم...
|
|
|
|
|
بادی آمد شمع دل خاموش و بی جان کرد و رفت
اشکی آمد چشم.......
|
|
|
|
|
تقدیم به روح پاک دایی عزیزم، که ناگهان به سوی آسمان پرواز کرد...
|
|
|
|
|
کوچه گردی نیمه شب
در زیر باران خسته رفت
|
|
|
|
|
دلتنگم و محزونم و دلدار ندارم
بیمارم و تب دارم و تیمار ندارم
خواهم بروم چشم رقیبم به در آرم
ام
|
|
|
|
|
انگار کسی باید بیاید
چرا نمی آید؟؟
|
|
|
|
|
گله دارم من از بی اعتنائی
|
|
|
|
|
خیلی شیرین شروع شد؛اما تلخ شد آخرش...
|
|
|
|
|
تا توانستند دوشیدند...
رخت پاکی بر جسم ننگ پوشیدند...
|
|
|
|
|
خانه را با گور غم اندوختی
محرم خود را به چند بفروختی؟
|
|
|
|
|
مزرعه بوی
علف مرده ی هرز
برکه خالی از آب
|
|
|
|
|
یه روزی اشک من سیلی شود، پایت بگیرد...
|
|
|
|
|
نفس می کشد او جدا از تنش
گره خورده روحش به جسمش جدا
نگاهش به دریا و موج بلا
شکسته تمام امیدش کجا
|
|
|
|
|
ساحل امن نگاهت چه ویرانم کرد
|
|
|
|
|
قحطی زده به سیم آخر نمی زند
سیمی نمانده همه پاره و جداست
|
|
|
|
|
من همان دولت عشم،به نگاه تو گرفتار شدست
زهمه کس گریزان؛ از همه بیزار شدست
|
|
|
|
|
مست دردی کش
پیمانه ی پیمان زده نیست
درد عشقی ست دوایش
همه در یک نظر است
|
|
|
|
|
خواب زیبای مرا دزدیدند...
|
|
|
|
|
وظیفه شلاق میزد تنم را...
عده ای آمدند بریدن نانم را...
|
|
|
|
|
باز آمده یلدا به ملاقات دلم....
|
|
|
|
|
سروشی تقدیمی
از شاعر تاجیک
|
|
|
|
|
ما را خدا زن آفرید نام خودش داد
حی ایم و زنده ... زنده و زایندگی داد
|
|
|
|
|
من و پیمانه و خلوت
شراب شور مینوشیم
به یاد با تو بودن ها
و شب را بی تو سر کردن ...
|
|
|
|
|
درد را از هر طرف نوشتند درد بود
|
|
|
|
|
آوای دردی را که من
این شام آخر فرصت
هضم جدائی ست
مرگ آخرین برگی که در
حکم خدا نیست
|
|
|
|
|
دلم پرواز میخواهد
و مقصد را خدا داند ...
|
|
|
|
|
ای چرخ دون؛ ستم به تهیدست تا به کی؟!
خواهم ز حق که خرد شوی ای ستیزه کار ...
|
|
|
|
|
در قطاری که می رود بالا
می رساند به مقصد آخر
با بلیطی که یکسره است تنها
مثل فیلمی که می شود اک
|
|
|
|
|
سروش هایی هدیه ی سالروز تولدم
|
|
|
|
|
آه ای" روسری آبی" لرزان در باد
آه ای اشک به خون خفته صدها مادر...
|
|
|
|
|
فرزند هابیلم؛ که خونم مانده، بر دست عمو قابیل
|
|
|
|
|
من بهار را در قلب زمستان می دیدم
و تو هیچگاه این تناقض دلپذیر را باور نکردی
|
|
|
|
|
سوگ تو سوگ صنوبرهاست
و من در آن ماتم جانفرسا
غم را به زانو در آمدم
و هزاران بار جان از کالبد تهی
|
|
|
|
|
از من شنیدی داستان های زیاد
از خوشی و غم از سکوت و فریاد
.........................
|
|
|
|
|
آه از این همه سروصدا......:؛؛؛؛؛
|
|
|
|
|
.....من دختر دیماه یک
یلدای بی پایان
آغاز پایان شبی زیبا و
دلخواه و اهورایی
|
|
|
|
|
چشم های تو
تنهاهوایی است
که به من نفس میدهد
|
|
|
|
|
💌دلم برای کارهای نکرده ام می سوزد...
|
|
|
|
|
سروشی از شاعر گرانقدر تاجیک
|
|
|
|
|
مشق شب؛ ده ورق؛ پر از بابا
|
|
|
|
|
در خانه حضورش همواره غایب بوده....
|
|
|
مجموع ۷۳۳ پست فعال در ۱۰ صفحه |