جمعه ۱۶ آذر
اشعار دفتر شعرِ ترنم عشق شاعر سحر کرمی
|
|
شده که درد شوی از همه عالم ببری
شده که چشم به در خیره شوی خواب روی
شده هر شب ز فراغش غم دنیا بکشی
|
|
|
|
|
با بدان بنشستی و از دست بدادی اختیار
تا کجا این گونه اسیر جاهلان
برگیر دل از کام جفا از زهر کین
ر
|
|
|
|
|
آمده ام که سر نهم به کوی پر ز مهر تو
آمده ام رها کنم تمام جسم و روح خود
آمده ام ندا دهم به مردمان
|
|
|
|
|
روزگاریست که در دام فلک افتادم
هردم مرا می کشد رنج بی شمارش
تمام آفاق زیر یوغ او
با مرگ دست و پنج
|
|
|
|
|
به تو اعتیاد پیدا کرده ام
تمام وجودم در خماریست
دیگر هیچ مورفینی آرامم نمی کند
اگر خونم را آزمایش
|
|
|
|
|
تابستان فصل بی بدیل سال،فصل سرسبزی درختان تنومد ،فصل بهارنارنج و گل های محمدی،فصل من ، فصل عشاق بی ق
|
|
|
|
|
شادمانه ،کودکانه،پر هیاهو
می نشینم بر چرخ گردون
دستهایم در هوا پر
چشمهایم پر ز لبخند
تیغ آف
|
|
|
|
|
دلبر شعرم بیا
اینجا هوا گم گشته است
دوری چشمانت مرا
آماج درد ها کرده است
دلبر شعرم نمیدانی
|
|
|
|
|
در وقت سحر، نسیم صبحگاهی به باده ما آمد
از یار خبر آورد و بوی عشق افشاند
آن صبح که خورشید بنهاد ب
|
|
|
|
|
نه رفیقی ،نه رقیبی ،نه امید دل تنگی
نه وفایی ،نه قراری،نه سراغی ،نه پیامی
نه هوای دل بی قراری
نه
|
|
|
|
|
مرا می شنوی ای عشق
من از دیار مهربانیم
من آشنای دیرین محبتم
من صدای گذر نسیم از میان گندم زار را
|
|
|
|
|
باز از کوچه ما بگذر
ای نور دو دیده
باز بگذر و کوچه را چراغان کن
یادم هست...
هر بار که تو رد می ش
|
|
|
|
|
شمشیر از نیام بر کشید
زره ای از جنس پولاد بر تن کشید
بر اسب پر اصالت
رو به سوی جنگ با احساس کرد
|
|
|
|
|
داره کم کم بوی سبزه ها میاد
داره کم کم بوی سنبلا میاد
داره کم کم رخ زیبای بهار
از میان کوه پر ز ب
|
|
|
|
|
آسمان که نشد
چرا درخت نباشم .
وقتی تو برایم این همه پرنده ای.
بگذار آشیانت باشم
تا در شاخه های
|
|
|
|
|
سرد شد هوای سرزمینم
پر از برف و یخ و کوران
در میان کوچه ها سکوت راه می رود
پنجره ها از سردی برف ق
|
|
|
|
|
مرا ببر به دشت پر ز لاله ها
مرا ببر به جنگل پر از بلوط
مرا ببر به عمق خاطره
مرا ببر به سوی رود پر
|
|
|
|
|
در میان کدامین جاده
افسار گسیخته عشق شدیم
در میان کدامین ره
با شمن ها دم خور شدیم
در میان رمل ها
|
|
|
|
|
شاخه های بید می رقصند بی امان
در هزار توی گذر سالیان
باد که می وزد در میان برگ ها
بید مجنون تر می
|
|
|
|
|
باران که بارید
در کوچه بودم
بدون چتر
من دلداده بودم
به باران بی وقفه
به صدای دلنوازش بر سنگ فرش
|
|
|
|
|
دیدگان محجورم
در همه آفاق دنبال توست
در همه اوقات در همه احوال
بوی عطر تنت جا مانده در تن من
چو
|
|
|
|
|
در باتلاق پوشیده از نیلوفران
در مرداب های تیره و نهان
آوای مرگ کلاغ های سیاه پوش
ندای کم سوت وزغ
|
|
|
|
|
گمیم در ژرفای بی انتهای زمهریر
گمیم در انبوه اوهام
گمیم در هزار توی غلیان انابت
گمیم در جاده توا
|
|
|
|
|
زن بودن هنریست رئالیست
در بوم بزرگ هستی
ریز به ریز خطوطش با عشق نگاشته شده
رنگ هایش از دل طبیعت ا
|
|
|
|
|
زمستان ،آغاز روزهای سپید پر از شوق
روزهایی که آدم بی مهابا به دل جاده میزنه
جاده ایی پر از درختان
|
|
|
|
|
من از پرستش ماه گفتم
از رنج بیشمار سالیان
من از اقلیم ها گفتم
از قرون وسطی تا عهد ترکمن چای
او
|
|
|
|
|
پاییز فصل بی رغیب رنگها
فصل دیوانگی های لحظه ای
فصل عشاق بی پروا ،فصل برهنگی
پاییز هزار رنگ ،هزا
|
|
|
|
|
بر گردنت گردن آویزی نامرئی انداختم
روحت بر تن مرده ام زنده و سیال است
روزم را درهم شکستی
شب نیز ر
|
|
|
|
|
دور شو از بند پلیدی
رهسپار ایمان شو
از دیار نا اهلان بگذر
رو به سوی باده مهتاب کن
از گزند تیغ اغ
|
|
|
|
|
در نا کجا آباد بی مقصد
در انتهای جاده ها
در برزخ ماندن و رفتن
در غربت وهم انگیز پاییز
در فراسوی
|
|
|
|
|
لباس هایی را دیدم در حال قدم زدن
از همه رنگ و همه جنس
می خندیدن ،می دویدن،خرید می کردن
دروغ می گف
|
|
|
|
|
شاه شطرنج دلم
بنگر که فوج فوج سربازان دلیر احساسم
بر قلعه قلبت پاسبانی می کنند
بیت بیت غزل هایم ب
|
|
|
|
|
وصف تو نتوان گفت در هیچ سطری
شیوه کردار تو نمی گنجد در هیچ فکری
نالش مرغان سحر از پی دیدار تو
پس
|
|
|
|
|
به تو اعتیاد پیدا کرده ام.
تمام وجودم در خماریست
دیگر هیچ مورفینی آرامم نمی کند
اگر خونم را آزمای
|
|
|
|
|
رقصی کن از سر شوق
رقصی پر ریتم و حرکات وزین
آهنگی پر از قر پلی کن
اندام ظریفت را در معرض دید بگذا
|
|
|
|
|
شادی را ،لبخند،را عشق را
گره ی کور بزن به لحظاتت
امید را، وفا را سنجاق کن به سینه ات
در دورانی که
|
|
|
|
|
پر از خشمم پر از حرص
غصه از وجودم زبانه میکشد
تمام تنم از ناملایمت ها گر گرفته است
چشمانم دیگر تو
|
|
|
|
|
حجم بزرگی از اندوه بر سقف دلم سنگینی می کند
باید پارویی از جنس امید باشد
تا بروبد اندوه را
از سق
|
|
|
|
|
طبیعت و آرامش بی وصفش
صدای پرندگان سرمست در دور دست
آوای سارها،چکاوک ها،مرغ مینا
جنگل مه گر
|
|
|
|
|
تازیانه دوری بر بدن نحیفم نشست
رد آن بر پیکرم همچون رز گلگون شدس
میخورد سیلی دلتنگی بر صورتم
گیسو
|
|
|
|
|
من چلچله ی باغ توام
در میان درخت تنومند دلت
آشیان ساخته ام
سرما که بیاید من در دل تو گرم ش
|
|
|
|
|
در میان جنگل انبوه افکار
در پیچش بوی کلافگی
میان امواج سهمگین بی حوصلگی
کنار تخته سنگ عظیم
|
|
|
|
|
بند بند گیسوانت تار گیتار من است
طنین خوش صدایت نت های موسیقی است
چشمانت جام شراب ارغوانی
عطر
|
|
|
|
|
دیر زمانیست که همه گوش شدم
همه چشم شدم خیره به اطراف شدم
همه زبان شدم
پرسیدم و فریاد زدم
همه پ
|
|
|
|
|
در میانه مهر
وقتی که غروب آفتاب نزدیک تر است
وقتی پرستوهای مهاجر به سوی جنوب رهسپارند
و آوا
|
|
|
|
|
غروب که می شود نسیم ملایمی می وزد
در دشت خاطره ها می نشینم
علف های دشت که در دست باد
می رقصند و
|
|
|
|
|
شب ،سکوت ،افکار،
وهم خیال و رویا
هجوم بی امان دلتنگی
در کشاکش زمان
و تو در میان این همه
فقط خی
|
|
|
|
|
عصر بود و خنکای نسیمی وزین
صدای خش خش برگ های نارنجی
هوای ابری و غروب پر از وهم خورشید
عابران سر
|
|
|
|
|
سرگذشتت را به آسمان بگو
به ابر سفید گسترده شده در آبی بیکران
به نور تابیده از میان ابرها بر زم
|
|
|
|
|
از پوستم نام تو می ترواد
از چشمانم عشقت سرازیر است
نبضم با یادت میزند
با پاهای تو راه می روم
در
|
|
|
|
|
من پناهنده ام
به حصار امن بازوانت
من تنهاترین باز مانده جنگ احساسم
در پایانی ترین نقطه مرزی
|
|
|
|
|
حیف است هوای پاییز هدر برود
بیا دست هایت را به من بده
تا با هم در امتداد پاییز
بر روی برگ های زر
|
|
|