پنجشنبه ۲۰ بهمن
شعر عرفانی
|
|
بـا نفسِ زبـون بـه نـاروا سر کردی
گوشِ همــه را چو از ریا کر کردی
از کبر و غرور ز درگــه حـق رفتی
|
|
|
|
|
چون نور را هر بار بوسیدم، برگشتنم از نور ممکن نیست
|
|
|
|
|
سوگند به شب که آرامش در آن نهفته است
امشب به سفره ی عاشقی خدا دعوتم
چه عاشقانه خد
|
|
|
|
|
لب میگشایم بیت بیت الرحمن الرحیم
سربه سجده زنم رو آسمان و زمین
|
|
|
|
|
خـدا شوقِ منـاجـاتـم عطـا کن
خلـوصـی در عبـاداتـم عطـا کن
شب و روزم به غفلت میشود طی
تـو عفـوی
|
|
|
|
|
سفارش كرد پيغمبر ، براي امتـش يك سر
|
|
|
|
|
می نویسم با خطی از جنس نور
|
|
|
|
|
درویش خاکسار به دولتسرای شاه
آورده است دست گدایی برای شاه
|
|
|
|
|
می ساید از حرص، دندانهایش را
خوابِ سنگینِ شب بو .
|
|
|
|
|
مگر چه نجوا کرد ؟
صبا به گوش گلستان
که اخم غنچه وا شد
زخنده در میان بوستان
زهر کرانه می آید :
|
|
|
|
|
وای از این نماز ، که نیاز می خواند
|
|
|
|
|
افراد حقـگو بـشنويد از مـا به حق پيمان كه نيست
|
|
|
|
|
«برایت کافی نیست »
ای من خسته
این همه ننگ و نام
بودن
رفتن
نفهمیدن
این همه اتهام !
ای م
|
|
|
|
|
گم شدن در قسمت شمع و گل و پروانه بود
تا بدانی در خمار باده می آید وضو
|
|
|
|
|
درد آن نیست که ما ذات خرابی داریم
|
|
|
|
|
آن شعشعه ي نوري،كز رب غفور آمد
آن روشني نورش چون سيرت حورآمد
در وادي حيرتها ،هر
|
|
|
|
|
نگاهی کردی و خواب مرا بردی به همراهت
|
|
|
|
|
برگرفته از مناجات امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام
|
|
|
|
|
ولیِ امتِ زاهد خدایِ مردم عارف
غمِ منی تو و بگذار غمگسارِ تو باشم
|
|
|
|
|
شبیه برگ درختی در اوج پاییزم
|
|
|
|
|
غـرقيم و تشنه ايم ،به آب زلال تـو
برما خطر بُـوَد ، چه رسد بر ملال تـو
از
|
|
|
|
|
عنوان شعر: امام مهربان (شعر در مورد امام زمان)
|
|
|
|
|
عنوان شعر:خدای زیبا (شعر در مورد خدا و عظمت و زیبایی او هست)
به نام آن کسی که آفرید
|
|
|
|
|
امروز خدا اینجا بود
میان قاصدک های بی خبر کنار خیابان
کنار گل های گلدان شمعدانی
لب جوی لبالب آب
|
|
|
|
|
دردا هـزار بُـوَد ، در ولاي تـو
بر آنكه سر نهد،به همان خاك پاي تـو
ما
|
|
|
|
|
هوای شهر آشوبم ندارد تاب باریدن
معلق مانده در خویشم ببار ای آسمان دل
|
|
|
|
|
عشق را در کلام خود به حق سپردم
عشق را در وصال خود به او سپردم........
خدا در آب و گل آدم.........
|
|
|
|
|
ای صاحب هستی من شرمسارِ شرمسارم
|
|
|
|
|
دور از هوای هرزه نگاهی شناختم
در روشنای وقت سیاهی شناختم
|
|
|
|
|
در يَـم توحيد ، گـر اسرار نيست
آنهمه اسـرار جهان ، كار كيست
گر تو ب
|
|
|
|
|
شنیدی؟!
فریاد های ان الحق را
روزی که خدا در آن سکوت کرد
و منصور نیز.
|
|
|
|
|
در ره تـوحيـد، هـر آن كس دويـد
عاقبـت آن لطف خـدا ، را بديـد
مـزد كسـ
|
|
|
|
|
غربت فاطمه
سیه پوش آسمان و اهل زمین است
سالروز هجر یار امیر المومنین است
مدینه
|
|
|
|
|
تعالله ، از آن علم خـداونـد
زِ علم خود ، به ما آن مي دهـد پنـد
|
|
|
|
|
بازگشت هر کسی سوی خدا خواهد بود
|
|
|
|
|
خود شکن تا فارغ از دنیا..
....
|
|
|
|
|
حرف پيامبـر ، زِ قل الـروح بـود
نكتـه گفتـار تـو مقصـود بـود
گف
|
|
|
|
|
میبرد منصور را دلبر پی دیدار عشق
میکند جان از پی جانان روان در کار عشق
|
|
|
|
|
بدیدم تو را در صدف قاب دل
شده بند بندم ز تو باز گل
|
|
|
|
|
مانده ام،تقدیر را باور کنم ،هستی خدا؟
با چنین خلقت مگر افکار را ،بستی خدا
|
|
|
|
|
میدانی عشق چیست؟+
آری همان لیلای ست که مجنون کم ....
|
|
|
|
|
من ک هیج ؛ هر چه هستم او است
راه را گم کرده ؛ یک دستور است
تا بیابی راه را از خیر و شر
|
|
|
|
|
نازنین سیمای طبیعت ،
نازنین سیمای طریقت ،
مرا برد به افکارِ عمیق ات
|
|
|
|
|
ای که تو هر چی هستی جز خدا
با خدا چه میکنی ای بی خدا
به گمانت تکه ای از جنس او
زاده ی خ
|
|
|
|
|
ای الهه ناز
خوش رو و دمساز
بگشا تو هر راز
که خوشتر زنم ساز
|
|
|
|
|
غيـر تو كس نيسـت ، نـگهدار مـا
يا بـشناسـد همـه اسـرار مـا
مـا
|
|
|
|
|
دلت را بده دست آن بیقرار
که او باشد اکنون به تو همجوار
|
|
|
|
|
تـو كه گـردي زِ مژگانـم كني دور
چـرا چشم جهان بينـم ، كني كور
اگـر چشمـ
|
|
|
|
|
بنا نبود
سکوت خدا را شکستند
که آفرید
|
|
|
|
|
هر چند داده ایم به سر ما هوار ها
کمتر ز یک شدست برامان هزار ها
|
|
|
|
|
منصور شدم نور شدم تا عالم بالا رفتم
هیهات که این عروج مستور ندیدند مرا
|
|
|
|
|
روشنـي حكمـت پـروردگار
در نظـر آدم شـب زنـده دار
آنكـه
|
|
|
|
|
با این همه شب عجیب
انتظار ایستاده در چشمانم
قد می کشد.
|
|
|
|
|
اي كـه بـر سـر نـهي ، تاج شاهـي
در نظـر دار ، لـطف الهـي
بـند
|
|
|
|
|
خـدا غمخـوار من ، اول تـو بودي
چرا آخر غمـم بـر غم فـزودي
كجـا من
|
|
|
|
|
جز تحیّرم عکسی، نیست بر در و دیوار
|
|
|
|
|
مانند آهویی که گرفتند بند ها
مغبون شدم به سیطره گاه نژند ها
|
|
|
|
|
پرواز به عرش را نبی می داند
|
|
|
|
|
با دلبری ات دلی نمانده یا رب
با غمزه ی تو غمی نمانده یا رب
|
|
|
|
|
عدالـت گـستري را گـر بـديدي
و يـا معنـاي عدلـش را شـنيـدي
بـر آن
|
|
|
|
|
نگاهی متفاوت به غزل حافظ شیرازی .......
|
|
|
|
|
ما ، گُم کرده ی منظومه ی عروج خویشتنیم
و شرط رسیدن به وصل آن
رهایی از شبکه ی
|
|
|
|
|
مـن به تولـي تـو دارم اميـد
گـر كه سياهـم به برت يا سفيـد
ه
|
|
|
|
|
در عمق شب تاریک
او هست به تو نزدیک
در لحظه تنهایی
هنگام پشیمانی
در اوج گرفتاری
او هست به تو نزد
|
|
|
|
|
بروب جان و دل از لای مردهی غفلت
|
|
|
|
|
داد دل خود به خدمت خلق ببین
نی معتکف وسجده و با دلق نشین
|
|
|
|
|
من از سرزمین دیگری می گویم
آنجا که هیچ نیست
بجز تموجِ نورِ محضِ مفصل
از مشرق یقین
|
|
|
|
|
خداونـدا ، تو را من مـي پرستـم
كجـا من تابـع خلق تو هستـم
همين
|
|
|
|
|
نصيحـت مـي دهم ، من دو صـد بار
كه روي خود ، به سوي خـدا آر
مال دنيـا ،
|
|
|
|
|
هنوز
صدایی بگوش می رسد
درفریب سایه ها
|
|
|
|
|
من كـه پذيرفتـه ام اين دين تـو
پيـرو امـر تـو و آييـن تـو
|
|
|
|
|
هـر كه نمايـد بَـرِ حقـش سـجود
حق به رويـش يك در رحمت گشـود
سجـده بر حق
|
|
|
|
|
هـر كه بَـرِ حق نـكند بندگـي
تنـگ كنـد بهـر خودش زندگـي
عاقبت
|
|
|
|
|
به اشتیاق ِ عشق ِ تو به هر دری که سر زدم
|
|
|
|
|
مثل غنچه باز شو
خنده بکن
چهرهات را پاک کن
از گرد غم
روی برگردان به سوی آفتاب
سخنی کن
سخنی با
|
|
|
|
|
اي قادر سبحاني ، اي حيّ و توانـا
همسايگـي ام را بنمــا ملت دانــا
چون
|
|
|
|
|
شیطان بساطی دارد به پهنای تاریخ
|
|
|
مجموع ۳۹۷۰ پست فعال در ۵۰ صفحه |