جمعه ۱۷ آذر
شعر عاشقانه
|
|
✍️ترانه
م.مدهوش❤️🔥
🎧دکلمه: بانو هستی احمدی🌹
|
|
|
|
|
انسانها در زندگی بسیار شده دچار مشکل و چالش شوند و پیش خود خیال کنند هرگز موفق به حلش نمی شوند اما ب
|
|
|
|
|
دل شکسته ام تمنای وصالی دارد
حسرتی از جنس درخت یخ زده که انتظار بهار را میکشد
دیگر دلم به هیچ چیزی
|
|
|
|
|
بیا به یار غریبان رضا سری بزنیم
ب
|
|
|
|
|
قاصدک امروز کجایی که خبر از یار بیاری
من تشنهی نگاهم تو برایم خبر دیدار بیار
قاصدک امروز
|
|
|
|
|
ما را که برد خانه ، بی یاور و بی یاریم
|
|
|
|
|
نگرانم از شب هایی که بدون تو تمام می شود
از صبحی که بی تو آغاز می شود نگرانم
|
|
|
|
|
پا به پا می کند
کوچ را
خاطره
|
|
|
|
|
جزوههایش ناقص و غایب همیشه میشود
جای دانشگاه ، کافه میرود با دوستان
|
|
|
|
|
سوار بر قایقِ عشق
از دوست داشتن گفت
چشمانم برقی زد
باران بارید
پاییز چه میدانست
قایقِ کوچکِ
رو
|
|
|
|
|
اگر ساقی کند یاری شرابی ناب خواهم زد
به گرد گیسوی یارم هزاران تاب خواهم زد
|
|
|
|
|
❤️آمدی تو، آمدی جانم، ولی چه بی صدا❤️
❤️هر چه پرسیدم ز تو، دردت نگفتی تو چرا❤️
|
|
|
|
|
تو و ماه و آینه من و این دود چراغ چه کسی گفته که این فاصله کم خواهد شد ...
تا کدامین نسیم چشمم خیر
|
|
|
|
|
سلام خدا بازم میخوام برات بگم،،،پس ب دل نگیر اگه میخوای دروغ نگم
حرفام گاهی تلخ گاهی تند،،،این روزا
|
|
|
|
|
از آن شب مهتاب که گردید و ندید
کس آیه و کس سوره ی تردید و ندید
آن سایه ی بی پایه ی بی مایه ه ی ما
|
|
|
|
|
وقتی تنت اندازه من نیست
آغوشتُ از پیله بیرون کُن
پاییزِ فصل آخرِ اما...
|
|
|
|
|
عشق ، از دامانِ پاکان بر دلِ هموار ریزد ..
|
|
|
|
|
در واپسین غم دل
تو را دیدم...
تو را خواندم
تو را بوئیدم!
تو را نگاشتم
نه به دیده
نه به دل
نه
|
|
|
|
|
شاعر شدن در شهر من فرجام شیرینی نداشت...
|
|
|
|
|
صدبار بسوزد پدر عشق از آنکه
بینم که به یک بار، غمِ عشق چشیده
|
|
|
|
|
بیا که بی خودم از خود به شوق دیدارت
|
|
|
|
|
تا تو را دیدم / دل کشانیدم
سویت ای نازنینم
ختم تنهایی/ فصل شیدایی
با تو شد بهترینم
درد و درمانم
|
|
|
|
|
سایه ی تنهاییِ شب
پرده زده رو بی کسی
تو این همه رنگ سیاه
تویی که دادم میرسی
|
|
|
|
|
زیرگذرجاده
برکه صیدنهنگ
شگون چرخ سانروف ها
|
|
|
|
|
آمدی خورشید رقصان شد
رفتی دستانم تنها
آسمان تیره و تار بارید
گریان شد.
آگرین_یوسفی
|
|
|
|
|
ما را بسر ز عالم بالا صدا کنند
|
|
|
|
|
حسرت دریا......
دگر مرا به حیله آتش مبرید فرعون وار
که من در این بحر بیکران نمرودم
بر این عشق
|
|
|
|
|
بیدار مانده ام ولی اصلا سحرنشد...
|
|
|
|
|
لب ساحل که میرم خیره به موجا که میشم
تو خیالم موج موهاتو فقط دست میکشم
|
|
|
|
|
شماره ۴۲
رفتی که نه بینی اینگونه غمم را
لب های تَرک خورده و چشمان ترم را
دیدی که دلم شاید د
|
|
|
|
|
ای مستی به ناب میم دردی کشان پیماتیم
و ای ویران دل خرابیم دامن کشان زنجیریم
در بامدادی با
|
|
|
|
|
ایتوکه روی خوشت پخته دل کالمن
آنرخ پر بادهات برده زمن حال من
|
|
|
|
|
قلبم را ربود وقتی ، ناگاه آمد او پیش ام ،
پاورچین پاورچین
|
|
|
|
|
در کو چه های خلوت یادش چه بی قرار
|
|
|
|
|
من همان برگ خزانم که از این اگاهم
|
|
|
|
|
شـــکســتــــه انـحنـای ابـــــــــــــروان تـــو
به هـــــم آمـــد خـم و پیــچ کــمان تـــو
شــکس
|
|
|
|
|
زده شد تکانه ای به دل غمگین من
اغوش تو شد پناهگاه گرم تنگین تن
میآید آن مغرب تاریک ب خوابم.
هر
|
|
|
|
|
فکری به حالِ آهُوانِ بیشه کن
با عاشقانْ رسمِ مدارا پیشه کن
با من بمان ای نونهالِ ارغوان
اینجا د
|
|
|
|
|
شیرین شده این کام من از بوسه یارم
|
|
|
|
|
شام غریبانه که خوردم و با خویش،گرفتار شدم
مستوجب زحمت،که تو را،بنده گرفتار شدم
هضیان من،شنیده ای و
|
|
|
|
|
نمی داند که
طره در باد رها کرده نمی دانه که
دام صیاد بنا کرده نمی داند که
|
|
|
|
|
ما عاشقان خسته این روزگاریم
کوهی ز رنج و درد را در خویش داریم
|
|
|
|
|
مرا در سکوت شبانه ببر
به دیدار ربّ یگانه ببر
|
|
|
|
|
چونفرصتیبیابمبیرونشومدوباره
درماجرایلیلیمجنونشومدوباره
|
|
|
|
|
هرگز نباید امیدت را از خدا قطع کنی چون وقتی امیدوار باشی به آینده خوش خواهی رسید
|
|
|
|
|
غیر خوابیدن دوایی نیست این بیدار را !
|
|
|
|
|
مطلع عشقی و می گوید زبان واژه ها...
|
|
|
|
|
به سلطه شاخه در آمد
سیب
«کیسه کرد ماستش را»
پاییز
|
|
|
|
|
عطر ، پَر بسته گل لاله گرفته بوی خون
|
|
|
|
|
سال آخر دبیرستانمون/ دائما می دیدمت توی خیابون
با نگاهی عاشقت شدم چه آسون / تو رو می خواستم شدیدا ا
|
|
|
|
|
همان که از همه عالی جدا کردم حسابش را
تماشامی کنم جای خودش لبخند قابش را
|
|
|
|
|
دو ابروی خمِ رنگین کمان را
دو چشمِ روشنِ جام جهان را
|
|
|
|
|
من و شب زنده داری های هرشب
قرار وبی قراری های هرشب
|
|
|
|
|
تو را میخواهمت همچون بهاری بعد ویرانی
|
|
|
|
|
در سینهام نگاهی از غم پر است
زندگی بیتو به تاریکی میکشد
بیتو، دلم یک صحرای خالیست
در غروب هر
|
|
|
|
|
قلب رمیده کافر است بر وهم ایمانی که نیست/هر شب بهشت را در تنت ، آتش ، در آغوش میکشم
|
|
|
|
|
در جهان آب و گل هرگز نمیگیری قرار
چون نسیم از کوی او بر میان افتادهایم
|
|
|
|
|
دلم نشسته در آیینه های افسرده
|
|
|
|
|
به گریه می گمش بیاد هوامو بارونی کنه
|
|
|
|
|
نور جان و دلم از سویتوآید اییار
بر مشامم همه دم بویتوآیداییار
|
|
|
|
|
صبح آمد و بلبل به تمنا
شعری از حنجرهاش ساز کرد
شبپره خاموشی گرفت
مرغ شب در خواب
خبر از ماه گرف
|
|
|
مجموع ۷۳۵۰۶ پست فعال در ۹۱۹ صفحه |