چهارشنبه ۱۰ ارديبهشت
شعر عاشقانه
|
|
نازنینان ناز فروشی می کشم غم را بدل
تا تو ابرو می فروشی می خرم از جان دل
هر زمان افتادم از پا پا
|
|
|
|
|
دوباره آسمان غزل بی هوا بارید
|
|
|
|
|
شبـی سعـدی ، شبـی حـافظ ، شبـی عاشقِ خیامی
شبـی فــارغ ، شبی عـاشق ، شبی بیچـاره هیـامی
میــانِ
|
|
|
|
|
قهوه ی تلخ من، امروز تور را کم دارد...
|
|
|
|
|
تا تو را یافتم و دل به دلت دادم دست
چون پرنده زقفس باز شده گشتم مست
تا که نامت آمد لرز شد هر
|
|
|
|
|
تو همچون بوی بارانی که میریزد به صحرایی
چو خاکی تشنه من بودم بدون هیچ فردایی
|
|
|
|
|
درود و عرض ادب
شده باز وقت مستی ،گه یک قمار دیگر
غم من دوباره نو شد پی انتظار دیگر
شب و بی ق
|
|
|
|
|
این عشق نافرجام من، پنهان در چشمان تو
|
|
|
|
|
و دیگر ندارمت و نخواهم تو را
یار نخوانمت و دیگر به پایت نمانم
و میان تمام مکث هایم مکس می کنم
شا
|
|
|
|
|
منم دار قالی تویی تار و پودم
|
|
|
|
|
دیوانه شده
است این دل در
سوز و تب است
|
|
|
|
|
صدایم کن صدایت پر ز عشق است
نگاهم کن نگاهت دلنشین است
بگیر دستم که دستت پر ز مهر است
در آغوشم بگ
|
|
|
|
|
در چشم تو، بازی هر تقدیر چرخید
عاشق پر از غم شد، ببین دلگیر چرخید
وقتی سکانست داش آکل، پر غصه ب
|
|
|
|
|
آغوش می کشد غزلی دفترم گهی
شاید شعور شعر کند این درد را دوا
|
|
|
|
|
سیاحت میکنم چشمِ سیاهت
نشستم در کمین، بهر نگاهت
اگر فرصت نصیبم گردد این بار
نشانم بوسهای بر ر
|
|
|
|
|
⚘میلادحضرت فاطمه معصومه(س)
روزدخترمبارک⚘
|
|
|
|
|
همه رنگی به تو میآید....
|
|
|
|
|
گرچه این ژولیده ی بی آبرو
ارزش دیدن ندارد دیگر
|
|
|
|
|
حسادت کردم
در این ساعت رهگذر
به کوچه ها
به خیابان ها
به آدمهایی
که بوی تو را استشمام کردند
|
|
|
|
|
مرا در هجر خود ای غنچه گریان کردی و رفتی
مثالِ بلبلِ شوریده نالان کردی و رفتی
|
|
|
|
|
وقتی خداوند جلیل
با قدرت عین و یقین
از عالم علم و یقین
فرمان می داد بر امین
گفتا که خاکی برگزین
|
|
|
|
|
رویای مه آلودم
سالهاست آشیانه ی وجودتوست
|
|
|
|
|
چشم مرکبم
شخم می زند
افکارم را در زمین بایر مغزم
|
|
|
|
|
مرا
در قرنطینه ی نگاهت...
حبس اَبد دار!!
آخر می دانم"
پشت حصار خیالت...
جان
می سپارم!!!
|
|
|
|
|
میپرسمش با بیقراری: دوستم دالی؟
مابین لبخندش صدای خِیل میآید
احمدصیفوری
|
|
|
|
|
ای کاش می شد تا بمانی در کنار من...
|
|
|
|
|
قبل از آنکه بهار تمام شود، فرصت بده
لبخند بزن، به من بیچاره اندوهی، فرصت بده
آینه با چشمانِ پُر ب
|
|
|
|
|
:
من تورا با نفس عشق فقط می بوسم
تا لبا لب شوم از گرمی لبهای تو جان
جان دهم بر لب و لب بوسه ز تو
|
|
|
|
|
گوودن ئیره یول آزمیش ملک دیر یوخسا اورا هارا بیراهارا ⚘ترا چون هست لایق بهترینها
چرا راضی شوی بر
|
|
|
|
|
آب حیات زندگی من شد
آه ای غریب آشنا لبخندت..
|
|
|
|
|
یک غزل و دو رباعی از مهدی ملکی الف
|
|
|
|
|
نفهمیدرنج در دل را کسی اینگونه میمیرم
و حسرت در نبود او چنان بیهوده میمیرم
|
|
|
|
|
دلوم تنگه دلوم تنگه دلوم تنگ
|
|
|
|
|
هر سو نظر می افکنم، آتش زبانه می کشد
دل هر مسیری می رود،گم گشته ناله می کشد
|
|
|
|
|
"حرامم باد
پَرنیان،بی تُو سَرایی عاشِقانه،حَرامَم باد
یاد نَکُنَم پِیمانِه ای ، از مَستانه ،
|
|
|
|
|
صبح شد ساقی بیا بگشا درِ خرابخانه ی میخانه را
تابینم ز اینجا آن روی سیما در تاریک خانه را
وا
|
|
|
|
|
آنقَدَر زار بخند
که نهانت
پی آرامش یک صبح قشنگ
به عیانت برسد
آنقَدَر فاش بگو
که خموشیده دلی
پی
|
|
|
|
|
گله
این دیده و رخساره زغم مرا گله دارد
ز هر رهگذرکه ندهدخبر تو
|
|
|
|
|
✍️تصنیف سرا: م.مدهوش(یامور)🍃
🎧دکلمه: بانو هستی احمدی🌼
|
|
|
|
|
غم میانِ سینه ام چون آتشی سوزان شده
در شرارش دل به همراهِ جگر بریان شده
|
|
|
|
|
با مسحِ خون بر چهره یِ اکنون گریختم از عدم / این زورقِ شکسته در تلاطم است ، ساحل کجاست ؟
|
|
|
|
|
تو را در جان نوشتم، بمان تا جان بماند
که دیگر کس نیاید، به دنیایم شبیهت
|
|
|
|
|
همین شکایت دوری درون لحن صدایش
بس است تا که جهانم به عرض شانه فدایش
|
|
|
|
|
چنانکه شب
در خیابان قدم می زند
تو، به خیالم می آیی
تو به خیالم می آیی
|
|
|
|
|
جستاجست جنون افتاده ی جهان
|
|
|
|
|
کلید قلبم را دست او سپرده ام !
|
|
|
|
|
مـرا زنجیـر کن در بازوانت ، درمیانِ امـنِ آغـوشت
مــرا تَن کُن بِجانت ،یـارِ شیرین ، جـایِ تـَن پوش
|
|
|
|
|
دوباره از تو و از خاطراتمان لبریز
|
|
|
|
|
شب تا سحر بیدار و بالای سرم بود
من خواب و او دلواپس ِ درد و تبم بود
با بغض من سر ریز شد از چشم ا
|
|
|
|
|
در بند تو ام دلبر از بند فراری
عاشق شده ام کاش تو منت بگذاری...
حدیث شباهنگ
|
|
|
|
|
مراْ اَفسونِ خود کردیْ خیالَم جَمعِ خود کردی
سَرِ عقلْ شرط بندیْ مراْ کابوسِ خود کردی
|
|
|
|
|
مانند آن شیری که بیند صِید سرگشته
آهوی چشمت می رود کی دیگر از یادم؟
|
|
|
|
|
قاصدک هم برای اینکه دلم خوش نشود
امشب آموخت به من، "آرزوی بر بادی"
|
|
|
|
|
میگویند رفته ای!
و میبنمت...!
وعقربه ها ساعت 25 را نشان میدهد ،
در جهانی که رو به عقب می دود.
|
|
|
|
|
باور دارم که انسان، خود به ذاتش بد نیست
چو به راه خطا افتاد، خوی او بر باد نیست
شنید پیوسته
|
|
|
|
|
دِلِ نِکو وَ نارَوا
هَر گَه، نارَوا گَردَد ، یِک سُخَنُ یِک نِگاهَت
نارَواتَر اَست ، زِ هِزا
|
|
|
|
|
نردبانی در طول عمر گذارده ام
|
|
|
|
|
شهرآزاد
مَحزونَمُ ، دَم به دَم ، دِلَم آهُ و فغانی میکُنَد
زِ هِجرانَش، بی قَرار استُ و نافَر
|
|
|
مجموع ۸۰۰۷۵ پست فعال در ۱۰۰۱ صفحه |