چهارشنبه ۱۰ ارديبهشت
اشعار دفتر شعرِ منلی نامه شاعر محمدمعین محمدی (منلی)
|
|
مانند آن شیری که بیند صِید سرگشته
آهوی چشمت می رود کی دیگر از یادم؟
|
|
|
|
|
رؤیت شده گفتند هلال و شبِ عیدست
غرق رخ تو مژده دهند ماه همینجاست!
|
|
|
|
|
تحمل کن کمی دیگر... به سر آید شب طوفان
به ساحل میرسد آخر، شبی کشتی سرگردان
|
|
|
|
|
دیگر از بیشه ی دل نیست مرا میل شکار
تا که در صید معین، قلب دلارامی هست
|
|
|
|
|
تویی ماوای پندارم خیالِ دلنشین سر
نمی دانم چرا جانا ، بریدی جانم از پیکر
|
|
|
|
|
من تلاش خویش را کردم ولی گویا نشد
خسته گشتم هرچه گفتم، خواستم "اما نشد"
|
|
|
|
|
دلبرم من را ز جمع عشق خود منها نکن
تابع عشق تو ام، دل را ز خود تنها نکن...
|
|
|
|
|
شرح دل خود با که بگویم که ز مستی
دل گشته خرابات و لبالب ز شراب است
|
|
|
|
|
مس را زر می نماید کیمیایِ دلربا
آتش دل می فزاید شور عشقِ آشِنا
|
|
|
|
|
چه شیرین و چه شور انگیز ببردی دل ز من مَهرو
هلاکم می کنی آخِر ، به بند آن خم ابرو
|
|
|