يکشنبه ۲۹ تير
شعر مثنوی
|
|
ای غرق شده به بحر آمال
آخر چه رسد به تو از این حال؟؟
|
|
|
|
|
سر بر سنان، خطبهی خون، سورهی جهاد
بر نیزه، آیهای شد و گردون، به پایِ باد
با چشم بسته، با لبِ
|
|
|
|
|
حکمت هر یئرده اولا اویرنگینن
ناتانیش اول حیله و نیرنگینن
|
|
|
|
|
یکی پادشاهی درایام دور
حکومت بنا کرده بودش به زور
|
|
|
|
|
السّلام ای دشت خون،دشت جنون
الـسّـلام ای لالــههــای واژگــون
|
|
|
|
|
کسی آمد به پشت من زد و رفت
نگاهش کردم و دیدم خدا هست
بگفتم یا ربا اینجا چرایی
مگر دیدی تو از
|
|
|
|
|
آن کیست از راه کرم، نذری بیارد بهر من
|
|
|
|
|
باز که چشم فلک رود خروشان شده!
|
|
|
|
|
واعظی با سخنهای شیرین و شور
پشت لبخند او موج تزویر و زور
|
|
|
|
|
نمیدانم دلِ تنها کجا باید بیاساید
که هر سو سایهای از درد و داغی ناگهان آید
|
|
|
|
|
عشق ما مرز نداشت
دل ما درز نداشت
عشق ما حرف نداشت
دل ما ترس نداشت...
|
|
|
|
|
«به نام خداوند جان و خرد ، کزین برتر اندیشه بر نگذرد»
|
|
|
|
|
هستی من
تو تنهاترین،عشقِ هستیِ من
تو تنهاترین ، ذوقِ زندگیِ من
چشمهِ حیات و شرابِ عشقی
|
|
|
|
|
سایهای افتاده بر جانِ منِ لبدوخته
چون شعوری کور و خامش، بر دلم آموخته
|
|
|
|
|
چه بارانی زده امشب دوباره پشت این شیشه
|
|
|
|
|
ایرانیان،دلیران بی همتا
در ره حق،پیشتاز و بی پروا
گر هزاران فتنه پیدا گردد
با دلی استوار،وطن پابر
|
|
|
|
|
تک تکِ ستارگان در حال ریزش
حرف حرفِ شعرم در حال خیزش
خورشید بی حال و کم جان و رمق
ابر را
|
|
|
|
|
ز ما نیست عقبگرد، این راهِ ماست
پیِ فتح، هر خون که جاری، رواست
|
|
|
|
|
کنون بشنو از دهر نو در جهان
ز دوران دانش به کار و زمان
جهانی که روزی ز خاک و غبار
ز ماه و ستاره،
|
|
|
|
|
ز خاکسترِ غم دوباره آفتاب،
ز دلهای سیاه برخیزد غراب.
|
|
|
|
|
رزگار ملی چاق و تپل
دو لپش گلش دو و خاش بُ زُ گل
|
|
|
|
|
عاقبت کودک کشی و داغ ننگ
شد سبب تا بشنود شیپور جنگ
|
|
|
|
|
محضرِ مولایه بیر شخصی گِئدیب
حددیدن آرتیق اُنی تعریف اِئدیب
|
|
|
|
|
من چه مدت ها که کج پنداشتم
در درونم خواب غفلتم داشتم
من چه خصلت های زشتی داشتم
در وجود دوستان شک
|
|
|
|
|
به نام وطن، خاک پاک دلیران
که آواز عشقش روان است چو باران
زمینش پر از ریشهی استواریست
پر از شور
|
|
|
|
|
یقین دارم یکی هستوهواموهرکجاداره
امید من در این دنیا به اون یکتاهواداره
|
|
|
|
|
یک نقطه به یک فرفره بگذار و بچرخان
آن نقطه شود دایره در مَنظَرِ انسان...
|
|
|
|
|
روزگاری در دنیای خود حال خوش و پر طمطراقی داشتیم
روز پر قصه و شب بی غصه و پر نور و چراغی داشتیم
چه
|
|
|
|
|
بگو تا به کی ترس و لرز از تبر؟
بگو تا به کی زخمِ شب بر جگر؟
|
|
|
|
|
ار غرق در معنا شوی،اندک شن صحرا شوی
جستن صفا دارد ولی،با چشم دل اورا نگر
|
|
|
|
|
یا رب نِگر در چشمِ من با حالِ خود بیگانه ام
خسته دلی افسرده ام دائم پیِ میخانه ام
|
|
|
|
|
فارغ از من چون شدی کل میشوی
بوستان را بلبل و گل می شوی
|
|
|
|
|
حتا قَلا ها شینِ تو
چه داخی بی ای چینِ تو
[حتی قلاقیران تو عزای رفتنته
چه داغی بود این رفتنه
|
|
|
|
|
قلم دق کند چون تو را بیخبر
نبیند به لب، خندهای بیشتر
|
|
|
|
|
گفتم نَفَسم با نَفَست درگیر است
گفتا که دلم ز عشق او پاگیر است
گفتم بنگر ببین که چشمم خیس است...
|
|
|
|
|
تقدیم به مردم زادگاهم و استانم
شهرستان ازنا استان لرستان
|
|
|
|
|
ای دخترِ بیزاری، ای فاجعهی ممتد
باید بنویسم باز، باید بنویسم بد
|
|
|
|
|
ساعتی خوابیدم نه از خواب های معمول و هر باره
خواب دیدم ؛ خوابه آن نگار ؛ آن نازنین تن پاره
ب
|
|
|
|
|
خود بشو.حکیمانه 5
گرپناهت غیرخودهست ای بشر
بايدت حيران بگردى دربدر
خود بشوتا خويش راباورکنی
قدر
|
|
|
|
|
با هاله ای کامل شوم یا دور در باطل شوم
معنی به کار آید ولی،من چیستم در چیستان؟
|
|
|
|
|
مثالِ فصـــلِ آغــازش ، پایانـش خـــزانــی بـود
واین آغــازِ رنگارنــگ ، پایانش جــــدایـی بـود
|
|
|
|
|
گفته مولا نا که بشـنو نـــای نـی / قسمـت یک روزه جــویی تا به کی
|
|
|
|
|
چه میشود نشود جدا دل از دلبر
|
|
|
|
|
دور ماندم از تو ای جان، همچو مه در شامِ تار
|
|
|
|
|
عالم فناوبقا..حکیمانه فلسفی
عالمِ هستی فنا اندر فناست
راه حق روچون بقا اندر بقاست
این
|
|
|
|
|
**چگونه درد را دواست، ای افلاکین سرشت؟**
درد را چه کس خواند؟ چه درد خواند کس؟
|
|
|
|
|
گِئنه روحیم قوشی سیر ایله ییری آغجامشهدده
چوخ گوزل خاطیره لر واردی اوشاق لیقدان اُ کتده
|
|
|
|
|
عِشق، یعنی دیدَنَت تا به اَبَد/ یعنی عاشِق، شُدَنی بی مرز و حَد
عشق، یعنی در کِنارَت سَرخوشی/عِشق،
|
|
|
|
|
امشب اینجا باز باذان آمد و ، یادت بخیر
|
|
|
|
|
جبر دن کورسون سن آخسارلیقلاری
آج یاتتب دالبینمیاق اولماز کاری
|
|
|
|
|
توگر علم و دانش بیاری به دست
ره رستگاری نشاید گسست
|
|
|
|
|
باز یک بار دگر مادر خرداد آمد
موسم نو شدن و زایش و رخداد آمد
|
|
|
|
|
داناشو..حکیمانه 4.
راه بی دانش تورا ویران کند
بر حقایق گیج و سرگردان كند
رو به راهی تا که دانا ت
|
|
|
|
|
ای که مهرت در دلم کاشانه کرد
عقل و هوشم را همه دیوانه کرد
|
|
|
|
|
لیک اِبلیس سَر باز؛ زَد
آسمان خراش بزد ؛ رَعد
|
|
|
|
|
من ؛ بازگشت از یک قدم مانده تا بهشت
برای روسیاهی که سیاهی تو تقویمم نوشت
|
|
|
|
|
باز هم شعر ولی بوی جنون میآید
زیر هر واژه صدایی ز درون میآید
|
|
|
|
|
راه رهایی .حکیمانه 3
گر که توراهِ رهایی میروی
رو به راهِ معرفت تا حق شوی
گر به جویی هر زم
|
|
|
|
|
واسه خودم گل می خرم / خودم رو کافه می برم
گوشه ی دلتنگی من / یه بخشِ زندگی من
|
|
|
|
|
دلا دلبند زهرا غصه دارد
به هرغصه هزاران قصه دارد
|
|
|
|
|
همه میگن بلا ؛ خودم میگم یه عشق محترم دارم
یه خانوم ترینِ خانومها رو تو قلب و دوروبرم دارم
جای م
|
|
|
|
|
من آن سیاره بودم، ز جمع هشت یار
که خود را دیدم از هر سو، نگاروار..
|
|
|
|
|
از خدا خواستم فردایی دگر
پس بدو بستم امیدی دگر
در نهانم آرزوها کاشتم
من به فردایی دگر چشم داشتم
|
|
|
|
|
من آن گرگم که بالان دیده ام بسیار و بیگاه
که هرگـز بـر تَـلـه دم را نخـواهـم داد و آگاه
|
|
|
|
|
شنیدم جوانی که سرمایه داشت
ز دارایی این جهان مایه داشت
|
|
|
|
|
به روزی که هجرش کند خشک نای
کزان دوریاش مرگ خواهی به جای
|
|
|
|
|
تو زندانبان و من در تار زلفت گشته زندانی...
|
|
|
|
|
دَر فَرجام نیکِهرکاری ،رازینَهُفته
آن راز را صَهبا فاش ، به تو گُفته
کاری آغاز کردی با نامِ
|
|
|
|
|
لطف ایزد ذره آرد در سما
در سما هر ذره می گیرد بقا
|
|
|
|
|
با تـو جهــان را می شود رویا به رویا زندگـی کرد
معبودِ دیرین می توان در چشمهایت بندگی کرد
بی تو
|
|
|
|
|
سپاست من بگویم ای معلم
تویی داناترین دانای عالم
|
|
|
|
|
ای دل از که بیزاری بازخم که میسازی
با یاد که دم سازی تو کودک دل بازی
|
|
|
|
|
آب چون از سر گذشته، یا علی گو جانِ من
یا دل ایزد بدست آری و یا ایرانِ من
|
|
|
مجموع ۴۸۱۹ پست فعال در ۶۱ صفحه |