دوشنبه ۱۰ مهر
شعر مثنوی
|
|
مژده آرید آمده بخت سعید
وقت خوشحالی دلها وقت عید
|
|
|
|
|
خوشبختیِ من یک خیال و یک توهم ود
|
|
|
|
|
باد پاییزی وزان از پشت کوه
شد طبیعت، دشت و صحرا با شکوه
|
|
|
|
|
قید غزل و قافیه را می زنم آخر
|
|
|
|
|
مثنوی عاشقانه از رسول چهارمحالی
|
|
|
|
|
چگونه بخوانم تو را ای خدا
|
|
|
|
|
دیگر تمام شد دههی انقراض عشق!
حالا رسیده است تب اعتراض عشق!
...
|
|
|
|
|
خانه به خانه می گردم ....
|
|
|
|
|
آنکه محتاج گره بود گره پیچم کرد
بست تا در گذر پوچ زمان هیچم کرد
گیج از حاصل این بی خبری میخ شدم
ه
|
|
|
|
|
به آن بیکسی کز سر احتیاج
کند دین و ناموس خود را حراج
|
|
|
|
|
به پاییز سوگند و باد خزان
به خون شفق در سبوی رزان
|
|
|
|
|
انسان با افکار خود زندگی میکند و همیشه در تغییر است
|
|
|
|
|
«گذر ایام »
خوش باش و غم ایام مخور
گذرد، ایام به کام یا ناکام ای بشر
که داند صدق و کذب اعمال را؟
|
|
|
|
|
احمد شده مسموم و حسن وای چه زهری
زهری برِ زهرِی شده زهری مثل نهری
مولام رضا زهر به
|
|
|
|
|
تو می بینی هوای صلح امروز
و من امروز و فرداهای پیروز
به چشم خود ید بیضا بدیدند
ولیکن سامری را برگ
|
|
|
|
|
این جمعه های لعنتی از درد لبریزند
|
|
|
|
|
شعر اگر از تو نگوید همه عصیان باشد
|
|
|
|
|
روزها درفکر پولم، شامگاهان در هوس
در سحرگاهان ملولم چون مریدان درقفس
درخرابستان غریقم ناز مژگانِ ت
|
|
|
|
|
آن لحظه که دیدم ماه لبخند تو
دلم اسیر شد و افتاد در بند تو
|
|
|
|
|
لیلا چرا پنهان شدی بینی که جانم می رود
نورت چرا کم گشته است بی تو چه سامان می شود؟
|
|
|
|
|
این روزهای من خدا ،کی می شود طی
|
|
|
|
|
خسته و وامانده و تنها منم
منتظر گشته دلم بر تو بتم
|
|
|
|
|
شد جلال بر من مدام هم شده عین سلام
شد خشیّت دائمم خاف شد بر من مقام
جلّ اعلا بر م
|
|
|
|
|
یوسفِ زیبا رخِ نیکو خِصال
بعدِ مدّت ها شده وقتِ وصال
|
|
|
|
|
نافله آغاز شد قرب حق دیدار شد
حال با روی صفا جان و تن بیدار شد
نافله گشته شعور شعر گویم
|
|
|
|
|
نافله آغاز عشق شور و مستی و دمشق
گشتهام من هم اسیر در بغل در پیش عشق
باز گشته نافله گیرم
|
|
|
|
|
گاه یاد عصر ماضی می کنم
با خیالم عشقبازی می کنم
|
|
|
|
|
نه سیاست بلدم نه از حماقت دورم
نه طبابت بلدم نه خسته و رنجورم
نه زیارت روم و نه کافر و بدبینم
ن
|
|
|
|
|
منو اشک و فراق و آه و بیداد
من و صد آرزویِ رفته بر باد..
|
|
|
|
|
ما نامهی تأیید گرفتیم ز چه ترسیم
هر جا برویم هور شویم نور پرستیم
از مرگ همم زندگی و غیر
|
|
|
|
|
شبی بر درگه خالق بساط شکوه گستردم
همه راز نهانی را برایش جلوه گر کردم
|
|
|
|
|
مثنوی ۳۲ بیتی الفبا ، شعر سال ۱۳۹۴ در پاسخ به شعر الفبا که برعلیه انقلاب وکشور بود سروده شده است
|
|
|
|
|
شعرم ز بطحا رویدش دل راه آنها پویدش
حالا که ره پو گشتهام جانم از آنها گویدش
|
|
|
|
|
دیشب که خسته در خواب خود بود / در نیمه ی شب آسوده فرسود
|
|
|
|
|
شب شب مستی ست بیا رو سوی هستی ست بیا
یار بغل کرده تو را چه مِی پرستی ست بیا
رقص شد آغاز کار م
|
|
|
|
|
برشی از یک مثنوی+ بندی از یک چهارپاره+ یک کوتاهسروده
|
|
|
|
|
نی بزن مطرب مرا جز تو نباشد همدمی
شایدم امشب براین زخمم گذاری مرهمی
نی بزن مطرب دلم آکنده ی در
|
|
|
|
|
من با حسنمم حسن بغل کرده مرا
نور خفنم که فاطمه کُشته مرا
من در حرمم که خود حرم هست مرا
|
|
|
|
|
شنیدم که در روزگاری قدیم
به کشتی نشستی به دریا حکیم
|
|
|
|
|
چهار شمع در تیرگی شامگاه
میزدند سوسو دور از هر نگاه
|
|
|
|
|
از علی آموز اخلاص عمل
شیر حق را دان منزه از دغل
|
|
|
|
|
"بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
ای غرق شده به بحر آمال
آخر چه رسد به تو از این حال
گر عاقبت تو ه
|
|
|
|
|
شاعرم شعرهایم به لطف حق گر بماند، راز بقای من است
منتی نیست ، این لطف ایزدی و فیض خدای من است
|
|
|
|
|
بعد از تو من گمراه شدم کسی دردم دوا نکرد
یوسف شدم که در رفتم ولی کسی در وا نکرد
|
|
|
|
|
گذر ایام است ره خوبان تقدیم گل ،رسم دلیران
|
|
|
|
|
سلام بر آمنه امن و امینم
سلام بر حوریِّ هودج نشینم
سلام بر شهپر عشق پیمبر
سلام بر «ها»
|
|
|
|
|
سلام ای اظهر زهرای اطهر
سلام بانوی بانوهای محشر
سلام نورالوجود اصل هستی
|
|
|
|
|
تنفس نکن این هوای بدو
تحمل نکن لحظههای بدو
....
|
|
|
|
|
شده آغوش کسی باز برایت نشود؟
هیچ دل راضی و مرضی به بقایت نشود؟
|
|
|
|
|
هر روز سراغِ تو ز این شهر بگیرم، من بین غم دوری قلب تو اسیرم
|
|
|
|
|
مالک مجموعه بهر التذاذ
گر کند تصمیم زینسان اتّخاذ
|
|
|
|
|
03:08
دیوانه و سرخوش به دیدار تو بودم
از کل جهان عاشق چشمان تو بودم
در هر لحظه و هرجای از عشق ت
|
|
|
|
|
ز زیبایی اش مات و حیران شدند
همه محو آن ماه کنعان شدند
|
|
|
|
|
تو رفتی و دو چشمانم به در ماند
|
|
|
|
|
در میان مهلکه ها به دنبال عشق بیابانم
|
|
|
|
|
سرت اگر چه در آن روز رفت بر سرِ نی
نخورد دشمنت اما جُوِی ز گندم ری
|
|
|
|
|
روزِ عاشورا چو آن سردارِ عشق
|
|
|
|
|
شیعیان اکنون که دل طوفانی است
|
|
|
|
|
یک جان به ما میگفت صد جان زِ ما میرفت
|
|
|
|
|
نسخه ویرایش شده رنج زندگانی
|
|
|
|
|
آتش گرفته حنجرم لبریز شد چشم ترم
|
|
|
|
|
بر لب جویی یکی مادر نشست
بند آغوشی طفلش را گسست
|
|
|
|
|
قَدَم بژَن گاندمَه هو رو اَندَه
ژگونَه وَهیشته وینده ته کورَندَه؟
|
|
|
مجموع ۴۱۳۲ پست فعال در ۵۲ صفحه |