جمعه ۱۵ اسفند
شعر مثنوی
|
|
هلا مردم خوب ایران زمین
خردمندهای غرور آفرین
|
|
|
|
|
عشق کبریت وماهیمه ی تنور
سوزد اما می فشاندنور نور
|
|
|
|
|
پدر نان حلالت شد تمام آبروی من
|
|
|
|
|
گفتم چرا خدایا... دستم نمک ندارد
|
|
|
|
|
آمدی در خواب من گفتی سلام ای آشنای درد من!
|
|
|
|
|
بگذار تمنای وصالت بشود عادت این دل
|
|
|
|
|
بیا گویم برایت داستا نی
زِ رخدادی که معنایش ندانی
|
|
|
|
|
عرصهیعشقاستوهستاینکیشما،
جمله عالم خود تویی در پیش ما.
|
|
|
|
|
عزیز من این روزها مرگ بیشتر از همیشه کنارمان زندگی میکند و هر لحظه میتواند دست روی شانه هایمان بگذار
|
|
|
|
|
مگر زيتون و انجير دير كردند
كه فصل لاله را زنجير كردند
|
|
|
|
|
شروعِ یک میزبانیِ ساده
چایِ دم کشیده ی آماده
حرفهای خوب و عاشقانه
طبعِ شیرین و شاعرانه
|
|
|
|
|
پرستوی رنجور من کوچ کرد...
|
|
|
|
|
ز چه ای دل تو امروز از همه چشم طمع بستی؟!
|
|
|
|
|
در رابطه با حجاب، و زنان نمونه دیندار
|
|
|
|
|
وهم باشد کل عالم ای پسر
جز یکی باقی همه خیره به سر
آن یک است و ما بقی صفرند و صفر
|
|
|
|
|
وقتی میبندیم دست و پای شیر و پلنگ
|
|
|
|
|
اگر تازی ابر قدرت مثال است
|
|
|
|
|
نام زیبای علی را به لبم دوخته ام
دشمنش کور شود،از غم او سوخته ام
با علی بودن پابند شدن بازی نیست
|
|
|
|
|
یک میانِ ما یکِ بی پیکرَست/
تویِ شهرِ کدخدا،یک لشکر است/
کودکِ نادان من، بر پا، بِ ایست.
|
|
|
|
|
کودک زیگورات چغازنبیل
جای پای کودکی گستاخ و بازیگوش
مانده بر نقش سفالین آجری درشوش
گامهای کوچک
|
|
|
|
|
گردابه چشات غرغم تو نگات
عشقت واسم ،شده غریق نجات
|
|
|
|
|
یکسر به به و چهچه شاعری شعر گفت
چون که پیر بود حتمآ استاد گل گفت
|
|
|
|
|
بیا که عاشق توام توعالم نیازخود. به من نگاه نمیکنی بودونبودنم چه سود
|
|
|
|
|
نه دگر داس و نه کشت و خرمنی
می رویم تا چشـم بر هم می زنی
زوزه ی گرگان نمیاید به گوش
آب کتری را گو
|
|
|
|
|
یک قلقلک خودمانی برای زندگی بهتر ،، تا بدانیم هر قصه و مثلی فقط زاده افکار خودمان بوده و راستی و درس
|
|
|
|
|
گفته بودی چشم تو زیباترین چشم جهان..!
|
|
|
|
|
برسر عهد و وفا بودم گواهی یاربم ،
شاهد نفرین بر آن چشم سیاهی یاربم ،،
|
|
|
|
|
عطر مادر،عطر گلهای بهار
یاد تو آرام جان بی قرار
|
|
|
|
|
قله های کوه سر بلندی بر دستت را
|
|
|
|
|
او که شد مهمان قلب خسته ام دل به امید وجودش بسته ام
|
|
|
|
|
زندگی شعر لطیفیست که در دفتر نوراست
زندگی جشن بهاریست که با همهمه برپاست
|
|
|
|
|
قسمت هجدهم از روزهای بی بازگشت
|
|
|
|
|
کودک کاری و مهری نیست اینجا بهر تو
کاش می فهمید دنیا این سکوت و قهر تو
|
|
|
|
|
تو جاده زندگی بدون یک هم سفر
اون همسفر تو بودی عزیز سفر بی خطر
|
|
|
|
|
دفتر شعر تمام شاعران
پر شده از واژه ،از نقش و نگار
|
|
|
|
|
بنگر ای دل بیدلان اندر جنون مهر تو در حیرتند..!
|
|
|
|
|
ای ماه بنگر اختری صدپاره سوسو میزند..!
|
|
|
|
|
طوفانی از جنس فغان بر استخوانم شد وزان...
|
|
|
|
|
با تو لبریز شور کودکی ام
سرخوش از جلوه های زندگی ام
|
|
|
|
|
باغم بهاری می شود وقتی نگارم می رسد..!
|
|
|
|
|
پر درد و رنجم ای خدا تو این دوره زمونه
این روزا که دیگه کسی قدرت رو نمیدونه
هر کسی به فکر خویشه نگ
|
|
|
|
|
آنچه از ضحاک خواندم شاهدم
تا که اکنون سر به راه کاوه ام
ظلمت شب را چنین من شاهدم
صبح
|
|
|
|
|
ای جان بیا که دلبر دنیای من شوی
|
|
|
|
|
شعر یعنی ترنم یک خیال🌷🌷🌷بُغضی در همین حس و حال
|
|
|
|
|
دست از تمنا می کشم ، جانم تمنا می شود
هرجام تلخی می کشم ، شهدی مُهنا می شود
برکوس مستی می زنم ، رو
|
|
|
|
|
من اینجا پیر خواهم شد، خیال آشنا بوده
|
|
|
|
|
یادم آمد می رسیدی بوی گل هم می دمید..!
|
|
|
|
|
چشمه غم در دلم افزون شده
از نفير روزگار دل خون شده
اشك چشمم گشته لبريز از فراغ
تا کی آيد روز وصل
|
|
|
|
|
ابتدای سنگی قلب پریشانش سراسر مهر بود...
|
|
|
|
|
خاطراتِ خُفته یِ دورانِ دور /
طعمِ شیرین و گَسِ آلویِ شور /
مادرِ خوبم بیا من را بِبَر
پیشِ آ
|
|
|
|
|
ما همه یاران شیطان بودهایم/ ادعا کرده مسلمان زادهایم/
|
|
|
|
|
دُردی کش غمها شدم ز آن دم که دیدم روی تو...
|
|
|
|
|
من طلب کردم تو را یا رب طلب
|
|
|
|
|
چگونه باورت کنم که دارم و ندارمت ...
|
|
|
|
|
گفتی ای دیوانه دور از وطن اینجا در این وادی چرا دل بسته ای؟!...
|
|
|
|
|
تو به اندازه من رنج کشیدی آیا ؟
یا چو من تلخترین طعم چشیدی آیا ؟
|
|
|
|
|
کــاش میــشد با دلـی از غـم بـزرگ
در فراعون ، چشمه زهرا ، گله گرگ
دانه ای گنــــدم زنــو می
|
|
|
|
|
چون که باطل پشت حق پنهان شود
عالم و آدم همه حیران شود
آن چنان فتنه به پا گردد کنون
تا همه بیگان
|
|
|
|
|
« نقشه عشق (۱/۲) » بخش اول همین شعر هست
|
|
|
|
|
دست از دنیای ظالم شستهام
|
|
|
|
|
پدر ای ستاری ای در آسمان
پدر ای افسانه ای در این جهان
پدر ای دیده هفت آسمان
پدر ای زندگی بخش ج
|
|
|
|
|
روزی دسته جارویی در حال کار
خورد به گران مبلی ماندگار
|
|
|
|
|
سهل و آسان گردد این راه دراز
|
|
|
|
|
گشته علی کبوتر بام تو...حک شده بر لوح دلش نام تو.....
|
|
|
|
|
به وجد آمده خودکارهای در جیبم
زِعاشقانه ی با بوسِ تَحتِ تَعقیبم
|
|
|
|
|
روزی ز روزهای روزگار روزی رسان
جوانکی بود بی خرد،غافل،نادان
وی بدید مقام فراوان به زر و مال
لکن ن
|
|
|
|
|
قسمت شانزدهم از روزهای بی بازگشت
|
|
|
|
|
برای رفیقی که زندگی در زبان و کلامش شعر بود...
|
|
|
|
|
با تو بارانم سخاوتمند و ناب
بی تو یک پرسش که مانده بی جواب
باتو چو رودی خروشانم پر از حس وجود
بی
|
|
|
مجموع ۳۳۱۳ پست فعال در ۴۲ صفحه |