چهارشنبه ۱۴ آذر
شعر خدا حافظی و جدائی
|
|
نیمه شبی که جهان در خاموشیست،خودم را ترک میکنم....
|
|
|
|
|
به رستاخیز دل بستم که شاید
به داد ما چو مختاری بیاید
|
|
|
|
|
این چلچراغ بر سر گورِ که روشن است
این شهر نیست، مظهر ویرانی من است
یا سفرهٰ ضیافت دزدانِ با چراغ
|
|
|
|
|
لیوان ها همه الکی شده اند
|
|
|
|
|
دیر زمانیست،
که جایت خالیست...
و من،
هر لحظه،
دلتنگ تر و دلتنگ تر...
|
|
|
|
|
کسی جز من برای مرگِ من فردا نمی گرید
|
|
|
|
|
خانه تاریک است،روشنایی رفت بامرگ پدر
آنکه صدسررانگه می داشت
|
|
|
|
|
عشقم چه بی وفایی ، رفتی حالا کجایی
|
|
|
|
|
رویای تازه ای در خواب خویش دیدم دوش
با روح پیوسته ی تو در من خداحافظی میکنم
|
|
|
|
|
توی فالم اومده همین روزا
انگاری قراره از دنیا برم
|
|
|
|
|
من قسم خوردم از این مسأله صحبت نکنم...
|
|
|
|
|
پاییز
آخرین نشانی تو بود.
آنجا، که در برگریزان کوچه خیابان های رنگ و رو باخته ی شهر،..
محو شدی.
|
|
|
|
|
حلالم آنچه میدانم حرامت میکند بر من....
|
|
|
|
|
ای دلیل سعد و خیراتم
راستی تو شرح والضحی بودی
|
|
|
|
|
مزار خورشید
دید خورشید آرمیده در مزار.....
مادرش آغوش خورشید و بهار.
|
|
|
|
|
از تو دل کندم، دگر ناله نمیکنم
قصه ما شد تمام، ناله نمیکنم
تو که رفتی و با خود بردی عشق مرا
م
|
|
|
|
|
شده بهار من خزان ، به یاد خنده های تو
|
|
|
|
|
پنجشنبه ها حالم چرا یک جور دیگر میشود
|
|
|
|
|
از ظهر کمی گذشته بود
برخاست برای خدمت خلق خدا
دیری نگذشته بود آمد خبری
ای هموطنان تلخ شده ست ماجر
|
|
|
|
|
بر خاک نشست عرش حق، ناله زد آسمان
گریه کرد ملک، ناله سر داد کهکشان
یار سفر کرد و غم عالم گرفت دامن
|
|
|
|
|
در خیابانی پر از اندوه
دختری
با چشم های آبی اما
با نگاهی سرد
|
|
|
|
|
پدر آتش اگر در خرمن ماست
غم هجران تو در دامن ماست
در خانه هنوزم منتظر هست
سیاهی رنگ بر پیراهن م
|
|
|
|
|
کودکی صبح سنگ قبرم را که بوسید
|
|
|
|
|
اسیر پنجه ی دریا / رها در تُنگِ تَنگِ تو
|
|
|
|
|
وقتی که خسته با دلی غم بارمی روم
تا مرز خشکسالیتب دار می روم
وقتی که بغض را می بلعم از غرور
بی
|
|
|
|
|
بعد تو افسانه ها آغاز شد
چون نبود تو برایم راز شد
حسین_قالیباف
تابان
|
|
|
|
|
بنشین و بشنو قصه پنهان من، آهسته تر
|
|
|
|
|
در آن یلدای محزونی که رنگ شام آخر داشت
نمیدانم که توفان زمستانی چه در سر داشت...
|
|
|
|
|
رفتم از یاد تو آری؟ که چنین بی خبری؟
|
|
|
|
|
چه نیازی به دختر غربی؟
دلبر موطلایی ات بودم
|
|
|
|
|
شکرش که دگر از قفست گشته ام آزاد
داد از ستم و جور تو و این همه بیداد
|
|
|
|
|
می شد ای کاش که برگردی و تکرار شوی
|
|
|
|
|
موشحی در وصف مادر پرکشیدهام
|
|
|
|
|
تا استخوانم سوختم
رفتنت را بزم بود.
مثل خورشید میدرخشیدی،ولی!
من خود تو را افروختم.
دفن کردم غر
|
|
|
|
|
عاشقی بس کن دگر هنگام رفتن آمده
شال نارنجی به سر کن بین که یلدا در زده
|
|
|
|
|
میشه پا بذاری به روی گلوم؟
بذار رو گلوم پاتو هستم رفیق
احمدصیفوری
|
|
|
|
|
رفتنت را نظاره می کنم
بی آن که بدانم بازگشتی
دارد
در فردایی
که نمی دانم
هستم؟
هستی؟
|
|
|
|
|
هرات زلزله زده گان را دعا کنید
|
|
|
|
|
سفرت بخیر جانم ، که سفر یه امتحانه
که به وقت سفر تو ، مهر تو زدل نرفته
سفرت به مهر جانم ، که سفر ی
|
|
|
|
|
بهشت خبری نیست،سعادت تو تنها در آغوش من معنا میگرفت....
|
|
|
|
|
نمی خواهم که اشعارم دگر دربارهاش باشد
|
|
|
|
|
کجا فڪر میڪردم خاطرات دیروزت را امروز زندگی میڪنم؟!
|
|
|
|
|
نامه ها برایت می نویسم
می دانم که نمی خوانی
|
|
|
|
|
چهل روزه که بی مادر شدم من
چهل روزه که بی همدم شدم من
|
|
|
|
|
نی بزن مطرب مرا جز تو نباشد همدمی
شایدم امشب براین زخمم گذاری مرهمی
نی بزن مطرب دلم آکنده ی در
|
|
|
|
|
پنجشنبه و دلتنگی های بیشمار
پنجشنبه و نبود عزیزان سفر کرده
|
|
|
|
|
پریشان کرده تابستان مرا پاییز می خواهم
گل و برگ پریشان گشته آویز می خواهم
بیا ای ابرو ای باران پای
|
|
|
|
|
مرا رنج است در فاصله ها و دردیست بی پایان از سهم نبودن در میان ...!
|
|
|
|
|
پنجشنبه
زمستانی است
که بر گیسوان ِ زنی می بارد
|
|
|
|
|
مثنوی رحلت امام خمینی
اگر قلم به دست من .............
به روی دفتر سخن .............
|
|
|
|
|
همیشه عادت داشت؛
پاهایش را در کفش ها، جا بگذارد!
|
|
|
|
|
تاریخِ منفیِ هزاران سال و اَندی بود ...
|
|
|
|
|
در پی ادامه فیلترینگ بسیاری از نرم افزارهای ارتباطی
|
|
|
|
|
مرا کشتی
از آن روزی که رفتی غِبطه ام دادی، مرا کُشتی
همان لحظه که محنت کوله ام دادی، مرا کشتی
|
|
|
|
|
چه میشود که قلبِ بزرگِ نهنگی
خیالِ سفر به خشکی میکند؟
خانهی بدون تو برایم زیادی بزرگ است
اگر چ
|
|
|
|
|
رفتی و تا بیکران آرامشم از دست رفت
|
|
|
|
|
دنیای من
پر از صندلی های خالیست
که هر کدام
آواز دلتنگی خودش را می خواند
|
|
|
|
|
بی تو چشمان من از دوری تو باریدند
|
|
|
|
|
باید از ایستگاه شلوغ کلمات
یک "تو" را بر دارم
|
|
|
|
|
برای دیدن دلم، وجود تو بهانه شد
که حسرت دو دیده ام ، خنده عاشقانه شد
|
|
|
|
|
به یادت می نویسم عزیز دل، لیلای نازنینم....
|
|
|
|
|
در کف ضرورت خیابان
سبک فیلم های وسترن
دوئل عشق
|
|
|
|
|
همیشــــــــــــــــــــــــه خانه روشن بود
دل من قـــرص و محکـــــــــم بـــــود
تو بـــــــو
|
|
|
مجموع ۷۶۵ پست فعال در ۱۰ صفحه |