جمعه ۱۱ فروردين
اشعار دفتر شعرِ عشق پاییز شاعر حسن لطفی
|
|
شدم پر گریه ای هر جا سرودم
برایت از گل و صــــــــــحرا سرودم
خیالت را نشــــــاندم اند در آغوش
|
|
|
|
|
به شیرینی گفتار تو سوگند
رخت را باغ خوش منظر ندارد
گل عاشق تو شیرینی تو نازی
صفایت را بهار تر ن
|
|
|
|
|
ای کاش با عشق تو یک دیوانه باشم
تا با خیالت در دل ویرانه باشم
چون شمع سازی آن وجودت را برایم
تا
|
|
|
|
|
تو زیبا تر از زیبا می دانی
برای تو باتو جنگیده ام
وشکایت تورا پیش تو برده ام
تورا به همان ارزشی
|
|
|
|
|
چون شانه برای سر مویت شده ام
سرمستم اگر، زگفت وگویت شده ام
گر رفته مرا سر به گریان چه کنم؟
شرمنده
|
|
|
|
|
ترسم تو نباشی
ترسم تو نباشی به خدا تاب ندارم
یک عکس فقط می شوم وقاب ندارم
آغوش اگر از منِ بیچاره
|
|
|
|
|
هرگز از تو سوال نخواهم کرد
که کجایی؟
زیرا سوالم بی جا خواهد بود
تو در دلم جای داری..
|
|
|
|
|
آفتاب زیر ابر آسمان
دل چشم انتظار منی
یقین دارم
بیرون می آیی
و نباتی لاغر دلم را با نور
وگرمای
|
|
|
|
|
هر شروع
رو به پایان می رود
نامهربانی ها هم
تمام می شوند
تنها
در دل نقش پایی باقی می گذارند
ما
|
|
|
|
|
آزرده از دنیایم
غمگینم ، با درون
پر از درد عاشقانه ی
اما
سبز می سرایم
مانند مطربی که برای عمل
|
|
|
|
|
دنیا در گذراست و عمر ها خشک خار مانند اند همراه باد
صدای باد را می شنوی؟
وسرگشتگی خارا می بی
|
|
|
|
|
تو دریایی و من جویی ندارم
دگر میلی به یک سویی ندارم
به بوی خاک آن گلهای باغ ات
یک اندک میل
|
|
|
|
|
دلم داغ است و رنگ لاله دارد
تو گویی داغ یکصد ساله دارد
سر ودن را رها کرد م خد ا یا
غزل مردو د وب
|
|
|
|
|
آزرده خاطر
دلِ من با تو شاعر شد تو دانی2؟
به سانِ غنچه حاظر شد تو دانی ؟
سرودن با تو در اندیشه اش
|
|
|
|
|
عمرم گذشت، رفته و ناید سرای من
عطر ازهزار، خاطره آرد برای من
روزی بخوان ،دفتر شعرم گلی بچین
بینی
|
|
|
|
|
یک رنگ وبویی از دیار گریه دارم
صبحانه و شام و نهار گریه دارم
از رنگ و روی خویشتن بگذشته ام من
خود
|
|
|
|
|
بوسه سرخ بده تا که مرالاله کنی
من اگر پیر شوم طفلک ده ساله کنی
شب یلدای سر زلف برویم بشگایی
تا به شوخی بکشم موی تورا ناله کنی
|
|
|
|
|
بگو ، بسرا، برای
تک درخت حیاط کوچک
دل
بگو برای کسی که هم
دل دارد
وهم برای دل می گوید
مگو برای
|
|
|
|
|
یک غر یبی در میان آشنا یان مانده ام
با دلی آشفته و بیمار و بی جان مانده ام
درد و داغی دارم از بیگ
|
|
|
|
|
تو همرنگِ دلِ آشفته ام شـو
حریر سرخ می خواهم بپوشی
تو را چون جام می من سرکشیدم
تو هم خواهم مرا چو
|
|
|
|
|
.......................................
تورا چون باغِ گلها دوست دارم
تورا مانند دریا دوست دارم
|
|
|
|
|
بمــــا نند ام دلی در سینه داری
چرا بی دست و پا دل را شکستی؟
چـــــرا کشتی محبت را صفا را
|
|
|
|
|
کاش روزی
خودم را در آئینه
چشم های چشمه مانندات
می دیدم.
تا خودم را
از برون تا درون
به تمام مع
|
|
|
|
|
رفیق لاله داغ است این دل
سرای اشک و آه گرم دارم
ببارم در دیار لاله ی عشق
بدشتِ دیده ابر نرم دارم
|
|
|
|
|
درآیینه دنیای مجازیِ
من
اگرچه متصور می شوی
اما برای آسمان سرودنم
همانند آفتاب حقیقتی
که نور وگ
|
|
|
|
|
مــــــــــــــــــــــرا
غرق خواهی کرد
درژرفای تارو پود دریای
بیکران دید گا نت.
باید چگونه جان
|
|
|
|
|
رفیق لاله داغ است این دل
سرای اشک و آه گرم دارم
ببارم در دیا ر لالهِ عشق
بدشت دیده ابر ِنرم دارم
|
|
|
|
|
بیا گل بوته ما نند م ببینی
شوم دل زنده لبخندم ببینی
بیا غــــــــــم بشکنم آزا د ه باشم
که تا
|
|
|
|
|
کجا برد ی تو روی آ شنایی؟
عوض کردی توکوی آشنایی
شدم گم گشته ای وبی زبانم
فشردی تو، گلوی آ شنایی
|
|
|
|
|
با من تو بخوان که هم صدایت بشوم
وز خود گذرم دمی فدایت بشوم
سر مصرع هر مصراع کلامی بستان
هر روز بی
|
|
|
|
|
حکایت شب و
حکایت من
با همراه یاد تو
داستان
ماه وپلنگ است
تودرکشتزار خواب ناز خود
بذر رویایی
|
|
|
|
|
سنتور
احساس قشنگ توام
مرا با
دو مضراب وجود قشنگت بنواز
تا ترانه
دوست داشتنت را
برایت به گرمی
|
|
|
|
|
سلام ای مرغ عاشق پیشه دل
تو یی در دل تویی اندیشه دل
قدم آهسته بر دار ای گل ناز
ترک ننشیند اند
|
|
|
|
|
شب می آمد و من
سوار بر اسبِ
پای خسته خود
راه
بیرون ازخانه را پیمودم
ودر دل صحرا
با دل داغ لاله
|
|
|
|
|
گه کویرو گاه باران هم ایم
گاه درد و گاه درمان هم ایم
تیشه بهرزخمِ جان ودل شویم
یک زمان مرحم به دا
|
|
|
|
|
من در مقابل تو سر فرود آوردن
را شکستن
غرور تلقی نمی کنم
زیرا
درمقابل عظمت کوه
کاه غروری ندارد
|
|
|
|
|
کج گشته دیدم تا که ابروی محبت
بگذ شتم از آن کهنه و نوی محبت
این تارو پود خسته کردم شانه عشق
اما
|
|
|
|
|
بسته د ر زند ا ن مرا با پیـــچش مویت بکن
بشکن این قامت نمی خواهم چوابرویت بکن
شاعرت با شـــم، ببین
|
|
|
|
|
میان صد هزار ، من فقط تورا جــــدا کنم
نمی شناسم هیچ کس فقط تورا را صدا کنم
دوبیتی های دفترم گـــ
|
|
|
|
|
یک رنگ وبویی از دیار گریه دارم
صبحانه و شام و نهار گریه دارم
از رنگ و روی خویشتن بگذشته ام من
خود
|
|
|
|
|
زلف بازی کردی و من شانه ام
ساختی زنجیرو من دیوا نه ام
گل شدی درباغ عشق وعاشقی
دیدمت ، مانند یک پر
|
|
|
|
|
کجایی ای گل ای عاشق تر ینم.
برای ریشه ات خاک زمینم
مرنجان دل مرنجان دل مرنجان
اگر خارم قبولم
|
|
|
|
|
ما چرا نشناختیم هم خویش و هم بیگانه را
هم دل عاقل شکستیم هم دل دیوانه را
هم محبت هم رفاقت رفت از
|
|
|
|
|
غـــــزل با باغ رویت کار دارد
ربا عی نقش آن رخسار دارد
تویی گل واژه در باع کلا مم
دوبیتی بویت ای
|
|
|
|
|
من و تو باغ و صحرای قشنگیم
دوتا ماهـــــــــی به دریای قشنگیم
اگر تنها تــــــــــــــــــــر از
|
|
|
|
|
تنهایی دلش دیشب
برایم سوخت گفت، تنهایم بگذار
تا اشکی برای تنهایی ات بریزم
حسن لطــــــــــــــ
|
|
|
|
|
خوشا باشی تو یک همراز با من
بخوانی هم صدا آواز با من
پر از عشقم وجودم می خروشد
بخوان ، سازی بیا
|
|
|
|
|
سلام ای رنگ وروی شبنم عشق
سلام ای برگ سیمین مریم عشق
زسر سبزی چو افرایی ورا شی
گهی باران نرم و
|
|
|
|
|
به جز بی هم دلی حاصل ندارم
درون ِسینه دل عا قـــــل ندارم
درخت سسبز احساسم شکستی
چنان پنداشتی کو
|
|
|
|
|
مرا در دل تو یک راز قشنگی.
تو شیرین نغمه، آواز قشنگی
دل من زخمه در دست است و عاشق
که بنوازد تورا
|
|
|
|
|
این خلق مرا درب از این خانه شکستند
دندان ولب وچشم ودل وچانه شکستند
آشفته و ژولیده مرا موی اگر هست
|
|
|
|
|
شکستی کهنه و نوی محبت؟
چرا نشناختی روی محبت؟
مشامت پر زبویم بود اما
چرا بفروختی بوی محبت
|
|
|
|
|
مرحبا پاییز بانـــــــــــــــــــو عشق دارد خانه ات
هرکسی دارد نفس یک باره شد دیوانه ات
توو عروس
|
|
|
|
|
هرکس نبود کس که تو دل بسته شوی
بر دورو برش سبزه صفت رسته شوی
چند روز توخوش گویی وشیرین شنوی
او
|
|
|
|
|
غم بهر تو وبهردل خویشتنم
دورم زبهاران وجدا از چمنم
توخنده بزن برلب خود بیست بمان
خرسندم ازین بودن
|
|
|
|
|
شدم تنها که تا تنها بمیرم
شوم گم گشته ، نا پیدا بمیرم
بیا یی از تو دارم یک تمنا
بزن تیراز کمانت ت
|
|
|
|
|
من فریاد
فراق را بر سر آتش شنیدم که به آتش گفت
تو اگر خاکستر می کنی
من خاکستر را هم شعله ور خوا
|
|
|
|
|
چقدر با تو آرام می شوم.
سرودن در من گل می کند.
شکوفا می شوم .
صدای دلبری هایت به گوشم می آید
|
|
|
|
|
تــــــــــــو
به بزرگی دماوندِ زیبایی
اما من از کار
این دل عاشق، در دریای
تعجب غرق شده ای باق
|
|
|
|
|
کن بیشتر نا زو ا دا و دلبری را
تا هرزمان بر پا کنی شورو شری را
راه مرا با بی وفایی ها نبندی
باز آ
|
|
|
|
|
بانو
..........
رخِ خوبت بدامم کرد بانو
غم عالم بنامم کرد بانو
بهار سبزو پاییزم کجایی
که دل ت
|
|
|
|
|
بسته د ر زند ا ن مرا با پیـــچش مویت بکن
بشکن این قامت نمی خواهم چوابرویت بکن
شاعرت با شـــم، ببین
|
|
|
|
|
کنی شیدا تو بی پاو سری را
توداری نازنین این دلبری را
کجا آرام من باید بگیرم
که کردی رنگ جنگل روسر
|
|
|
|
|
عاشقت باشم بمانم تا خود آرایی کنم
دل به دریایت زنم یک عمر در یایی کنم
نازنین با من بیا بنشین که شی
|
|
|
|
|
دکلمه ازبانوی غزل
نیره ناصری نسب
*******************************
من لاله ی صحرایی ام با من تو همد
|
|
|
|
|
روزوشب با آن خیال خود مرا خو می دهی
هر شبانگه چون گل خوش رنگ وبو بو می دهی
بسترم را باغ و صحرا کرد
|
|
|
|
|
آتش بزن بر جان من تا شــــعله رقصان شوم
برخیز هم چون باد شو تا برگ سر گردان شوم
گفتارو رفتارت چه خ
|
|
|
|
|
بوسه سرخ بده تا که مرا لاله کنی2
من اگر پیر شوم طفلک ده ساله کنی
شب یلد ای سر زلف برویم بـــگشای
|
|
|
|
|
سلام ای رنگ وروی شبنم عشق
سلام ای یاس گرم و مریم عشق
زسر سبزی چو افرایی ورا شی
گهی باران نرم و
|
|
|
|
|
.....
فقط دارم من از تو یک سوالی
چرا قهری تو آن آب زلالی
منم شال
|
|
|
|
|
من از توبگویم چه زبانی و چه جوری
تو بوی غزل داری و با شعر و شعوری
من بی تو همان برگ خزان دید
|
|
|
|
|
بوسه را هم بر لب و هم بر جبین ات می دهم
یاد خود را بر دل خلوت نشین ات می دهم
توبرای من بیا شعری بخ
|
|
|
|
|
بیا از دل بگو من هم بگویم
غبار بی تو بودن را بشوییم
بیا چون مریم و چون غنچه ی یاس
که من هم یاس
|
|
|
|
|
من خسته و آزرده ترینم توچه دانی
هرروز اگر درد ببینم تو چه دانی
دردامنه ی آتش من دود بسی هست
آتش
|
|
|
|
|
باتو من هم چون بهار سبزو زیبا می شوم
چون درخت باغ فروردین شکوفا می شوم
درخیالستان خود من باتو دارم
|
|
|
|
|
ابر یادت بر کویرم آب، نم نم می دهد
بی وجودت زنده بودن بر دلم غم می دهد
خوب رویانِ پر از دم سردی و
|
|
|
|
|
تو همچون بوی گلها می سرایی
عسل مانندو دیبا می سرایی
فراوان مرحبا را من بگویم
که زیباتر ز زی
|
|
|
|
|
گفتم که تو می آیی و تنها نشوم
هرگز خجل از جنگل و دریا نشوم
یک جمله زصد نامه نخواندی تومرا
آزرده ش
|
|
|
|
|
دل جهنم دیده من
نیاز
به یک بهشت
بدون
بهشتیان دیگر دارد
زیرا
ما
|
|
|
|
|
یاد تو گهی شراب ناب دگر است
گه چشمه بود زلال آب دگر است
وصل تو یقین مثل سراب است مرا
اما خوشم از
|
|
|
مجموع ۱۵۱ پست فعال در ۲ صفحه |