جمعه ۱۶ آذر
اشعار دفتر شعرِ فریاد شاعر آذر مهتدی
|
|
این کینه های کهنه را بار قفس کن
|
|
|
|
|
ایستگاه آخراست این انتظار....
|
|
|
|
|
بی خیال درد و اندوه من اند
از چه می خندند به این اندوهناک
|
|
|
|
|
آسمانم ...زمین سر سبزی
آبی ات پاک و ساده بی رمزی
|
|
|
|
|
رفتم از یاد تو آری؟ که چنین بی خبری؟
|
|
|
|
|
امیدی نیست وقتی بی وفایی ست
|
|
|
|
|
ولی با خفت و خواری تکراری
که می جنگی و مغلوبی
چه باید کرد ؟
نمی داند تو می دانی؟
|
|
|
|
|
رفتنت را نظاره می کنم
بی آن که بدانم بازگشتی
دارد
در فردایی
که نمی دانم
هستم؟
هستی؟
|
|
|
|
|
اشکها در گوشه ی چشمِ زنی
زن که نه، زنبیلی از دردِ تنی
می شود آب از تب فرزند خود
از نبود پولِ
|
|
|
|
|
صحبت خشکی لب های زمین
با تن سوخته ی سبز درخت
بدهد پایان باران....
|
|
|
|
|
خاموش باش تا زنده مانی اما
زندگی ؟!!!!
بعید می دانم
|
|
|
|
|
چه آسون می گذشت با تو
چه سخته با خودت تنها
کنار اون که دیگر نیست
بنوشی چای سردت را
|
|
|
|
|
روزگارمان به شب رسیده است
یاد ما به درد تب رسیده است
بی صدا نگاه ما به مردم است
|
|
|
|
|
رفته اما تو مانده ای برخیز
زنده باش و به زندگی آویز
تا به کی غصه می خوری تنها
تا جوانی ز غصه ها
|
|
|
|
|
بیا تمومش کنیم
ای دل تنها مونده
بیا تمومش کنیم
جات تو سینه جامونده
|
|
|
|
|
با آرزوی زندگی ، دور از تبر یا داس
رویاند امید از سر جنگل
این آرزو هرگز نمی میرد
|
|
|
|
|
آه لیلا یک نفس نامم ببر
عاشقی بس برسر بامم ببر
بعد از آن خواهی رهایم کن رها
تا ببینی می شوم بی ا
|
|
|
|
|
دوباره از تو خاک سر در میارم... مثه سیمرغ میشم پر در میارم...
|
|
|
|
|
ای خدایی که نمی دانم که ای
مهربانی یا تو خشمگین زآدمی
من منم یک زن نماد مادری
دل کف دست لرزد از
|
|
|
|
|
سگ همسایه پوزهاش لرزان
بوی تنپوش کهنهات بر جان
به هوای تو میکند عوعو
پوزهاش را به خاک غم مال
|
|
|
|
|
دلشوره دارم این روزا
میترسم از یادت برم
می ترسم از پا در بیام
من ازتو دل نمی کنم
|
|
|
|
|
آه ای صلیب مانده بر دوش مسیح...
|
|
|
|
|
خوب می دانی چه گویم در لفاف
سی نشد سیمرغمان در کوه قاف
|
|
|
|
|
من شاعرم
گاهی زبانم تلخ می گردد
گاهی عسل در واژه هایم
گنگ و بی مزه
|
|
|
|
|
قصه گوی زمانه ی بیداد
تا مگر معجزه کند این داد
|
|
|
|
|
حسرتی بود و گذشت و با تو چندی زیستم
|
|
|
|
|
از درون پوسیده ام، چهره ی سرخم نبین
|
|
|
|
|
تا دشنه ای در سینه ای بنشیند و جانی بگیرد
هر خون که ریزد بر زمین احساس تاوانی بگیرد
|
|
|
|
|
دستی که در جیبت کنی پنهان ندارد
|
|
|
|
|
من راه می روم با آن که مرده ام
|
|
|
|
|
یک غزل دارد جهانی گفتگو
زن نفس زن زندگی آزاده مو
|
|
|
|
|
خاصیت دارد غم و اندوه مرد
تاب آرد زیر بار ش های درد
|
|
|
|
|
باورنمی کنم به جنون خو گرفته ام
|
|
|
|
|
شوق دیدارم گرفت سرمای دی
تا رسیدم ماه اشکش چیده بود
|
|
|
|
|
مادر بیا امشب برایم
آرزویی کن
یکبار دیگر
از ته قلبت صبوری کن
از کوچه های خاطرات خود
عبور
|
|
|
|
|
جهان گذر گه است و ما در انتظار سایه ها
که جای هر تنفسی نفس نفس کشیده آه
|
|
|
|
|
من ماندم و این کافه و
سیگار خاموش
دلتنگتم
یادم ترا
هرگز فراموش
|
|
|
|
|
باغ از زاغ تهی نیست گرفتار شدم
خبر از بلبل آشفته سر دار شدم
هجرت عشق به اقلیم وفا باعث شد
خانه
|
|
|
|
|
صورتک در صورتک از هر نقاب
تا بخنداند رود غم ها بخواب
دختران گیسو بلند و بافته
نقش پیراهن گل ریحان
|
|
|
|
|
دیگر چه باکت از سحر تا شام رستن
پرواز کن در آسمان تا قبل رفتن
این قتل نفس ماست در پیله نشستن
بال
|
|
|
|
|
نیستی ساعت شده تکرار زرد
خسته از دوران پر تکرار درد
|
|
|
|
|
گرگ ها همواره هستند بین ما
ما نباید وا بمانیم و جدا
|
|
|
|
|
تو من و
من تو ام و
بین من و تو
من نیست
ای عجب ازچه بگویم به که ابراز کنم
|
|
|
|
|
کجای قصه ی هستی
کنار نور تابیدم
کجای نامه ی عمرم
به گریه سخت نالیدم
|
|
|
|
|
بس گرانی زده از ریشه بساط مردم
می کشند از ته دل آه دلم آشوب است
|
|
|
|
|
شاخه ی خشک درختی در بیابان سکوت
بید مجنونی پریشان موی و درگیر جا گذاشت
|
|
|
|
|
تا کی چنین بی حرمتی بر ساحت زن
حتی بهشت هم خانه ی ناراحت زن
زن کودکی گم کرده دارد در خیالش
کودک
|
|
|
|
|
دلدادگی را دشمن احساس می خواند
در دفتر شعر واژه ی پروانه کم داشت
|
|
|
|
|
بر گور تمام رفتگان زن سنگی
از دغدغه های خود زنی آهنگی
یک لحظه سکوت بر سرخاک بمان
با طعنه به دل
|
|
|
|
|
مادر به نامت می خورم سوگند هر جا
دستت نبوسیدم ببخش مادر تو من را
افراشتی قامت به صحرای قیامت
|
|
|
|
|
خاری که به دستان زمستان شده آویز
محصول سر انگشت هنرمندی پاییز
|
|
|
|
|
طبق طبق
کودک بی لباس گرم ، گرسنه
زیر پل خیابونای، تشنه
|
|
|
|
|
شور من دیوانه ی من
شمع جان پروانه ی من
سوزم و سازم به یادت
ای گل گلخانه ی من
|
|
|
|
|
کاشکی با ما خیالت ساعتی
در پی جایی که گمشد راحتی
|
|
|
|
|
ساحل پر از نعش هزاران قلب مرده
قلبی که در روح صدف ها جان سپرده
|
|
|
|
|
شد در این دنیا گرفتار عبث
آرزو مندی چو نا کام از هوس
مانده در سرحلقه ی زنجیرها
آخرین زندانیا
|
|
|
|
|
دستهایمان
روزی می رسد به دستهای
امید...
|
|
|
|
|
شب زیبای باران دار ممنوع
صدای گریه ی بیدار ممنوع
|
|
|
|
|
زمین آبستن نوزاد معلولی ست
زمان دلواپس غمگینی
این نازنین بانو
|
|
|
|
|
گرگ پیراهن اگر بدریده بود
یوسف این ماجرا زیبا نبود
کور تنها عاشق رسوا نبود
بود اما خاطی تنه
|
|
|
|
|
مهربانا از تو می خواهم مرا
آن نمایی آن که هستم گر بلا
|
|
|
|
|
شبیه سروهای یخ زده
در قلب بهمن
مانده در آوار
برفی زمستان
در دل سرد بیابان ها
|
|
|
|
|
نان گران یعنی گرسنه بر سر سفره زیاد
روغن و مرغ و تن ماهی به مهمانی باد
بچه های کار خود قربانیان
|
|
|
|
|
اینجا ته دنیاست تو از مردان خبر داری
از سرزمین درد و نامردی این دوران خبرداری
|
|
|
|
|
ناله ها را شکسته پنجه غم
این زمانه دورو ی آن روباه
سکه ی زر به دست ما نرسد
جز به امید روز شب بیگا
|
|
|
|
|
بسوز ساکت و آرام
مغلطه نکن آذر
که سرنوشت تو این است
مگر نمی دانی
|
|
|
|
|
در حیاطی که پهن قالیچه
دور هم جمع نمی گردند
هر کدام یک بهانه ای دارند
فارغ از حس مادری لبریز
|
|
|
|
|
"دارا " که انار داد به" سارا " نگران است
از غصه ی دردی که دلش با دگران است
اشک اش بچکد از مژه
|
|
|
|
|
سالها در خواب خوش بردند ما را بی خبر
تا شوند روئین تن و محفوظ از تیزی تبر
|
|
|
|
|
یا که دیوانه ی کر و کورند
یا از اندیشه ریشه معیوبند
|
|
|
|
|
یک عمر بر روی زمین
با گردش ایام
هرشب ستاره چیدم و
هر روز ناکامی
|
|
|
|
|
اهل زمینم
اهل محبت هستم و
بی مرز و کینه م
دینم خدا
آئینم خدا
روحم خدایی ست
بیرنگ بیرنگ
|
|
|
|
|
جان ما در دست جلاد زمان
ترک خانه می کنند فهمیدگان
هر طرف دستی به قتل مرد و زن
ما اسیران مانده
|
|
|
|
|
پشت دروازه های شهر یخی
دیو سرما به جان من پیچید
آدمک شد تن پر از .... دردم
ایستاد ه روح من .....
|
|
|
|
|
من چشم به راه تو دارم پدر بیا
حتی اگر به خیالت اشاره شد
|
|
|
مجموع ۱۴۱ پست فعال در ۲ صفحه |