جمعه ۱۶ آذر
اشعار دفتر شعرِ بی همراز شاعر حشمتالله محمدی (بی همراز )
|
|
مست شو! مستانه زی! مستانه میر!
|
|
|
|
|
نوحی بباید تا کِشد این رفته در غرقاب را
|
|
|
|
|
بیستون را بشکافم ز پی چشمه جان
|
|
|
|
|
چه زیبا و گوارایی ای مرگ...
|
|
|
|
|
دریغ از ذره ای فکرت براین سودای مغبونی....
|
|
|
|
|
ز دیدارش پریشان شد دل من
به تیر غمزه ویران شد دل من
|
|
|
|
|
پدر آیینه ی جور زمان است...
|
|
|
|
|
می سوزم و می سازم با بخت بد اقبالم
|
|
|
|
|
می روم از جمع تان ای مردمان....
|
|
|
|
|
منبع مهر و عطوفت، مادر است
چشمه ی فیاض رحمت مادر است
گر بخواهی سمبلی از لطف حق
برترین الگوی
|
|
|
|
|
گاه یاد عصر ماضی می کنم
با خیالم عشقبازی می کنم
|
|
|
|
|
منو اشک و فراق و آه و بیداد
من و صد آرزویِ رفته بر باد..
|
|
|
|
|
شبی بر درگه خالق بساط شکوه گستردم
همه راز نهانی را برایش جلوه گر کردم
|
|
|
|
|
چه کردی با دلم ساقی که خود از خود گریزانم
نه می بخشم خودم را و نه از بی خود پشیمانم
|
|
|
|
|
عشق را هرکس کند معنا، معما می شود
صد هزاران نکته در این واژه پیدا می شود
|
|
|
|
|
نی بزن مطرب مرا جز تو نباشد همدمی
شایدم امشب براین زخمم گذاری مرهمی
نی بزن مطرب دلم آکنده ی در
|
|
|
|
|
فراق
دمی رخ را نمایان کن، که این هجران رسد آخر
پس از آن گو، نفس هایم، سرآید لحظه ای دیگر
|
|
|
|
|
به یک برق نگاه دل را ربودی
رهی بی بازگشت بر من گشودی
بُدم مشغول افکار و دل خویش
که ناگه بیتی از ع
|
|
|