يکشنبه ۲۹ فروردين
شعر چهار پاره
|
|
در این تفکرم که رخت خود از این هوای بد
ببندم و سفر کنم به سمت آبروی خود
|
|
|
|
|
رستم دستان اگر تسلیم خود خواهی نبود
داغ ننگ کشتن فرزند... بر پیشانی نبود
|
|
|
|
|
من ولی بی خیال خواهم شد ...
|
|
|
|
|
شب آمد و جوهر از سر خودکارش
یک قطره چکاند آسمان شد تاریک...
|
|
|
|
|
دنیای من منهای او یعنی ...
تنها همین دفتر: همین خودکار
هی شب، دوباره شب، دوباره شب
تکرار و
|
|
|
|
|
قداره به کین شعر بستند
از اهل قلم قلم شکستند
دشنام شدند و شاعران را...
ارباب ادب به فحش بستند
|
|
|
|
|
به آبشارِ سرِ زلف تو قسم خاتون
که بر کتیبهء الوند تو سپردم دل
|
|
|
|
|
ذهنم از فلسفه پلاسیده
خسته از ژست های سقراطی
|
|
|
|
|
دري گلخونه گم شُه واي گُلِه مَه
گرفته هر گلِه بوي گُلِه مَه
خدايا كي متونُم واشن
|
|
|
|
|
سال هزاروسیصدغمهای رنگین!
|
|
|
|
|
بالای سدی ز رودی بنشسته بُدیم/غمگین ز غریق های خویش، خسته بُدیم
|
|
|
|
|
عجب سال نحسی بود این سال نحس
که جز نحسی ندیدم از این سال نحس
|
|
|
|
|
تو خودت را چقدر باخته ای ؟
به تمام نکرده کاری ها ؟!
اینکه بالا بیاوری به غرض
وسط جوب شهرداری ها !
|
|
|
|
|
از حال استمراری ام پیداست
آینده هم تنهای تنهایم !
|
|
|
|
|
به دل سنگ قسم مردهام، اما انگار
نفَسِ سرکش من در به در تقویم است
بدترین قسمت این زندگی آنجاست، د
|
|
|
|
|
بخت من شور و اگر شیرین تویی
|
|
|
|
|
کمی خورشید می خواهد
برای صبح فردایش!
|
|
|
|
|
او چون گل بی خار و من چون خوار هستم
بر دفتر عشقش سند تا چوبه های دار دارم
|
|
|
|
|
با دست خودم اسیر خاکش کردم
|
|
|
|
|
منو با طرز نگات بازی نده
من دیگه قاطی بازی نمیشم
....
|
|
|
|
|
من اگر شعر می شدم یکروز ،
غزلی عاشقانه می گشتم ،
غزلی با ردیف « چشمانت »
که بسی شاعرانه می گشتم
|
|
|
|
|
سوگند به خالقم،که منم عاشقم
شک نکن برمن شیدا
....
|
|
|
|
|
معلم ای شکوه آفرینش
نمود عشق باشد تار و پودت
|
|
|
|
|
اشکها در گوشه ی چشمِ زنی
زن که نه، زنبیلی از دردِ تنی
|
|
|
|
|
ناخدا کشتی وجودم را
کی ازاین موج غم رها سازی؟
ایمن از دست باد و توفان ها
بی تلاطم به ساحل اندازی
|
|
|
|
|
یادم بده شبیه خودت باشم...
|
|
|
|
|
ما تا ابد شرمنده ی خون شهیدان خواهیم بود
|
|
|
|
|
نه، نه، نباید بیاد آورم / دنیا، بچرخ، ساکن نمان، بچرخ
|
|
|
|
|
محکوم به این قصه ی پرتکراریم
|
|
|
|
|
یک آن به خود تا آمدم... دیدم خداوندم شدی
|
|
|
|
|
آیا به هنگام دعا
یاد ی تو از ما می کنی؟
|
|
|
|
|
چارپاره
مادری در کنار قبرستان
شمع در دست و چشم گریان بود
درد پایش کشنده و نالان
واقعا خسته و
|
|
|
|
|
رهروان همین گلوگاهیم
که سپر کرده تیزیش هر دم
نوع مردن اگر چه مختلف است
همه از تیغ مرگ می گذریم
|
|
|
|
|
خسته ام از تمام این دنیا
از نفس های پوچ وامانده
کاش امروز مرگ می آمد
مثل یک میهمانِ ناخوانده
|
|
|
|
|
سایبان دل من مجمر شد
"گل" گرفت دامن دل پر پر شد
درنیستان وجودم گمشد
نی نوازنده این" آذر" شد
|
|
|
|
|
تلافی میکنم آخر
نبودن های مُسریتُ
نوازش میکنم روزی
حریر موی چتریتُ
دلم دریای طوفانی
اسیر موج
|
|
|
|
|
کوچه را گشته ام به دنبالت
نیستی هر چقدر گشتم آه...
|
|
|
|
|
گریه کردم دوباره تنهایی
گریه روی عکس یک پروفایل...
|
|
|
|
|
شبی که گرگ و میش آسمانها
قمر در عقربی را جلوه گر کرد...
|
|
|
|
|
هر چه از قبل لال تر شده ام
مشت های گره تر آمده است
|
|
|
|
|
همگی مثل یکدگر هستند
این نویسندگان قلّابی...
|
|
|
|
|
خانه پر از سردی بهمن شده
بارش باران همه جا تر شده
قمری سرما زده لرزان شده
فصل زمستان گلستان شده
|
|
|
|
|
چهارپارهای از کتاب ققنوس احساس
|
|
|
|
|
بعد من جان تو وَ جانِ علی
فارغ از غُصّهُ ملالم کن
اشک می ریخت دیشب ای سلمان
گفتم حیدر دِگر
|
|
|
|
|
یارى ام كن كه از آوار شب خود برهم
لحظه اى در شب مهتاب تو پا بگذارم
پشت اين وحشت بيدارى بيايم ن
|
|
|
|
|
کوهِ یخ بودی و ندانست او
که چگونه ترا خطاب کند
آتشش کارگر نشد افسوس
تا ترا قطره قطره آب کند
|
|
|
|
|
لعنت به آن روزی که باد آمد...
از روی مویت روسری برداشت...
|
|
|
|
|
وای از بودن و نادیده شدن
بودنی عین نبودن شده ام
|
|
|
|
|
باد می آید و با موهای تو بازی میکند...
|
|
|
|
|
توبه ی دل مرگ چشمی آشناست
عاشقم من، عاشق چشمت هنوز
|
|
|
|
|
محظوظم از ظرافتِ زلفت که اینچنین/ بندی ز بند ِ تار، رها، بیقرارِ پود
|
|
|
|
|
صافش نکن همایش گیسو را
ژولیدگی به موت چه می آید
|
|
|
|
|
در پیچ و تاب گیسوان آبی دریا
|
|
|
|
|
نه از دست خودم شاکی که از بخت بدم باید......
|
|
|
|
|
چشمِ شب آلودش مرا آزار میداد
انگار جادوی سیاهم کرده بود او
|
|
|
|
|
انفجاری در سرم رخ داد و...
|
|
|
|
|
واژههایم بی تو رنگ شعر را دیگر نداشت
جز کمی اندیشهی مدفون خاکستر نداشت
|
|
|
|
|
مانده بودم ازل کجا بودی
یا تو بودی و کور بودم من
|
|
|
|
|
آمدی بهترین گل هستی
آمدی یار و یاور دیرین
گز و سوهان و نقل بی طعم اند
از تو یلدا شده چنین شیرین
|
|
|
|
|
خنده ات قند ، مثل طنز عبید
گریه ات ، شور شروه ی فایز
غرق شیرینی اند لب هایت
چون غزل های سعدی و حا
|
|
|
|
|
ماه من شبهای سرد آغاز کن
در سکوت سایه ها پرواز کن
لب به لبهایم گذار و بی درنگ
چشمهایم را به دنیا
|
|
|
|
|
قلب خزان باز پرازدرد بود...
|
|
|
|
|
خواب بودم که از میانه ی نیل
هفت گاو نحیف بیرون زد
گاوهایی که گاو می خوردند
گاو هم پشت پا به قانون
|
|
|
|
|
🍁 ترسم بِبَرد خواب مرا ، بی خبر آیی
|
|
|
|
|
من یکی باجه ی تلفن
توی پادگان سربازی...
|
|
|
|
|
بت تراشیدن و پرستیدن
هنرِ عصرِ جاهلیت بود
مثلِ عصری که ما در آن هستیم
شرک هم آن زمان مزیت بود
|
|
|
|
|
حال من حال روبراهی نیست
مثلِ آنان که اهلِ دربند ند
جفت شهری شدم که اولِ کار
مسجدش را به توپ می بن
|
|
|
|
|
تهران بدون تو پایتخت نمیمونه...
|
|
|
مجموع ۱۴۸۳ پست فعال در ۱۹ صفحه |