پنجشنبه ۲۷ مرداد
شعر چهار پاره
|
|
حال و هوای مردم ما
یاد باد آن روزگاران قدیم
هرکسی بود در شهری مقیم
دوستی ها بی ریا بود وفهیم
|
|
|
|
|
کودکی در غمزهٔ معروفِ غم!
|
|
|
|
|
دل من باز چه تنگ است امشب
|
|
|
|
|
در سرزمین شیران، دردی فرا گرفته
در بین مردمانش، آغاز خود کشی بود
از تیره ابر نا بار ، بر قلب ها ن
|
|
|
|
|
ارغوان۱ سایه را نشانه توئی
|
|
|
|
|
سایه ات از سَرِ ما آخر رفت
|
|
|
|
|
غربت انتظار
برسان ای باد صبا پیام مرا
به گوش یاران مغرور پر مدعا
|
|
|
|
|
نشسته ام به کافه ای به دعوتِ دلِ خودم
سفارش همیشگی دو قهوه ترکِ تازه دم
|
|
|
|
|
خسته از دنیای دونیم
درمسیر آزمونیم
پا پی لیلای واهی
راهی بحر جنونیم
|
|
|
|
|
باغ از زاغ تهی نیست گرفتار شدم
خبر از بلبل آشفته سر دار شدم
هجرت عشق به اقلیم وفا باعث شد
خانه
|
|
|
|
|
با صدای فاطیما جان و میکس ودود خان
|
|
|
|
|
تو که شاعر نبودی بغض باران را نمی فهمی
تو که درد جگر در زیر دندان را نمی فهمی
|
|
|
|
|
نیم قرن از زندگی ام را به دوشم می کشم
|
|
|
|
|
وقت سقوط است، پریدن خطاست...
|
|
|
|
|
در اوجِ موج مانیم و میخوانیم/آوازِ لامعشوقَ اِلّا هو/این همصدایی وحدت عشقَست/بَر هم زن ِ اندیشهی
|
|
|
|
|
من شهرزاد قصهی مرگم
من قهرمان مردن خویشم
|
|
|
|
|
صورتک در صورتک از هر نقاب
تا بخنداند رود غم ها بخواب
دختران گیسو بلند و بافته
نقش پیراهن گل ریحان
|
|
|
|
|
گوش کن...قصه ی ما آخر تلخی دارد
ماجرا چند شب از غصه نخوابیدن نیست
ماه من؛بی تو که شبهای جوانیم گذش
|
|
|
|
|
دنیا برای من فقط یک درد ممتد بود
|
|
|
|
|
همان برقی که پنداری نشاط است
به چشمم حلقه ای از اشک و دریاست
|
|
|
|
|
باران چه قدر قشنگ و خوب است
|
|
|
|
|
اینجا به دور از عاطفه
دور از مرام و معرفت
روز ها و شب ها فاجعه
اینجا سقوط منزلت
|
|
|
|
|
این منم! رهگذری بی سر و پا در تاریخ
زندگی با گذر از« مسئلهی شر» زیباست
خسته از کوچهی بنبست زمان
|
|
|
|
|
بزن باران و پر کن چاله ها را
|
|
|
|
|
من مطمئنم آخرین جنگِ جهانی
|
|
|
|
|
قصه ای که هر کلامش تلخ بود
هر که آنرا می شنید تب می نمود
|
|
|
|
|
پیش چشمت مردم و دستت به یاری بر نخفت
|
|
|
|
|
دیگر چه باکت از سحر تا شام رستن
پرواز کن در آسمان تا قبل رفتن
این قتل نفس ماست در پیله نشستن
بال
|
|
|
|
|
بر نیمکتی نشسته مردی تنها
|
|
|
|
|
شریعت چون قوانینِ عبور است
درآن وادی،توقف، از قصور است
طریقت نیز گذرگاه و مسیر است
حقیقت مقصد و
|
|
|
|
|
🌼آسِمان عشق خاموشی تدارد، روشن است
عشق چون خورشید تابان زنده وروئین تن است.
|
|
|
|
|
یک دریچه رو به خاکستان...
|
|
|
|
|
****هایی که مرد نامیدم
جای انسان شغال پاشیدند
این زنانی که شعر بلعیدند
روی هر قبر، مرده زاییدند
|
|
|
|
|
دو چشمش دوره ی آموزش گرداب می دیده
که معمار غرورم خانه را بر آب می دیده
|
|
|
|
|
❤️تقدیم با عشق به ایران و ایرانی❤️
|
|
|
|
|
پایِ تابوت های پوسیده
پِلک میزد دهانِ تعدادی
کُرّه خرهای روسری بسته
شاعران دُکانِ شیّادی
|
|
|
|
|
پشت پلکت ماه دارم گیله دختر جان
|
|
|
|
|
تصویر شام آخرم این بود...نقش غریبه در برم زایید
|
|
|
|
|
در اسمان بی ستاره ی عبور عمر
غروب می کند تمام کودکی من
|
|
|
|
|
گاه آب است و گاه هم آتش
آنچه در آفرینش لب توست
چشمه ی خضر و نار نمرود است
این دو جور از گرانش لب
|
|
|
|
|
اشکِ خون از دیده ی مجنونِ بید
|
|
|
|
|
ازل چون دیده یکتا گشودند
به جز زیبایی وحدت ندیدند
به عشق آن همه زیبایی محض
کنون شمسی به یک
|
|
|
|
|
همرزمهای خوب پدر! ناز شستتان
خون چکه کرده از نخ تسبیح دستتان
سهم من و تمامی اقوام کافرم
جا مانده
|
|
|
|
|
کی تو زوال حال مرا درک می کنی؟
میدانِ جنگ و جدال را تَرک می کنی؟
پا را ز کوی این دل بیمار، می کشی
|
|
|
|
|
بهضی ها مثل بقیه
بعضی ها هم بهترینن
اونایی که فصل بعدِ
بعضی ها رو می نویسن
|
|
|
|
|
منم و کوچه باغ بی عابر
از هجوم نبود تو لبریز
|
|
|
|
|
دل را نجات میدهم از بند آرزو
|
|
|
|
|
گفتی نمی آیی چرا ؟ گفتم بیایم من کجا ؟
|
|
|
|
|
ذهنم از فلسفه پلاسیده
خسته از ژست های سقراطی
|
|
|
|
|
در سر کشی های تنم از زخمه های نرم
تا صبح در من با صدای تار می خوانی
تفسیر دردی یا خود تسکین نمی د
|
|
|
|
|
بعدِ تو باد سهمِ مردابست
|
|
|
|
|
بس که با میل دیگران گفتم....خسته از شعر های کنسولی
|
|
|
|
|
لجه ای در جنگ با هجو حدوث
|
|
|
|
|
عمری زن از پا تا سرش را بین تشتی خون
می شست وارامش به ذهنِ بلبشو میزد
وقتی که پای زن شدن درخانه می
|
|
|
|
|
جاریست از چشمانِ خودکارم
غمواژههایی از فراموشی
|
|
|
|
|
با گریه هایم می پری از خواب
با چشم های کاسه ی خونت
تن لرزه ها را می کشی در من
در ساعت ولگرد مجنون
|
|
|
|
|
الفاظ تندش قهوه ی تلخ است
چشمان گیرا و نگاهی سرد
|
|
|
مجموع ۱۸۰۴ پست فعال در ۲۳ صفحه |