شنبه ۶ مرداد
شعر دوبیتی
|
|
آمدم رنگ زنم چینی تنهایی تو
|
|
|
|
|
زندگی آیینه ی تکرارهاست ...
|
|
|
|
|
بیخود از خود اعترافی سینه راز
|
|
|
|
|
بهشت در زیر پای مادران است
که هر یک مادری از جنس جان است
که کن تو افتخار ای زن تو جانی
که جان را
|
|
|
|
|
سایه از من نهراس راه یکیست
مقصد جاهل و آگاه یکیست
|
|
|
|
|
رقصِ شمشیر بلد بود و دلش را قمه زد !
|
|
|
|
|
هوا گَرم است اما خوردن چای
کنار تو برایَم یک بهانه ست
کنار تو تمام لحظه هایم
پُر از حال و هوای عا
|
|
|
|
|
سینه از درد فراغت ، پر ز آه و ناله شد/دیده همچون رنگ سرخ ارغوان و لاله شد
|
|
|
|
|
اگر صخره،اگر رودم
اگر آتش،اگر دودم
|
|
|
|
|
سر نشد بی تو شبی سر کنم و سر نروم
|
|
|
|
|
دوبیتی مرده شوی
قدرت الله حاجی پور خوشابی
الا ای مرده شوی آرامتر شوی
مدارا کن به جسمم چ
|
|
|
|
|
غریبی زِجمع غریبانِ خاکِ بقیع_همی نورِ پاک خدا، با مقام رفیع
|
|
|
|
|
به تکرار در این چرخه ی تکرار گرفتار شدم
|
|
|
|
|
چه زیبا گفته اند، فقر را نباشد قید و شرطی
|
|
|
|
|
از آن روزی که رفتی از کنارم
نوایِ بی نوایی کرده خوارم
|
|
|
|
|
و من و انسان و یک زندگی عُقده
|
|
|
|
|
سَلَامٌ عَلَى إِبْرَاهِيمَ درود بر ابراهيم ﴿۱۰۹﴾
كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ نيكوكاران را چن
|
|
|
|
|
به جز یاد تو دیگر من ندارم
هوای از تو دل کندن ندارم
من انسا نم به انسان بودن تو
توانِ از تو بب
|
|
|
|
|
اشک بر دامن غصه چون ریخت مرا
طرار دل یار بر انگیخت مرا
در سایه گل نشسته ام بر لب جوی
بوی سم
|
|
|
|
|
تیغی فشرده در میانه لبهایش ..
|
|
|
|
|
تلخ و شیرین، میرسد آخر وداع پنجره
|
|
|
|
|
چون ظلم پذیرفتی
در دم ز جهان رفتی
جانت ز تن بیرون شد
چون م
|
|
|
|
|
بر اهل ولایت و جهانیان بشارت _میلاد دو والاگهر از بیت طهارت
|
|
|
|
|
پدر آتش اگر در خرمن ماست
غم هجران تو در دامن ماست
در خانه هنوزم منتظر هست
سیاهی رنگ بر پیراهن م
|
|
|
|
|
بابایپیرراتوچهتنهاگذاشتی
آخرچگونهروی دلشپاگذاشتی
|
|
|
|
|
می خراب و خم شراب
مستیش دل و دین داده به آب
روزگار پیری و معرکه گیری
شده باب حضرات بی ت
|
|
|
|
|
مِی و مُطرب همه جمع اند و برفتم از خویش
مِی زِ ما مَست و خلایق زِ جهان آزادند
هرچه از مستیِ چَش
|
|
|
|
|
بارِ دگر در دلِ فصلِ بهار_سبز شده شالی به هر کشتزار
|
|
|
|
|
مهر او با ما چه ها کرده
با همه بی وفایها چنین با ما وفا کرده
جودش از عشق و وفا سرشار
بین
|
|
|
|
|
دل در گِرو یاد تو ، تَنگ است هنوز / ای آنکه دلم را به رُخَت هست فُروز
|
|
|
|
|
زخم کاری را کسی زد که نمی شد باورم
|
|
|
|
|
مست از عشقم و از باده و گل
در سر آواز بلند است و نجوای دهل
عجب از گل که در دامن یار است هنوز
|
|
|
|
|
چشمان تو تخصیص زده بند جزا را
|
|
|
|
|
ای خوب تر از خوب تر از خوب ترینان
|
|
|
|
|
لباسِ هومدلی دِ وَر نَکِردی
|
|
|
|
|
اهل دل را جز رخ یار هم رهی نیست
جز ز عطرش در سر از او آگهی نیست
دل به دل رازش عیان گشته به عال
|
|
|
|
|
چون که شیطان با منش هم راز شد
مکر و تزویر و ریا هم ساز شد
این چنین کار جهان بی ما یه شد
|
|
|
|
|
جهان بیحس انسان جان ندارد
|
|
|
|
|
بیا شوریدگی حاصل بسازیم
بیا از عشق آب و گل بسازیم
درخت عشق ما قامت بلند است
بیا در شاخه اش منزل ب
|
|
|
|
|
زمان تجرد:
سرِ جالیز، هر شب تا سحرگاه
ز درد بی زنی، هی میکشم آه
به یاد دلربایی در دل شب
چو بُز ز
|
|
|
|
|
گر چه اکنون به دلم غمگینم
لیک در صورت و حال شیرینم
غم از دل ببرد جلوه یار
هستیم را چو در او
|
|
|
|
|
درختان و ردای پرنیانی!...خوشا آن که شمیم ِ مهربانی
|
|
|
|
|
دستم بگیر ای روح بیکران
یادم بکن تو ای یار مهربان
ترسم ز رنج دوریت ز خویش
نزدیکتر شو و گرما بده ب
|
|
|
|
|
درودی بیش بر یار دل افروز
که از یاری وی هر شب شده روز
سلامی بر تو ای هور پر ازنور
که
|
|
|
|
|
بنازم بر امیدیه دیارم
گرامی مردمانش افتخارم
|
|
|
|
|
چه راحت موی مان جوگندمی شد
|
|
|
|
|
چه شد دل بریدی و به من تو سر نمی زنی
|
|
|
|
|
ما همه در بند رای او شدیم
این چنین او شیر و ما آهو شدیم
رای او شد مایه عشق و حیات
تا همه مهمان
|
|
|
|
|
این اشک من است و غزهی آزاده
|
|
|
|
|
کهکشانها اندر این عالم پی هم گشته اند
تا ز پی بذر بشر را کشته اند
بی شمار عالم پی عالم رود
|
|
|
|
|
نمیرد آن که از دانش بداند دَرین دنیا، بدی را
|
|
|
|
|
بهاران آمده تا جان بگیریم
|
|
|
|
|
عشق از دل چون بر آید کینه را پی میزنند
آب چون بر گل بجوشد جمله را تی میزنند
عشق آن اب حیات آ
|
|
|
مجموع ۴۹۰۱ پست فعال در ۶۲ صفحه |