يکشنبه ۲۹ تير
|
|
خرابم آنچنان گر صد لودر آوار بردارد
|
|
|
|
|
بگَردَد در پی مرگی، درین ژرفای تنهایی
شده گَردان به هر موجی، به روی ژرف دریایی
به شب می رقصد ا
|
|
|
|
|
شمشیر تو،
عقل ها را شکافت
و خونت،
آفتاب دل را بتافت
|
|
|
|
|
دُختری ، گوشیِ (آیفون) در دست
با سکوتی جانکاه
داشت با "آیِنه" صُحبت می کرد
وَقتِ خارج شُدن
|
|
|
|
|
حکمت هر یئرده اولا اویرنگینن
ناتانیش اول حیله و نیرنگینن
|
|
|
|
|
امان امان از این دل
که دیگه چشمهام نمی خنده
|
|
|
|
|
از قرصها بگو، از خاطراتِ خوب
از ورزش و سفر... بعدش کمی بخواب
|
|
|
|
|
ساکت و آرام گاهی با لب خاموش دل
میشمارم زخمها را بر تن مخدوش دل
|
|
|
|
|
تو ای اسرائیل، نپنداشتی یقین
که ایران بکوبد تلآویو،چنین
ز خاموشیاش وهمِ ساده گرفتی
ولیکن در
|
|
|
|
|
ارتفاع ی که بلند از سر مستی گردد
عاقبت چيره بود از هنر هوشیاری
|
|
|
|
|
چند وقتیه ایـن دل من تنگه توئه
|
|
|
|
|
یک غزل، یک ترانه و یک رباعی از مهدی ملکی الف
|
|
|
|
|
مویه کردندچون تهمینه درسوگ سیاوش.......
این تماشاخانه پُربودازپرمرگ سیاوش.........
|
|
|
|
|
ای بلوچستان، سرزمین دلها و رازها
در هر دشت و درهات، عشق موج میزند با نوا
کوههای تو، گواه آ
|
|
|
|
|
تو را آنگونه میخواهم که شاعر واژگانش را
|
|
|
|
|
آن زمان که لطیف تر از تن ماهی ها
پیراهنی از غروب
بیرق صبح را
به حرمت مترسک ها
روی صخره ها بن
|
|
|
|
|
مرا گردن نمیگیرد دو چشمِ پر فریبِ یار
که بازی دادهام آخر، دلِ خود را به این بازار
دلِ من
|
|
|
|
|
گفتم به تو عزیز من، ای نازنین من/
ای همنگاه، همنفسم، همنشین من/
.../
گفتم ببین که قلب من از زخم
|
|
|
|
|
سکوت
یک تپش دور از دسترس
که در نوسان هستی میرقصد
وبا دستهای نا پیدا
شب را به زنجیر می کشد
|
|
|
|
|
یکی پادشاهی درایام دور
حکومت بنا کرده بودش به زور
|
|
|
|
|
بر چشم های من نیامد خواب آسان
|
|
|
|
|
السّلام ای دشت خون،دشت جنون
الـسّـلام ای لالــههــای واژگــون
|
|
|
|
|
افغانی، افغانی، افغانی…
میسوزد از ریشه خاکی بدون نام
خونی که جاریست در زخم بیمرام
نه مرز دار
|
|
|
|
|
در انزوای خیالت
به خواب شیرین
دچار می شوم
|
|
|
|
|
شعرهایی که برایت سرودم، دزد بهترین آرزوهایم شدند..
|
|
|
|
|
گشت خاموش «العطش» تا «أین عمّی» شد بلند
خیمه بی عباس شد، قلب حرم بی تاب تر...
|
|
|
|
|
تا به پیچ و خم زلف تو نظر افتاده است
قلم از دست همه اهل هنر افتاده است
|
|
|
|
|
قارانلیخلاردان دیین دوستوم
بیرگون پیاله لر دولاجاخ
|
|
|
|
|
ناله از حلق عطش برخاسته
آب کرده سینه ی مهتاب را
|
|
|
|
|
و عشق اغاز شد در کربلا
فریاد شد در نینوا
|
|
|
|
|
🌙چنان هلال ماه، خسته ام، نحیف و خمودم
ز بس بی ثمر به گِرد زمین شدم، بفرسودم
|
|
|
|
|
تقدیم به شهدای جنگ تحمیلی
|
|
|
|
|
تا هست خدا روی به دستان که آرم
همتای خدا هیچ عزیزی نشمارم
من عاشقم و شوق دلم قبله یار است
دیوانه
|
|
|
|
|
صیاد و برّه آهو
برّه آهویی، راه گم کرده بود
از پدر مادر، نگاه گم کرده بود
پرسه می زد در کنار نهر
|
|
|
|
|
کسی آمد به پشت من زد و رفت
نگاهش کردم و دیدم خدا هست
بگفتم یا ربا اینجا چرایی
مگر دیدی تو از
|
|
|
|
|
من آن شهری که چشمانش به دنبال تو می گردد
|
|
|
|
|
قفس شکسته شد امّا ، هوای رفتن نیست
همیشه شوق رهایی برای رفتن نیست ...
|
|
|
|
|
بیتو این دل مانده در طوفان پناهی نیست نیست
گم شدم در بیکسی با من صدایی نیست نیست
|
|
|
|
|
شکسته بال مرا سنگ بی خیالی تو
هنوز دل خوشم از عشق احتمالی تو ....
|
|
|
|
|
ابرها سایه می اندازند بر خاکسترخاطره های سوخته
|
|
|
|
|
بی تو حرامست به خلوت نشست
|
|
|
|
|
و روزی تو از راه خواهی رسید
|
|
|
|
|
آن که برای عالم و آدم پناه بود
آن روز در میانه آن قتلگاه بود
|
|
|
|
|
ساکن تهرانم اما نیست اینجا خانه ام...
|
|
|
|
|
در مورد نادانی و مشکلاتی که ایجاد می کند.
|
|
|
|
|
ما پشیمانیم؛ موسی را بگو از روی لطف
بازگردد بر سر این قوم سرگردان شده
|
|
|
|
|
چرا پایان رنج و دردهایت سر نمی آید
|
|
|
|
|
بت پرستی سجده بر تمثال و بر اصنام نیست!
|
|
|
|
|
شیدااااا....
همیشهحاضرِ غایب...
هر شب من،
یادت —
بلندتر از بلندترین دیوارهایِ زندان —
|
|
|
|
|
رفت خورشید ؛ دل گرفت
امشب چه دمدار شبیست
غم دست برآورد و ز دستش
چه جان رنجور و لرزیده لبیست
|
|
|
|
|
اگر مردی اگر عهدی،هنوزم زنده با عباس
اگر لب تشنه ای هستی،بگو لبیک یا عباس
|
|
|
|
|
مرگ با رو پوشی سفید
از در اصلی وارد شد
نه در زد
نه عذر خواست
|
|
|
|
|
من تا پرنده کوچ خواهم کرد...
|
|
|
|
|
بی تو حرامست به خلوت نشست
|
|
|
|
|
پرندهای که یک بال دارد چه سود
عشق نافرجامم را میگویم چه بود
عشق یکسویه شور و شوقی نداردهیچگاه
|
|
|
|
|
وفای یار
خواهم که شوی یار وفادار .... چه باید ؟
در دیده ی بینا شده ای خار ..... چه باید
|
|
|
|
|
بی تو من عمری در این عالم پُرم از بیکسی
لحظه ها را می خراشد عزلت و بی مبحثی
|
|
|
|
|
نه ز دوستان ز غمم تکیه به دیوار زدم
و نه از گریه غمم را همه جا جار زدم
بس که با خنجر لبخند، جفا دی
|
|
|
|
|
شهر با بوی مُحرم عطر ناب آورده است
|
|
|
|
|
چه دلگیرم
دوای درد می خواهم ولی از درد افزون تر
به سینه آتشی دارم از آهی سرد داغون تر
چه کرد
|
|
|
|
|
سرو جوان من چرا ؛ ميل سخن نمی كند
در اين زمين پر بلا ؛ روی به من نمی کند
|
|
|
|
|
آن کیست از راه کرم، نذری بیارد بهر من
|
|
|
مجموع ۱۳۲۷۵۱ پست فعال در ۱۶۶۰ صفحه |