سه شنبه ۲۹ اسفند
شعر متن ادبی
|
|
در دیار عاشقان بر سر بعد مسافت ، جنگ نیست
|
|
|
|
|
آینه و پنجره با هم گفتگو میکردند...
|
|
|
|
|
پنجره اتاق را که به انتظار برف های نشسته در کُنج حیاط کنار می زدم...
|
|
|
|
|
چند روزیست وقتی جلوی آیینه می ایستم، خودم را در آن نمیبینم!
نمی دانم آیینه خراب شده است یا من!
|
|
|
|
|
مینویسم از حال این روزهایمان
|
|
|
|
|
ای پاییز چگونه رفتی که من لذت دیدار را نچشیدم،اشکان همچون بارانت را بر روی دستانم احساس نکردم
برگ ه
|
|
|
|
|
آری خورشید ثابت کرد :
حتی طولانی ترین شب
نیز با اولین تیغ درخشان نور به پایان می رسد ،
حتی
|
|
|
|
|
تو و ماه و آینه من و این دود چراغ چه کسی گفته که این فاصله کم خواهد شد ...
تا کدامین نسیم چشمم خیر
|
|
|
|
|
سلام خدا بازم میخوام برات بگم،،،پس ب دل نگیر اگه میخوای دروغ نگم
حرفام گاهی تلخ گاهی تند،،،این روزا
|
|
|
|
|
خواهم آن عصر قدیم را
عصر ساده مثل گیوه،.
عصر بوی نم باران
عصر کاهگل در خیابان
عصر کرسی
عصر
|
|
|
|
|
امام متقین،ثانین الکتابین،امیر المومنین،حیدر کرار....
|
|
|
|
|
خدا نوریست عیان
تسکین دهنده ی دردهای نهان
درخشندگی زمین وآسمان
اولیاء ونجات دهنده ی مؤمنان
|
|
|
|
|
سَحَر هنگام، در میان اختران آسمانی و چشم بر افلاک
|
|
|
|
|
داستانکی موزون از کتاب صدای پای احساس+ یک شعرخوانی.
|
|
|
|
|
اشتباه نکن!
دور و نزدیک بودن آدم ها به تو به فاصله شان تا تو نیست،
نزدیک ترین آدم به تو آن کسی است
|
|
|
|
|
خدا را کُشتیدیاکاشتید،...
استغفرالله
کسی هم نبود چرا به من نگاه می کرد
|
|
|
|
|
"بهاي أدمی بهشت است، ارزان نفروشیم"
هبوط به بهای از کف رفتنِ بهشت،واقع گشت،
چنانکه جنابان حوا و آد
|
|
|
|
|
✍🏻توکه نیستی غم به چالش میکشد، تمام غزل های مرا، با حزن و اندوهی زیاد پریشان و درمانده،
|
|
|
|
|
به نام خداوند صاحب قلم که با آن قلم زندگی را بنا کرد
عشق آتش و آب
امروز
|
|
|
|
|
کجا فڪر میڪردم خاطرات دیروزت را امروز زندگی میڪنم؟!
|
|
|
|
|
«بینامتنیت در غزلیات فرخی یزدی و حافظ با تکیه بر
نظریه ترامتنیت ژرار ژنت»
|
|
|
|
|
مرگ پیروز میشود یا اسارت؟!
|
|
|
|
|
روزگارم در سیاه چاله کاخ می گذرد....
|
|
|
|
|
و عشاق شبیه ترین آفریدگان به خدای خویشند و محبوبترین نزد او...💞
|
|
|
|
|
بغضِ بی گریه علاجش؛
آشتی با ابرهاست.
|
|
|
|
|
آه از این بخلی که؛
می کند ابرِ چموش
|
|
|
|
|
تو اِی پَریِ آب ها؛
دلم دریاب.
|
|
|
|
|
و آن کسی را که دوست داری؛
نصف دیگر تو نیست
او تویی اما جایی دیگر..!
|
|
|
|
|
گَرچه بَداَخم و عَبوسی خوبِ من
لیک؛
چَشم هایت، مُرده را جان می دهند.
|
|
|
|
|
شاید شهر من نصف جهان نیست
شاید شهر من این اصفهان نیست
شاید،شاید
ولی شهر من نصف جهانیست که در نصف
|
|
|
|
|
ظهرِ تَب کرده یِ مُرداد
عشق یا عاطفه؛
رُخ داد!
|
|
|
|
|
تابستان بود
ردِ پایی تازه بر سنگفرش هایِ خیابان خودنمائی می کرد...
|
|
|
|
|
من هفت نفر بودم، نه یعنی درستش این است که ما هفت نفر بودیم!
|
|
|
|
|
نقشِ رویَش فِتاده در فنجان
بوفِ کوری که در کمینِ من است
|
|
|
|
|
چه بی انتهاست قصر عشق تو و من
چه خوشبختم از اینکه اینجا هستم
در کنار تو؛
|
|
|
|
|
شعری بخوان؛
موُمن به غزل هایت خواهم شد
|
|
|
|
|
باز؛
دیدم مرگِ یک پنجره را
|
|
|
|
|
ای کاش با هر بهاری دلمان هم بهاری میشد
ای کاش با هر خزانی غم ما هم خزانی میشد
ای کاش وصال ماه و
|
|
|
|
|
گوش هایم؛
مَخلَصِ قناری هایِ عاشق
|
|
|
|
|
تُو طلوعِ بکرِ یک ترانه ای
|
|
|
|
|
و بلند فریاد می زنی دوست داشتنت را...
|
|
|
|
|
آغوش
یادمه وقتی کوچیک بودم
وقتی می ترسیدم
وقتی گریه میکردم
وقتی حالم بد بود
وقتی همه منو دع
|
|
|
|
|
یک نظر آمدی به خوابِ من و
کامِ تلخم کمی عسل کردی
|
|
|
|
|
بی سبب نیست که؛
قُمریان هر صبح از چَشمانِ تو بَر می خیزند
|
|
|
|
|
یک عاشقانه آرام می گوید:
قلب مهمانخانه نیست که...؛
|
|
|
مجموع ۳۰۲ پست فعال در ۴ صفحه |