يکشنبه ۲۲ مهر
شعر پریسکه
|
|
یک»
از شاخه ی کاج
ستاره
چیده می شود
ماه در لانه ی کلاغ
دو»
از سایه اش متولد شد
بعد از
|
|
|
|
|
از سلولم می شود
پرواز پرنده گان را دید
|
|
|
|
|
نیمه شب است؛
چراغ ها را کشته ام.
|
|
|
|
|
شنیدی؟!
فریاد های ان الحق را
روزی که خدا در آن سکوت کرد
و منصور نیز.
|
|
|
|
|
در آن سوی دیوار تنهایی هم
|
|
|
|
|
بهار را در آسمان دیدم
وقتی پرستوها
به دوش میکشیدند
|
|
|
|
|
بوی نا گرفته دنیا
سوار بر ماه
پلک شکوفه می زند
بر آسمان...
|
|
|
|
|
پشت بند رفتنت
بند دلم پاره شد و جان دادم...
|
|
|
|
|
راه رفته را
برگشتم
آزادی حق من بود...
|
|
|
|
|
می پیچد این روزها
باد به خود
بی آن که ابر را وسوسه بر باریدن کند..
|
|
|
|
|
وَ
تو آن
حس محالی
که هنوز با دلهوره به جان
می خرم او را...!
|
|
|
|
|
شعرهایم را
نذر گنجشکها کردم
برایم نان نشد
بگذار نوا شود
|
|
|
|
|
قورت می دهم
بغض بی صدایم را
باران برای من می بارد...
|
|
|
|
|
جا
مانده
در تاریک
خانه ی دلم
عکسی
از
لبخند او...
|
|
|
|
|
به جرم جنون
میله ها
شادی سر داده اند...
|
|
|
|
|
گفتی انار برایت دانه می کنم
ندانستم انارها
یخ زده بودند...
|
|
|
|
|
حُقه پشت حُقه
پیچ و تاب می خورد در خود
دروغ...
|
|
|
|
|
از این به بعد
ترانه نمی نویسم برای تو!
|
|
|
|
|
از هجرت فندک می سوزد
جگر سیگارم
|
|
|
|
|
بامن چه کرده ای...؟!!
هنوز از طوفانِ...
|
|
|
|
|
صدای تق تقِ پنجره ها،
دیشب تکانم می داد
در خانهی تنهایی ام
عطر و بویت هم نای ماندن را نداشت
|
|
|
|
|
افترا بر من ز پر خوابی زنند
چون ندانند این که من
زندگی ها کرده ام با خواب او
✍ امیرمحمد آبک
|
|
|
|
|
کثیف ترین پیروزی،
آنست که...
|
|
|
|
|
شعری که،
قلبها ،
نتوانند،
واژگانش را ، تفسیر کنند...
|
|
|
|
|
میتوانی همه جا بودنش را
به استعداد همه جا بودنت پیوند بزنی!!!
تا همه جا بودن را در هر زمان تجربه
|
|
|
|
|
آنقدر بالا رفت که عشق شد
و از آنجا عاقلان را میدید
که سخت مشغول خدا هستند
|
|
|
|
|
زندگی در ضربان قلبم
🥀🥀
عشق همان است
|
|
|
|
|
حماسه ی بزرگِ عشق ...، فقط ،
در زندگی کسانی اتفاق می افتد ، که،...
|
|
|
|
|
میل باریدن دارد واژه هایم
|
|
|
|
|
خراباتِ ذهنِ من ، پُر است از واژه هایی که، زنجیر شده اند،
به روزگارم ...
|
|
|
|
|
مراقب باش لذّت به ذلّت نکشاندت!
|
|
|
|
|
تمام واژه هایم را جمع می کنم
در دفتر عشق
|
|
|
|
|
انقراض بشر زمانی است که...
|
|
|
|
|
شعرِ ناب وتکان دهنده یعنی اینکه...
|
|
|
|
|
با ژرفای وجودم
امروز هم دیر است
|
|
|
|
|
در تو می پیچم
هر شب با رویایت کوکم کن
|
|
|
|
|
زیباترین سمفونی دنیاست!
خنده های تو
کنسرت لبهایت
مدام باد!
|
|
|
|
|
نوستالوژی غمگینی ست
رفتن تو
فوران دلتنگی
در اضطراب شهری سیمانی
|
|
|
|
|
زخم بسیار
بر تن این کوچه، نشسته!
مرهم قدم های تو را
می خواهد.
|
|
|
|
|
در شب های نبودنت
هیچ ماهی
روشن نمی کند
کوچه های تاریک خیالم را
|
|
|
|
|
پر از عنکبوت هایی است
خیالم
تار می تنند
تنهایی بی پایان را
|
|
|
|
|
باد و طوفان غمت
ابر چشمان مرا باران کرد
ای که از نم نم یادت
باغ دلم سرسبز است.
|
|
|
|
|
تو روح القدوس عمر منی،
به نگاهت
مریم دلم را
آبستن می کنی!.
|
|
|
|
|
خورشید چکاره است!
آنجا که تو نباشی
تاریکترین
نقطه ی دنیاست.
|
|
|
|
|
و هیچ پرنده ای
لا به لای میله های قفس
به یاد نمی آورد
شکوهِ پرواز را...
|
|
|
|
|
نَه به آن زرنگیِ نُه ماه پیش ات
نَه به ناتوانیِ الآنِ خویش ات
|
|
|
|
|
وقتی رسیدند ، اوداشت روحش را
به وجدان دردِ سختی می کشت
|
|
|
|
|
لبخندت
بهار دارد
شکوفه ها می دهد دهانت،
و گیلاس لب هایت چیدنی!.
|
|
|
مجموع ۲۱۷ پست فعال در ۳ صفحه |