چهارشنبه ۱۵ تير
شعر عشق و خواستن
|
|
..... قصد دارم بروم دورتر از شهر غزل
تا فراسوی ردیف
تا به آنجا که نباشد اثر از قافیه و مبحث وزن...
|
|
|
|
|
راز من و تو منتهیست بر نقطهٔ خاص !
" ای کاش محرم باشی و مجرم نباشی "
|
|
|
|
|
کمی دلیل برای بود و نبود میخواهم
دمِ خوشی به زیر چرخ کبود میخواهم
|
|
|
|
|
صورتگر من ، نقش جهانم تو بکش
نقاش تویی نقشه ی جانم تو بکش
|
|
|
|
|
تو مرا بس ز همه عالم و آدم
تو همه جان و جهانم
ز تو هیچ من ندانم
|
|
|
|
|
بی تو با بی کسی ام خسته ازاین جان شده ام
|
|
|
|
|
پێکەنینەکانت لە نێو ئەو غوربەتە
لە دەستم دەرچون،
چەپەر هەموو ڕووژێک لێرەوا دەڕوا
خۆزگا کۆرتە نام
|
|
|
|
|
آوازِ قَدَمهایت ، بَر روحِ زَمین جان داد
|
|
|
|
|
هرشب چهره ماهش را نقاشی کنم
در آینه دل به تمنایش حکاکی کنم
آن چشمان زیبایش راحلاجی کنم
خال ابروان
|
|
|
|
|
عشق را معنای دگر باید داد، عشق را سرای دگر باید ساخت، عشق را در تنها سرای دل ما، ندای نور امید سر خو
|
|
|
|
|
ای رخت روشنگر راز جهان
ای رهت هستی زده بر این و آن
ناز کم کن راه را پر نور کن
چشم دشمن از ره م
|
|
|
|
|
اگرچه آسمان آبی، ولی بی وقفه می بارم
من آن امید امروزم که در پندار دلدارم
|
|
|
|
|
نمیدانم دراین عالم کجایی.............
|
|
|
|
|
ناخدای کشتی در گل گرفتارم شوی
|
|
|
|
|
چشمان تو روس و من خود اوکراینم
|
|
|
|
|
غیر تو با هیچ کسی کار من نیفتاده است
گره پشت گره و
گویی گذر پوست به دباغ خانه افتاده است
از همه د
|
|
|
|
|
دل " باران" گرفته ، مي داند ........
دشمن همدگر شده هم
|
|
|
|
|
از گرد غربت لایه های غم به دامانم
|
|
|
|
|
دیگرهیچ بهانه ای برای نیامدن ندارد
|
|
|
|
|
باز هم باغ گلم آرسته
از شمیم و عطر و پر از خواسته
از در مهر و وفا چون امدند
|
|
|
|
|
آدمی خواهم بدون حرص و آز
بی نصیب از جاه و از حب نیاز
آدمی بی جاه و بی جنجال و جنگ
|
|
|
|
|
دو قدم مانده به ماه
تو خودت شاهد بودی
من به او گفتم اما ...
|
|
|
|
|
ای رود نا آرام، دریایت کجاست؟
آن عاقبت آغوش رویایت کجاست؟
|
|
|
|
|
تو
چون انگورِ شرابی
بر شاخه یِ تاک
سایبان برگ و آرمیده بر خاک
من
پرنده ای مهاجر
خسته از راهِ د
|
|
|
|
|
دلم را برده ای و دل سپردن را نمی دانی
نگاه سرد و سنگینت اجابت را نمی فهمد...
|
|
|
|
|
تقویم
ماههاست
نیامدنات را
به رخام میکشد.
سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
|
|
|
|
|
شاید نمی دانی
شاعر بدون ذوق می میرد
|
|
|
|
|
باز از دور صدای جرسی می آید
از دل دامن شب بوی کسی می آید
|
|
|
|
|
ای تو زيبا سروده هستی
ای تو بوی خوش سرمستی
اشگت گرانترين گوهر زمانه
لبخندت آخرين تحفه عاشقانه
|
|
|
|
|
در انتهای چشمانت
عشق را میبینم
اما
|
|
|
|
|
اين دل مشتاق من هر روز غوغا مي كند
آشيانش راكنار خونه ات جا مي كند
تا كه ميپرسم چه شوقي داري ا
|
|
|
|
|
دنیابه آن سمتی که بایدگشت نمیچرخد
|
|
|
|
|
مثل رنگین کمان تداعی کننده خاطره های باران باش
|
|
|
|
|
محصور زیبایی گشتن
بله من اختیار را
به باد...
در این هجمه نه!
به زیباتر از خودم
آآآآآآآری
دادم
|
|
|
|
|
ای نفسهای تو صبح و شام من
قفل دل با دست تو وا می شود
یک قدم نزدیک تر شو جان من
کنج آغوش تو دنیا م
|
|
|
|
|
یاد باد آن روزگاران
در میان آن هیاهو
یاد تو آرامش جان بود
مثل یک دیوانه ای که
با خیالت راه می
|
|
|
|
|
خوب به یاد دارم در کودکی برای عروسک هایم
آرزوی خوشبختی می کردم.
|
|
|
|
|
همه عمر چشم به در، در انتظار توام به خیال دروغ
|
|
|
|
|
چشم باران دیده ام را گفته بودم بارها
این تلاقی می رسد روزی بر این دلدار ها
|
|
|
|
|
خوشدلم :
زخم جانسوزی نشسته بر دلم
تیره و تار است چندی محفلم
خارها را باغبان خشکانده است
حیف ا
|
|
|
|
|
رویایت پر باران
بیدار شو
ابری که خیال باران دارد...
|
|
|
|
|
چشمهایت
دو چشمه یِ زاینده اند
زلال
بی ریا
من ماهیِ سرخِ خجالتیِ
شناور در
رودِ تلاقیِ
این دو چ
|
|
|
|
|
قدر ِِ عشقم را ندانستی ... کنارم نیستی
سال ها ماندم پریشانت .. نگارم نیستی
|
|
|
|
|
کشتیِ دل
نا امن است از
دستِ امواجِ موهایت
بگذار
آرام بگیرد این دریایِ طوفانی
آن سرکش موجِ وی
|
|
|
|
|
شاعران وصفِ رخِ ماه می کنند
ولی
من شاعرِ چشمانِ تو شده ام
یا شاید شاعرِ لبخندت
|
|
|
|
|
هر مدعی یار، ز یاران نمی شود
هر ابر غم که حامل باران نمی شود
|
|
|
|
|
شاید این جاده مسیرش به خیابان باشد
|
|
|
|
|
وای ترسمهمه جا از همه کس زنگ خطر!
که مبادا غمهجران برسد وقت سحر
|
|
|
|
|
رازِ عشقت برمَلا شد، نیست درمان و دوا
|
|
|
|
|
نصيحت بشنـو از من جاودانـي
مشو عاشق بـر اين دنياي فانـي1
تويي
|
|
|
|
|
پاییز می خشکد تماماً حس و حالش
شرمنده شد برگی ندارد در نهالش
|
|
|
|
|
کاش اینجاخانهٔ من بود...
دیوارهایش رنگی...
|
|
|
|
|
سال ها در پَسِ این پنجره ها در حسرت
پشت این پنجره با من نشدی هم صحبت
|
|
|
|
|
تقدیم به بهترین آقای عالم...
|
|
|
|
|
من زنم دوست دارم خودم را
چشمه ای پاکم ، اشکی زلالم
|
|
|
|
|
من به دریا حکم طوفان میدهم
|
|
|
|
|
نه دگر امید دارم که دوا کنم به جانم
|
|
|
|
|
عروج کن
دران سراپرده ای
که رنگها مبهوت میشوند
|
|
|
|
|
روزهابی خورشید همچوشبی سرد
دلشوره های روح زخمی وبدنی بی درد
|
|
|
|
|
به دریا نزدیکم، در هر نفس سنگینی ماسه ها در کفش هایم ،ردپایم را عمیق تر کرده
|
|
|
|
|
چه خوب که جاده ها همه یک دست می شدند
|
|
|
|
|
تو آمده ای و من شدم ز درد ها فارغ به راحتی ز جنون رفت و من شدم بالغ
|
|
|
|
|
بدون شک من از مهر تو سرشار م
دلیلش خنده های من
نفس های تو غرق م میکند ای مهربانم
|
|
|
|
|
من از شدت عشق تو شاعرم ...
|
|
|
مجموع ۱۰۱۵ پست فعال در ۱۳ صفحه |