شنبه ۲۵ اسفند
شعر دلشکستگی
|
|
سخت دل دادی به ما و ساده دل برداشتی
دل بریدن هات حکمت داشت،دلبر داشتی
|
|
|
|
|
این شعر را به روح تمامی عزیزانی که از بین ما رفتند و سفر کرده اند تقدیم می کنم ، به امید افزایش طول
|
|
|
|
|
مردم همه گفتند که ما باطله گردیم
|
|
|
|
|
میخوام از سرم فکرتو دور کنم
میدونم باید روزها بگذره
|
|
|
|
|
بس که اغیار شکستند دل حساسم را
|
|
|
|
|
هجران تو افکندم ، در کنج قفس یارا
|
|
|
|
|
منو از دنیا ببر
دیگه طاقت ندارم
|
|
|
|
|
جز خاکستری...
رنگی نمیبینم!
|
|
|
|
|
گفتی دارم میام پیشت
گفتی که منتظر بمون
|
|
|
|
|
از زمین و آسمان درمانده ام
|
|
|
|
|
آنکه در راهِ رسیدن به تو بسیار دوید، چه کند که قصهاش با تو به آخر نرسید
|
|
|
|
|
دل من جز پیش تو جایی نباشد میدانی
گفتم دلم تنگ توباشد گفتی میایی میمانی
آرام به تو گفتم از چه
|
|
|
|
|
دیده گریان کنم و اشک به سیلاب بزنم
وز دل داغ جگر سوز یتیم ناله به پایاب بزنم
دردلم بود که سودا کن
|
|
|
|
|
گرچه تو باعثِ آرامش این تن شدهای، ولی اصرار ندارم تو هم از من بگذر ..
|
|
|
|
|
سالی دگربه کهنه دلم گذشت....گفتم:به دل که اینهم بهاری بودوگذشت!....
|
|
|
|
|
⭐️ستاره یِ بختِ من در افق نمایان شد⭐️
⭐️درخشید و محو در پشتِ ابر و باران شد⭐️
|
|
|
|
|
کشیدی پر چه زود ای نوگل ما
|
|
|
|
|
نمیدانم خوشحالی کجایی؟خوشحالی مگر خانه ما چقدر دور است که مدت هاست سری نمیزنی؟
|
|
|
|
|
دلخوش بود
به سیارات دیگرش
|
|
|
|
|
و هوایی که در آن عشق به اندازه ی کافی کافیست
|
|
|
|
|
با نام همان کس که ثمن بخش کلام است
با یاد خدا آینه از نقره و فام است
|
|
|
|
|
گئجه رویاده بیچاره اورک یاندی سنه دلبر
مرور ایتدی غم ایامین حالی چوندی اولوب بدتر
دیردی دمبدم بی ح
|
|
|
|
|
در قهوه ات پایانِ تلخِ قند بودم ...
|
|
|
|
|
خموشم دیگرم نوری مرا روشن نمیسازد
|
|
|
|
|
فال حافظ را گشودم غم مخور آمد ولی...
|
|
|
|
|
ساده بودم ،سادگی در طینتم بسیارشد
|
|
|
|
|
که هر چه بازمیگردم
و هر چه بازمیگردی
رفتهایم...
گویی که جهان سفر میکند...
|
|
|
|
|
صدای آه را شنیده ای
یاکه آه را چشیده ای
صدایش غم دارد پیکرش غبار دارد
معصومه داداش بهمنی
|
|
|
|
|
بی پناه بوده اَم از درد که شاعر شده اَم
|
|
|
|
|
دلِ مهربان را نشکن ای یار،
که دارد دلی صاف، بیرنگ و غبار.
تمام وجودش پر از روشنیست،
همانن
|
|
|
|
|
او همچنان غزالی میرفت با چه حالی
تا شاخه ای بلرزید دیدم دوان بگریخت
|
|
|
|
|
تاگشودیم چشمانمان رابه جهان
|
|
|
|
|
شبُ یک بغل خیالِ تو
آگرین_یوسفی
|
|
|
|
|
عمری در پی تمنای و بی تابی تو گذشت
|
|
|
|
|
پر از زخمم ولی انگار غرق خواب و افکارم!
|
|
|
|
|
دلگیرم مانند دریایی که هیچ ساحلی نداشته
|
|
|
|
|
با بد و بیراه و ترس و چند قلم داد و هوار
چشم من وا میشود در خلوتی دیوانه وار
فکرِ قرض و وام و تنگد
|
|
|
|
|
آنقدر دیر کردی که چای استکانم تلخ شد و دگر سودایی نیست در آن شکر انداختن
|
|
|
|
|
خدایا مبتلا کن تو به دردم ، اگر محتاجِ خلق تو بگردم
توکل کرده قلبم به خداییت ، اگر در هر زمانی صب
|
|
|
|
|
زیرم وبام نمیخواهم دگر ، از لبت کام نمیخواهم دگر
هرچه کردم من حلالت نارفیق ، مزد و انعام نمیخواهم
|
|
|
|
|
خدای آسمان ها لبخندی زد دستانم را رها کرد
|
|
|
|
|
کمی بیمارم امروزم،ز درد و داغ می گویم
|
|
|
|
|
بعد از مرگ سهراب
نوش دارو
کلام خدا باشد
بر لب حرام است
|
|
|
|
|
پدرم که جای خود
پسرم چه خواهد گفت
از روزهای پیش رو..
میدانی
ناتوانی هم
عرضه میخواست
که من ند
|
|
|
|
|
قفس
انبوه از پرندگانی است.
که پرواز را از یاد بردهاند.
درقفسند.
پوزخند به خیالات پرستو میز
|
|
|
|
|
خسروا بیداریت بیهوده است/جرعه ای از زهر نوش و خوش بخواب
|
|
|
|
|
شاید راه کج راهِ سعادت بود الله جان
سحر و ساحری علم طبابت بود الله جان
باشد این سخن دارِ مکافات من
|
|
|
|
|
گریزان از همه در پوشش یک راهبه
فروتن همچو قاصدک در دست باد
لبان سرد و صامت از جور زمانه
تنی له ما
|
|
|
|
|
فسانه ی آه
خزان عشق من و تو در راه است
میان باد وزان بسان یک کاه است
چو غربت غمدار جدا شدن از
|
|
|
|
|
«تاسیان»
شرم،
و تو چه دانی که شرم چیست؛
آنگاه که قامتت را خمیده،
سر بر گریبان داری.
غم،
و
|
|
|
|
|
ز صعود ناگهانی شب این بشر سیاه است!
|
|
|
مجموع ۴۸۹۵ پست فعال در ۶۲ صفحه |