يکشنبه ۲۹ تير
شعر دلشکستگی
|
|
تو سکوت کن که ریشه در صبر دارد ....
|
|
|
|
|
دلم برای خودِ من همیشه میسوزد
|
|
|
|
|
عمرت کفاف دیدن آفاق را نداد!
|
|
|
|
|
نغمه آرامش جز شعر هایی هست که در خلوت تنهایی نوشته شده
|
|
|
|
|
با سکوتی که تو را احاطه کرده
غریب وار در حرکت هستی
سایههایی که رد خود را میگذارند
بیهدف پرسه
|
|
|
|
|
دردیست در این سینه که چون کوه عذاب است
عشقیست در این دیده که آن رنگ سراب است
گفتم که چرا گشته دل
|
|
|
|
|
آنقدر دیر آمدی تا قسمتت قهرم شده
|
|
|
|
|
ابرها سایه می اندازند بر خاکسترخاطره های سوخته
|
|
|
|
|
نه ز دوستان ز غمم تکیه به دیوار زدم
و نه از گریه غمم را همه جا جار زدم
بس که با خنجر لبخند، جفا دی
|
|
|
|
|
در وصف زندگی، تاریکی دید و فراز و نشیب ها... از دید یک نوجوان
|
|
|
|
|
کاشکی می ماند اما،
نمی ماند
|
|
|
|
|
اینجا کلمات هم خالی از معنا شده اند
|
|
|
|
|
کاش بشینی ساعتی پهلوی من…
|
|
|
|
|
گشته ام کور چو یعقوب زِ هجران پسر
عاقبت پیرهن یوسف به وطن میآید
|
|
|
|
|
شیدااا...
میشنوی؟
این،
صدایِ خُردشدنِ استخوانهایِ روحم است
که نامِ تو را،
از تهِ تاریکترین
|
|
|
|
|
سکوت کردم آرام...
زندگی به من زیاد آموخت
آزمون دادم، سرِ هر بُرد و باخت
در این دانشکدهی بیرحم.
|
|
|
|
|
از واژههای پر از درد،
از بغضی که گلویم را چنگ میزند،
بیزارم.
از نگاه سرد این مر
|
|
|
|
|
چقدر بیکس و تنهاست آسمان وطن
|
|
|
|
|
آهای آدمها
لطفا اشک عروسکها را
درنیاورید!
|
|
|
|
|
زخم دارد شانه هایت پارهٔ تن ای وطن
|
|
|
|
|
دلم از آتش عشقی چه غریبانه بسوخت
زدمش بانگ ولی آن دل دیوانه بسوخت
عشق او در دل من آتشی افکند و
|
|
|
|
|
شبی در حالتِ اغما به آغوشَش سفر کردم
|
|
|
|
|
دل غفلت زده را کی خبر از طوفان بود
دردِ دل داغ شد و کام دلش هیچ نشد
|
|
|
|
|
وقتی که رفتی خاطراتت را غزل کردم
هرشب بهجایت عکسهایت را بغل کردم
احمدصیفوری
|
|
|
|
|
"در الفبای سکوت این عاشقی را ساختی"
|
|
|
|
|
ای آفتاب پنهان در پشت ابر برزخ!
|
|
|
|
|
تو که عاشقم بودی
چنینم کردی...
|
|
|
|
|
امشب ماه با رخوت بیشتری خواهد تابید
مهتاب ، پنجره ، اتاق ، تخت
و زنی دوستداشتنی کنار تخت خواب
با
|
|
|
|
|
چه آمد بر سرِ عشق
علفِ هرز ، پیچکی
پیچیده در دلِ عشاق شد.
آگرین_یوسفی
|
|
|
|
|
جزر و مدّی با جنون مهتاب را بوسید و رفت
|
|
|
|
|
قایقی خواهم ساخت
پر امید و پر از آرامش
|
|
|
|
|
بگذار برای همیشه فراموش شود،
گذشت زمان
دوست مهربانی است،
ولی یاد او مرا پیر خواهد کرد.
اگر از
|
|
|
|
|
جاهل به حقیقت،
سروسکندری که بایدزیرسایه ا ش باشم
نسخه ی دیگرش رانشانم داد
|
|
|
|
|
شده از بازی تقدیر دلت درد کند...
|
|
|
|
|
از آب شور تنهایی شدم نخلی بدون سر!
|
|
|
|
|
من آن سیاره بودم، ز جمع هشت یار
که خود را دیدم از هر سو، نگاروار..
|
|
|
|
|
روزی دلم تنگ بود
دل تنگی که همیشگی بود
در خلوت خویش
کسی صدایم زد
مادرم بود
|
|
|
|
|
«پری»
پسرکی رنجدیده،
در کوچه نشسته.
تنها و سرخورده.
پیرزنی مهربان،
به زیبایی طاووس،
به ا
|
|
|
|
|
رفتم چهارشنبه بازار ، خودم دنبال سبزی و گوجه ، سایه ام اما افتاده روی کتاب های شعر . منم بهم برخورد
|
|
|
|
|
لب دوختم اما چه هراس از کس بود
|
|
|
|
|
چگونه وصف کنم من هوای بندر را
|
|
|
|
|
مینویسد عشق،میخوانم عذاب
|
|
|
|
|
--‐-‐‐--‐-‐-رَقصیدَم زِ هَر سازِ این دُنیا ، زَد بَرایَم---‐-‐-‐‐‐----‐-‐
|
|
|
|
|
✍️تصنیف سرا: م.مدهوش( یامور)🌱
🎧دکلمه: بانو هستی احمدی🌸
|
|
|
|
|
به هَمان عِشقِ تو دَر مَن که غَلَط شُد به غَلَط
تو زِ مَن هیچ نَیابی به جُز از دَلقِ فَرَط
|
|
|
|
|
می نویسم که مبادا اجلم دیر کند
|
|
|
|
|
جانم را هنوز می لرزاند...
|
|
|
|
|
دلت تنگ میشه برای کسی
که میخواس یه روزی کنارت باشه
|
|
|
مجموع ۴۹۹۳ پست فعال در ۶۳ صفحه |