جمعه ۱۱ فروردين
شعر دلشکستگی
|
|
چه زیبا شود گر زمستان بمیرد
تن دی به یلدا شب آتش بگیرد
بسوزد در آتش زمستان و سرما
به رخسار دی رو
|
|
|
|
|
نیمه شب است؛
چراغ ها را کشته ام.
|
|
|
|
|
و از دریچه چشم هایمان خوشبختی ،
بود در جای دگر
و نمی دانستیم ،
|
|
|
|
|
آمدوقلبمرایکبارهویرانکردورفت
شاعر بیچاره را سردرگریبان کردورفت
|
|
|
|
|
بعد من گر روزی توهم دلتنگ شدی...
در کوچه ها رهگذر و پر درد شدی...
|
|
|
|
|
بی تو متروکه ترین جای جهان است دلم...
|
|
|
|
|
نوروز به نماد رستاخیز می ماند
و لذت فقر را با طعم گس آزادی پیوند زده اند
|
|
|
|
|
خنجر زده بر کالبد روح و روانم
|
|
|
|
|
میشود بعد از تو احوال مرا از شعر من فهمید
میشود در شعرهایم مردن تدریجی ام را دید
|
|
|
|
|
در شهر یک نفر تو را بفهمد کافیست.
|
|
|
|
|
توی این عصر جدید / توی این دنیای پَست
|
|
|
|
|
از آن غم با دلم دائم خلیل است
که کوته دست و خرما بر نخیل است...
|
|
|
|
|
مهره ها در جای خود بازی کنند
اهل بازی را به خود راضی کنند
گر که هر خر مهره شه گشت و وزیر
|
|
|
|
|
«مرا عهدیست با جانان»
و من دلخسته زین پیمان
|
|
|
|
|
جای می از خون جگر خوردنم
زنده ولی در خود من مردنم
|
|
|
|
|
نسخه ویرایش شده ی شعر این مستی کورانه ز دوران تا کی؟
|
|
|
|
|
هر روز اُمیدم به تو تعبیر شده
دوریِ تو چون بغض گلوگیر شده
حالا که دَمی خسته شدم فهمیدم
سخت است ج
|
|
|
|
|
هر آینه
سکوت
حرف میزند مرا
|
|
|
|
|
گرچه لازم بودم گفتن شعر از سر سوز
دست غمها متعدی شده بر دفتر من
|
|
|
|
|
کیم یازدی کدر سوزلری گوز یاش منه قالسئن
|
|
|
|
|
حسرتی بود و گذشت و با تو چندی زیستم
|
|
|
|
|
چنگ را با چنگ و دندان میزنم
|
|
|
|
|
خدایت را تو وصف کردی بدین گونه...
|
|
|
|
|
من آن جوان تکیه بر درختم نه ز غم عشق.....
|
|
|
|
|
پروردگارا
در اینجا
خنده ها، اجباری است
کارها، تکراری است
چهره ها،غرق ریا کاری است
عاشق شدن
|
|
|
|
|
دستم نمی رود که نویسم ز درد غم
|
|
|
|
|
آن روز که غم هایم از این دنیا رحلت کنند ؛
باز دوباره زاده خواهم شد!
زنجیر هایم باز میشود ؛
از اسا
|
|
|
|
|
قاصدکها همه در بیخبری، میمیرند...
|
|
|
|
|
خسته ام ازین منجنیق های سخن
|
|
|
|
|
خدا به شاهد است سیگاری نیستم
|
|
|
|
|
بترس از آن سه اشک در زندگانی
به عقبــا خـواری آن بـر تـو معلــوم
یکی اشکِ پـدر هـم مـادر خویش
د
|
|
|
|
|
عاشقی گم گشته ام در شهر دل جا مانده ام
نامـه ای بـی مقصـدم در زیر پا تـا مـانده ام
|
|
|
|
|
یک سال ندیدهام تو را؛ ماه دلم
|
|
|
|
|
آسمان با دیده ی مهرش مرا در بر گرفت
تا که دیدش در زمینش بی خدایی می کنم
|
|
|
|
|
اتاقم شده مقصد آرزوم
یه تصویر گُنگو سراسر سیاه
چراغارو خاموش کردم برم
از این پنجره شب نشینیِ ماه
|
|
|
|
|
باز برف آمد و یخبندان است
و نگاهم به تو سرگردان است..
|
|
|
|
|
قسمت اگر با درد من تا کرده است
شِکّر ز لبخند تو هم وا کرده است
|
|
|
|
|
...یا تملق گوی بر سرگین ناپاکان قدرت بوسه میدارید!
آه !! ای ذلت پذیران! بردگان خورد وخواب و...
|
|
|
|
|
در من خدا چه دیده وقتی دمیده جانم؟
|
|
|
|
|
احساس من درون کاسه شک غلط می زند مدام...
|
|
|
|
|
خسته ام من خسته از پاییزِ غم
|
|
|
|
|
به یاد آقای ارجمندم، زنده یاد
سیّد حسین حکیمی بافقی
|
|
|
|
|
در بغض ِ گلو گیر ِ دلم زخم ِ شکار است
|
|
|
|
|
پر پروانه شکست از ترک آینه ها...
|
|
|
|
|
تا ســــــروری در دست بد و لنده غر افتاد
دزد از در و دیــــوار به شهـر و گذر افتاد
ملت ز پـیء دارو
|
|
|
|
|
در واپسین دقایق شب به تو پناه می آورم
|
|
|
|
|
احوال دلم را، از موی سپیدم
|
|
|
|
|
فقط خدا می داند که اشتباه ازمن بود . . . !؟
|
|
|
|
|
دیری است که از ایام، خُوشی نَدیده است دِلم
از فصل گل و بهار کامی، ندیده است دلم
از بس که غم و سیاه
|
|
|
|
|
امروز جهان تیره تر و تار تر است
|
|
|
|
|
درقمار زندگانی، من جوانی باختم
درره پرپیچ وپرخم کاروانی باختم
درزمین عمرخود گندم نکاریدم دریغ
|
|
|
|
|
دنیا و ما فیها را فروختند
آش شور شد
جوانی زنده به گور شد
مار کشیدند بر دیوار
آو
|
|
|
|
|
کاشکی میشد ببینمت
کاشکی میشد بیام پیشت
دلتنگتم خیلی زیاد
اشک چشام داره میاد
|
|
|
|
|
ژاله من بودم،
جوی من بودم،
روان در میان بوته های زنبق...
|
|
|
|
|
ای غمم حوصله کن درد فراوان دارم
درمیان شهر شلوغ بغضی پنهان دارم
|
|
|
|
|
پیر شدنم می اَرزید به بزرگ شدن بعضی ها
.
بهزاد غدیری / شاعر کاشانی
.
.
شعر
عاشقانه
زندگی
|
|
|
|
|
او داده هزار وعده بر خلد برین...
|
|
|
|
|
چون شانه برای سر مویت شده ام
سرمستم اگر، زگفت وگویت شده ام
گر رفته مرا سر به گریان چه کنم؟
شرمنده
|
|
|
|
|
مادر آنروز برای پسرت گریه نکن
|
|
|
|
|
ما لیلی و مجنون زمان بودیم و اینک...
|
|
|
مجموع ۴۱۳۹ پست فعال در ۵۲ صفحه |