سه شنبه ۱۸ مرداد
شعر دلشکستگی
|
|
دل دیوانه مست و تب دار است
بغض وامانده در گلو گرفتار است
"وقت عصیان و اشک و سیگار است"
غصه ها در
|
|
|
|
|
دیگـر نـیازی نیست ؛ ای قـدر ناشـنـاس
زینکه تـثبیـت شـد بیوفایـی ، سپاس
وقتـی ؛ بـدانـی خـاکـس
|
|
|
|
|
هزار برگم و من تمام خط خطی ام ...
|
|
|
|
|
شک نکن از این دیار خواهم گذشت
|
|
|
|
|
کسی که مُرده نمیتونی دوباره بکشیش
|
|
|
|
|
می رسد هر دو به گوشم نغمه ی ناقوس ها
سوزم وخم نکنم سر پیش این فانوس ها
|
|
|
|
|
دلی دارم در این سینه لبالب رنج و بی تابی
|
|
|
|
|
از عشق نوشتیم و بدهکار شدیم
|
|
|
|
|
گفتم که پشیمانم از کرده و ناکرده
گفتا که سخن کم کن، تا دل ز تو بردارم
|
|
|
|
|
بِـگُـذشـت رو بـه بـطالـت لـحـظات نـابـم !
خاطرات از تو طلبـکار و به عمـر شرمندم
|
|
|
|
|
غزل ۱۶۴، کتاب نوای احساس.
|
|
|
|
|
نیم قرن از زندگی ام را به دوشم می کشم
|
|
|
|
|
همچو فرش کهنه ای به زیر پا افتاده ام
درمیان قوم و خویشانم جدا افتاده ام
|
|
|
|
|
در این تنهایی تاریک وطاقت سوز
که تنهایم به سان آن که انسانش خدا خواند
در این روزان بی روزن
که در
|
|
|
|
|
وقت سقوط است، پریدن خطاست...
|
|
|
|
|
دلخوش به تماشای همین زندانم
|
|
|
|
|
تو بروی مسیرِ خود،قوز دهی به این کمر
|
|
|
|
|
این شعر که ورق بخورد
مثل آتشی بر گور زبانه می کشد
آنچنان که در نور آن
اندوه من آشکار می شود
و
|
|
|
|
|
آمدی طوفانی ام کردی و رفتی دست خوش
این دل کاشانه را ویرانه کردی دست خوش
|
|
|
|
|
تو رفتۍ تا وجودم شد پر از تب
گرفتـاری بزد بـر پیڪرم «شب»
بھ قلبم زخم
|
|
|
|
|
آن که ما را مهرِ جان گردید و رفت
بس بر این دیوانه دل، خندید و رفت
|
|
|
|
|
.
دست شعر هایم را بگیر
و به تنهایی ام
برگرد
|
|
|
|
|
او رفـت و نـباش منـتظـر معجـزهٔ خـاص
شـانسـی که بچـسبـد ورق پـاره ؛ نـداری
از حافظـه بیـرون کن
|
|
|
|
|
او را صدا زدم
با صد هزار امید
|
|
|
|
|
شد دروغ ابزار کار ناگوار
زندگی شد بر پر کاه استوار
این بلرزاند دل هر آدمی
کین چنین بی راهه گش
|
|
|
|
|
دنیا برای من فقط یک درد ممتد بود
|
|
|
|
|
دلم گرفته هیچ امیدم نیست ...
|
|
|
|
|
همچو برج زهر مار آمد سلامی کرد و رفت
با نگاهی سرد یک بی اعتنایی کرد و رفت
زیر چشمی باز می پایی
|
|
|
|
|
صبر در کار جهان را نتوانم دیگر
وصف این قصه پر غصه نخواهم دیگر
هم سر و روی جهان بیمار است
از ح
|
|
|
|
|
شاید امروز شده یک قرن که من بی تابم
خنده بینی به لبم اما من...
ناقوس عزادارانم...
|
|
|
|
|
ای خدا
با توگویم درد دل شاید که دل راضی شود
سینه ام چون کوه درد و پس شکایت هاکنم
محمدباقر_انصاری
|
|
|
|
|
حال من خوب است، اما مثل سابق نیستم
|
|
|
|
|
خوزستان یعنی قدم بر روی خار
خوزستان یعنی نرفتن زیر بار
|
|
|
|
|
بنگر که از کجا به کجاها رسیده ام
|
|
|
|
|
عاشق شدم انگار قلبت به درد آمد
|
|
|
|
|
ما دو صد لعنت بر این دشمن روا میداشتیم...
|
|
|
|
|
من دهاتی دهک چندم هستم نمی دانم
|
|
|
|
|
ما نسل عقده های فرو برده ایم...
|
|
|
|
|
آن سیه کارببین عاقبت کار چه کرد
باسر زنده دل و محرم اسرار چه کرد
این همه سوسن وگل را به تمنای هوا
|
|
|
|
|
با چشمی پر ستاره بود این مرد
|
|
|
|
|
چشمانم را بسته ام
انچنان که
هرگز به این دنیا نیامده ام ...
|
|
|
|
|
ابلهان و دشمنان یار همند
این همه با صلح مردم دشمنند
بر زمین افتاده کار مردمان
فکرشان این
|
|
|
|
|
غم در ثانیه ها ، بی تو نوازشگر شد
|
|
|
|
|
دلم گرفته از غم هوای گریه دارم
|
|
|
|
|
خونه مادربزرگ دیگه شادی نداره
دیگه شور و خنده ای مثل قدیم نداره
|
|
|
|
|
بزن باران و پر کن چاله ها را
|
|
|
|
|
درد دل
غمگین نمی سرایم، از بهر تو ترانه
گویم حدیث دردم ،با شعر و با زبانه
ساقی دلم گرفته،پرکن ت
|
|
|
|
|
گَل گورمنی یوللارداکی گوزلر داها گورمور
عولموش بو اورک سینماغامین یول دُوزَ،دونمور
|
|
|
|
|
آی قاضی من سیاسی نیستم...
|
|
|
|
|
دیوانه چو مستانه بشیند به شبی....
|
|
|
|
|
هر دانه اگر ...
مثل بهار تو بروید
|
|
|
|
|
بخون اینجا خزونه آسمون...
|
|
|
|
|
خدایا! قلب من محجوب گشته - همانا نفسِ من معیوب گشته
|
|
|
|
|
از نان شب و روز چنین افتادی
چون مال خودت به دست نادان دادی
مالت به خطر ز دست ناد
|
|
|
|
|
زخمکهنه ای رو قلبم
که به بودنت دچارم
یادگار یه جراحت
نه علاج و راه چارم
من شدم مثل یه تن پو
|
|
|
|
|
حیف..
حیف شد..
که نوعِ نادری از حرف
پژواک سکوت است..
|
|
|
|
|
بت تراشی شده صنعت جهان
حق و عدالت شده ملعبه ، نهان
از دست دیو و ددان آمده فع
|
|
|
|
|
سدِ بغض و گلوی رویاها
حسرت ناتمومِ یومّاها
نخلای خسته از نروییدن...
|
|
|
|
|
گویا خیال ماندگاری دارد این غم
با آبادان سر ناسازگاری دارد این غم
تا خواب را از چشم مردمانش ند
|
|
|
|
|
امان از خدا باور دست ساز
که گوید که چو هر چه کردند ساز
خدای جهان آفرین این نبود؟
که دنیا وعقب
|
|
|
|
|
دوری از چشم ظاهر بین دنیا
|
|
|
|
|
مردمان با یکدگر این گونه اند
|
|
|
|
|
در هیچ کجای اردیبهشت ننوشته هشدار به ریزش بهمن نزدیک می شوید
|
|
|
|
|
بهار بی بهار
درختان گشته اند بی بر
شکوفه گشته است بی سر
چه کوبیم آب در هاون
چه گوییم از غ
|
|
|
|
|
گوسفندان به آغل ها میروند
در انتظار گاوها که بیایند
چوپان ناراضی دوان دوان
|
|
|
|
|
هر بدی بینم ز تو میلم فزون تر می شود
آنقدر بد میکنی میلم تو بی حد میکنی
|
|
|
مجموع ۳۹۱۱ پست فعال در ۴۹ صفحه |