جمعه ۲۳ شهريور
اشعار دفتر شعرِ هیچ نامه شاعر علی پورزارع هیچ
|
|
«وهیشته»
ای زیباترین آفریده هستی،
ای فرجود دادار،
شیرینترین کام گیتی،
تو آمدی،
در اوج ناامید
|
|
|
|
|
«آخرین بلوط»
ظهر است و هوا آفتابی،
ظهر تابستانی گرم و خشک.
بادی سوزنده و سوزان
لابهلای شا
|
|
|
|
|
در دوردست جنگل،
مهتاب با لبخندی بر لب،
به تماشای زمین نشسته.
شبنم زیبا،
دلبرانه،
بر گلبرگها آر
|
|
|
|
|
«نغمهی زندگی»
میشنوی!
صدای باد میان شاخههای درختان را،
صدای آواز جیرجیرکهای عاشق را،
که سر
|
|
|
|
|
«مزرعهی متروکه»
سگی را دیدم عوعو کنان،
از جمعی گریزان،
رو به سوی تاریکی بود روان،
دوان دوان.
|
|
|
|
|
«شعلهی آرزو»
من در این باغ پر هیاهو،
میان هلهلهی سار و پرستو،
روحم میکند پرواز،
تا بلندای ش
|
|
|
|
|
«آتش خیال»
از نخستین نگاه،
نخستین دیدار،
میدانستم،
که جادوی چشمانت،
مرا دربند خود میکشد.
|
|
|
|
|
در خلوت شب،
سرمست، مدهوش،
مهمان خیالات خود بودم،
بوی شببو فضای خانه را پر کرده بود.
صدایی آشنای
|
|
|