سه شنبه ۳ خرداد
شعر سپید
|
|
ای که با سخن مهربان پار وپیرار آمده ای،
دل خوش و سینه گشاده با بوی خوش نسترن و ریحان آمده ای
چراغی
|
|
|
|
|
روزی روزگاری
زندگی
روی شانه های مرگ...
|
|
|
|
|
در هیچ کجای اردیبهشت ننوشته هشدار به ریزش بهمن نزدیک می شوید
|
|
|
|
|
سفیدیِ دستانش از زیر در پیداست
صدای آسیابان پیر در گوشم زنگ میزند:
دیشب «از ما بهتران» کیسههای آ
|
|
|
|
|
دل به دل راه دارد
حتی
در آن
کوچه ی بن بست...
|
|
|
|
|
بی حوصله
در چشم تو افتاد نگاهم
|
|
|
|
|
و آنگاه تو آمدی
پُر صدا و هیاهو
با نگاهی که
میکاوید
|
|
|
|
|
خانه تکانی کردم
بهار را
پیچاندمش
در بقچه ای سفت
برای سال بعد...
|
|
|
|
|
این روزها
به دنبال نشانی از خود می گردم
گویی گمشده ایی بی هوشم
هر چه در من بوده گم شده است!
به گ
|
|
|
|
|
یاد آن یار سفر کرده به یادم آمد
اشکها ریختم و آه کشیدم شاید ، بتواند برگرد
|
|
|
|
|
خیلی خیلی سرد است،
اما در کنار تو،
خورشیدی در پیراهنم دارم!.
رها_فلاحی
|
|
|
|
|
غم ات رابا من
در میان بگذار
و شادی ومهربانیت را
با کودکان کار
|
|
|
|
|
خالی است -دستانم-
در تهیدستی،
پُر است،
از "نبودنت"،،،
تنهاییام!
لیلا_طیبی (رها)
|
|
|
|
|
پێکەنینەکانت لە نێو ئەو غوربەتە
لە دەستم دەرچون،
چەپەر هەموو ڕووژێک لێرەوا دەڕوا
خۆزگا کۆرتە نام
|
|
|
|
|
دلم می سوزد
از فراموش شدنم
چون قبری
که مرده ای در آن
دل ندارد
|
|
|
|
|
تو از دیار خوبی
من از غروب پاییز
تو از خروش دریا
من از سراب صحرا
|
|
|
|
|
من از این صورت چه بگویم م
|
|
|
|
|
ومردمانی
مرا در چشمانی اشکبار
در دهانهایی پر از سلام و صلوات
در دستانی پر از حلوا و شیرینی...
|
|
|
|
|
امروز رقص باران
دلهای بیتاب
چون ابر بهاران
|
|
|
|
|
سکوت میکنم اما،،،
چشمهایم،
-[هنگامِ دیدار]
حرفهای تلمبار شدهام را
خوب بازگو می
|
|
|
|
|
بیرم زەویێکی چوڵە،
رێنەکانیش،
لە نێوانما نالەوڕیێن.
|
|
|
|
|
اعجاز عشق
در کلام تو بود
ای تو ابر بارانساز
|
|
|
|
|
کمی از عطر ِ سیب ِ سُرخ 🍎 . . .
|
|
|
|
|
چادر شب را گلدوزی...
مادرم می گفت اقبال صبح بلند است.
در آن بوسه ی نخستین
|
|
|
|
|
نگاه تو
مثل باد بهاری بر من وزید
تا روزگاران رفته را به یاد آورد
اما من
حدیثی جز اندوه نداشتم
ک
|
|
|
|
|
چشمانم،
لحظهای بر هم نمیافتد،
مبادا،
یکدم، عاری ماند از دیدار تو.
|
|
|
|
|
نگاهش
از دهان افتاد
شیرینی ندارد
دلم
اما هنوز
تلخی نگاهش را خریدار است
|
|
|
|
|
صبحی دگر آمد
دستان بستهام را
آزاد کردم از خواب
با چشمانی نیمه باز
نوری دیدم
|
|
|
|
|
پنجره، هرشب
پادرمیانی میکرد
تا ماه زیباییات را
رصد کند
|
|
|
|
|
....
هوس کرده ای جانان را به زحمت بیندازی؟
عقل را ببوسی و خود را به دل خطر بیندازی؟
چشم نازک کرده
|
|
|
|
|
بیآنکه دریابم
مرا در بر گرفتی
بیآنکه بخوابم
رویای هر لحظهام شدی
|
|
|
|
|
وقتی از سپیدارِ پیر
تبر ساختند؛
به زوبینی فکر کرد؛
که از پَرِ عقاب
بر سینهاش خلید!
|
|
|
|
|
دڵ تهنگی
مِردنێ یهکجاری داپیرە
|
|
|
|
|
هرکسی آمد و رفت
هرکسی گفت و شنفت
|
|
|
|
|
(جذبه ی نگاه)...
من
به اندازه ی تلاطم دریا
بی قراره نگاه تو شدم
بی تاب موهای سپیدِ برفی ات
|
|
|
|
|
شب بود
مرا در کج راهی نا به کجا آباد
با ترکه ای در دست
با ترانهای نا به هنجار...
|
|
|
|
|
وقتی خدا چشمهای لیلا کشید
|
|
|
|
|
به صد توبه اگر بشکنم این عهد..
|
|
|
|
|
جمعه هم از درد به خود می پیچد
وقتی نگاهِ مرا
در انتظارِ ردی از حضور تو می بیند...!!
|
|
|
|
|
از خیالت بازگشته ام
از ازدحام خیابانهای باران دیده ات
به خلوت خشکیده انکار رسیده ام
با کوله بار
|
|
|
|
|
هوش از سر می برد یاد لب هایت
دین و ایمان که هیچ
|
|
|
|
|
دل از دست داده
دیده به ره نهاده
آه از سینه رهانیده
|
|
|
|
|
من هنوز
خیابان هایی را می شناسم
پُر از قدمهای تو
کاش آلزایمر زودتر از وقتش
به سراغم بیاید...
|
|
|
|
|
باران میبارد،
خدا،
آرزوی دشت را بر آورده کرد!.
رها_فلاحی
|
|
|
|
|
شب پره
سوار بر بال شب
عطر یاس
پر کرده فضای شب
|
|
|
|
|
بی مقدمه می گویم
قصه ی بودن تو
آخرش پنجره ا ی باز رو
به گلستان گل است...
|
|
|
|
|
خانهام را دو دیگریی که نمیدانستم کیست،غصب کرده بود
و من هنوز در آنجا! بعد هزاران سال ،مغموم و اند
|
|
|
|
|
نمیدونم چرا اینجوری شده
سرعشق چی اومده
چرا همش پولی شده
|
|
|
|
|
زنجیر به پایت نبند
تو پیش تر ها
همسفر او شده بودی...!!
|
|
|
|
|
از تو میگویم
از تو که گرم نگاهم میکنی
از من میگویم
از من که خواستنت را فریاد میزنم
|
|
|
|
|
لکنتیست بر زبانم
که به وقت دیدار
یورتمه میرود در دهانم!
|
|
|
|
|
لب تو
جام شراب
طعم گس
همچو شراب
|
|
|
|
|
بوی تلخی ز اطرف جهان میشنوم
|
|
|
|
|
کویر بیبارون
ستارهای خاموش
روزهای بیخورشید
شبهای بیمهتاب
ابرهای بیبارش
چون تختهای ساکت
|
|
|
|
|
خانه ی دلش کلید ندارد
چاره ای جز بالا رفتن از
دیوارش را ندارم...
|
|
|
|
|
خوێندنی شێعر له
دایکم فێر بووم
|
|
|
|
|
--دستهی تبر،
یا،،،
-- کاغذ کتاب؟!
...
انتخاب؛
با درخت نیست!
|
|
|
|
|
دلم می سوزد
از فراموش شدنم
چون قبری که مرده ای
در آن زندگی نمی کند...!
|
|
|
مجموع ۱۶۵۲۲ پست فعال در ۲۰۷ صفحه |