پنجشنبه ۱۱ خرداد
شعر سپید
|
|
باید از ایستگاه شلوغ کلمات
یک "تو" را بر دارم
|
|
|
|
|
چشم برگیر از اندوه باران
دل به دریا بزن
پای بگذار روی برف زمستان
بی خیال باد و قاصدک
عطر گل یاس
|
|
|
|
|
وقتی اولین بار نگاهم به تو گره خورد ، آنقدر پلک هایم سنگین شد، عشقت سخت دیده گانم را آزار میداد،
|
|
|
|
|
شب آبستن رازهای مگویست
که فریاد بر میآورند
از دل سیاهی
شب آبستن درد است
|
|
|
|
|
ما پاسبان حرمت خود بودیم
در پنجه شکستیم ، عزت آسمانی مان
|
|
|
|
|
من اگر رنگ بودم،
سبز مایل به دریا
|
|
|
|
|
تو مثل شکوفه های کُنار
بر شاخه های بهار
قد برافراشته و زیبا رو
و من شاعری عاشق
در میان ایل تو
|
|
|
|
|
باردارند نفس هایم
از حرفهایی که درخت بودند
|
|
|
|
|
آنچه کامل شد توهمی بیش نیست
|
|
|
|
|
از دیوار نگاهت بالا میروم...
|
|
|
|
|
به لکنت زبان آب
در شرق بیداری /
از خواب پریده بود
|
|
|
|
|
در من
نفس میکشد
اندوه!
....
|
|
|
|
|
لنگرگاه اشک بود
آنجا که من بودم و
تو نبودی
قصه مرد بود و
حرف صبوری
بندری سوخته بود
آنجا که پای
|
|
|
|
|
در میان ساقه های سرد و بی جان
به دنبال پاییز بگرد،
|
|
|
|
|
هیچ خیابانی تنهاییم را باور نمی کند
|
|
|
|
|
روزگاری این جا مظهر عشق بود و صفا
شهر مملو از پاکی و محبت با هم
شهر ِ شرجی نفسهای دو یار
هر دو د
|
|
|
|
|
آه آزادی، آزادی:
به دنبالِ تو
یک نفس خواهم دوید!
|
|
|
|
|
عروس شهر های گیلان، نگین انگشتری لاهیجان.
کوههایش سر سبز و جلگه اش دل پذیر است.
|
|
|
|
|
پیش از این شعر
دختری را دیدم
از دیار زاگرس
که سیاهی چشمانش
شبیه شعر سپیدی بود
که حلاوت واژه ها
|
|
|
|
|
اوکه بایدمی شنفت گفت
سوتی، گافّ به گفتارخیط کاشت
|
|
|
|
|
آوا میدهد مرا دیرْهنگامیست
بانگی در آن حوالی
خَموش و رازآلود
ناشکیب و سرکِش.
|
|
|
|
|
غروب انتظار
غم دلتنگی خود را به چه کس باید گفت؟
شکوه از درد جدایی به چه کس باید
|
|
|
|
|
اندیشه
کهنگی اندیشه ها
بوی نا گرفته اند
در تاریکی نمور ذهن
چند پنجره آگاهی می خواهد
تانفس
|
|
|
|
|
قناعت دارم
قناعت باطنی
مثل قناری
|
|
|
|
|
همچون طعم گَسِ گیلاس،
در بعد از ظهری از تابستان،
چه طَعمِ قشنگی دارد،
خیالِ خامِ داشتنِ تو،
|
|
|
|
|
همه سالها ساکن یک لحظه اند
این یعنی جنون تورا داشتن
|
|
|
|
|
✨✨✨
یادم را به خانه بیاور
در انزوای سرد سلولی در خیالت
|
|
|
|
|
زمانش مهم نیست
صبح باشد یا که ظهر
غروب باشد یا دم صبح
کافیست تو بخواهی
من برایت می میرم...!!
|
|
|
|
|
با،،،
لالههای سرخ،
[محصورِ سیمخاردار]
پیامیست!
|
|
|
|
|
من بارها شنیده بودم،
که سیبِ سرخ
نصیبِ شغال می شود، ولی
امرز، در روشنیِ روز شاهدم
|
|
|
|
|
سپاسگزارهستم پرودگار زیبا و مهربانم
با هرنفس برای هرنفس و در هرنفس
|
|
|
|
|
سهم نسل من از طبیعت اصیل ..
شوره زار !
|
|
|
|
|
کوه هزار بار غلط گفت
آسمان دست در گردن برادرش زمین انداخته می گرید
دریا دیری ست با آشفتگی نمی داند
|
|
|
|
|
گاهی یک لبخند فردی را دیوانه میکند
گاهی یک لبخند فردی را ویران میکند
گاهی یک لبخند فردی را امیدوار
|
|
|
|
|
هر صبح متولد می شود
به اجابتِ درد
دهانِ استعاره می خندد
|
|
|
|
|
ریسمان میبافم
تارو پودش همه از عشق و امید
جوهرش خون من است
عطر آن شب بوها
مست کرده همه افکارم
|
|
|
|
|
تنهای خویش در تنهای خویش در تنهای خویش
|
|
|
|
|
گمم،
—گوشه کناری!
لای ورقهای کتاب و دفترهای تو!
بین پیراهنهای چروکات!
میان افکار مشوشات...
|
|
|
|
|
چشمهایم را میبندم
در خیالم
به پرواز درمیآیم
کویر بی بارون
قایق بی پارو
دشتهای غبار گرفته
|
|
|
|
|
تو شمع ، نذری داری
و من نذر داشتن تو را . . .
|
|
|
|
|
سکانس بی پایان خون
در یک شات بلند
از من فقط
|
|
|
|
|
هوای زندگی ، از تعارف و تاریخ
بیام بیرون ز احوالش
|
|
|
|
|
اگر نسیم بودی
نفس به نفس
حبس می کردم تورا
میان سینه ام
نه اصلا
موهایم را گره می زدم
به انگ
|
|
|
|
|
رودی بی سرانجام
از چشمه سار عطش جاری است
|
|
|
|
|
(۱)
قطاری بر ریل
انتظاری بیهوده را
به دوش میکشد...
|
|
|
|
|
دنیایم،
پر از شعرهای ناگفته است
و من تنها!
رها_فلاحی
|
|
|
|
|
شب بود درمبهمی سکوت
دوختم نگاه را
از پنجره ی ماه به ایوان ملکوت
هلال ماه وزیبای مهتاب
نظاره
|
|
|
مجموع ۱۸۰۳۰ پست فعال در ۲۲۶ صفحه |