شنبه ۶ مرداد
شعر نیمائی
|
|
شک ندارم که تو از بارانی
ضربانی....
جهشی.....
آغازی.....
|
|
|
|
|
این شعر برای دو پهلوان افسانه ای ( رستم و سهراب )کشور عزیزمان ایران سروده شده است
|
|
|
|
|
دوزِ دَردم ، بالاست
تَبِ صَبرم سَرریز
مانده تا هر کلمه ، کاوه شَوَد
|
|
|
|
|
از آن اغواگری نازِ نازِ مست چشمانت
جنونرا در بغل یکباره چونان یه ضریحِ قابل تقدیس
|
|
|
|
|
رُسوخ ناز چشمانت به سمت جان دل بسته
زآغازین دم آغاز
خیالین خاطر زیبا
|
|
|
|
|
نگهم کردی و در لحظه دلم رفت که رفت
پشت ان پنجره رو به جنون نگهت
|
|
|
|
|
مثل سیلی بی امان
هجمه آور بر تن بی تاب من
برکن از بنیاد و ویران کن مرا
|
|
|
|
|
«نغمهی زندگی»
میشنوی!
صدای باد میان شاخههای درختان را،
صدای آواز جیرجیرکهای عاشق را،
که سر
|
|
|
|
|
من دلم می خواهد
هر دم و ثانیه را پیش تو باشم ای دوست
|
|
|
|
|
جمعه یعنی با خیالت سر شدن
عصر باشد
پرسه و پرواز در سمت خیال
|
|
|
|
|
✍️Blank verse
m.madhoosh❤️
|
|
|
|
|
صبحی که تو باشی خود شعر است
|
|
|
|
|
این شعر به حرمت این شب های گرانقدر و در وصف امام حسین عزیزمان نوشته شده است.
|
|
|
|
|
چون فال زنم تا که برآید...
|
|
|
|
|
السلام علیک یاابا عبد الله
خورشید بی غروب
خورشید تشنه
|
|
|
|
|
قدم بر جان من بگذار
منم طهران نشین بی خود از آشوب شهر آشوب چشمانت
|
|
|
|
|
من دلم پُر زخمه
تو به فکر دل یک عاشق دیوانه نباش
|
|
|
|
|
چیست خوشبختی؟
پرسشی که آدمی در جست و جوی پاسخش.
غرق در حیرانی و سختیست.
|
|
|
|
|
شان چشمان تو آری اجل از اشعار است
|
|
|
|
|
به تصویر آید آیا عشق
آنهم عشق بی تای تو ای نایاب هستی بخش
|
|
|
|
|
ریشه ی لاله ی مرداب اگر در قفسی از آب است
تاج او رقص کنان جلوه گر تالاب است
قایقی هست که در آ
|
|
|
|
|
مراد این دلم هستی
تویی شور و تویی مستی
|
|
|
|
|
دهکده از نور خدا خالی نیست
کاج
سرسبزی آواز قناری دارد
|
|
|
|
|
تهمتی بر دل من نیست روا
بجز از
دل شدن و دل دادن
|
|
|
|
|
راوی اینبار زبان را به دهن باز گشود
و برایم می خواند،قصه ی باران را
قصه ی تلخی ها
قصه اش دریا بود
|
|
|
|
|
✍️م.مدهوش(❤️Everheart)
Blank verse
|
|
|
|
|
گفتمش: شاهرود
و
گفتا: جان رود....
گفتمش: پس شاه اش در کدام قسمت بود...
گفتا: تو شاهی و من رود
|
|
|
|
|
خروجی زدم هرگاه که با
جاده حرفی نداشتم.
نقشهای کشیدم که کامل نیست،
شاید همین است که
سبکبال م
|
|
|
|
|
این شعر در ستایش خداوند متعال سروده شده است.
|
|
|
|
|
میزدی حرف و من
محو آن چهرهی زیبا و قشنگِت بودم،
و نمیدانستم
ساقی چشم تو آرام و مُدام
باده
|
|
|
|
|
ای شاخه خشکیده تنهای بهار که به نامی بدی نام برایت گذرند
|
|
|
|
|
بر دستانم داغ
بر رخسارم
آتشی از شوق
بر خاطراتم
خطی از پیغام دوست
بر آستین پیراهنم
نقشی از دس
|
|
|
|
|
به کوه بیستون سوگند ..
به فرهادی که دل بر طره دلدار بسپارد ..
به مجنونی که بر محراب جانان رک
|
|
|
|
|
تو را با ما سر سازش به شرط سوختن های مداوم بود
|
|
|
|
|
بود زندگی
پلی آسمانی
به بال بلندی
که پیوسته تاعرش جاری ست
|
|
|
|
|
کمیاب.انسان شناسی..نیمایی
آن که در این زمانه کمیاب است
آن که برای ما گوهر ناب است
آن که با ما ه
|
|
|
|
|
شعر در قابل نیمایی است ، موضوع شوق دیدار.
|
|
|
|
|
با تو هستم
دوره گردِ کوچه های بی چراغ
چند ویرانه تو را روشنگر راه شب است ؟
تا به کِی روبن
|
|
|
|
|
بوم ها رنگ نکنید
نقشی از چهره میانش نکشید
این حوالی همه رنگارنگند
|
|
|
|
|
از خودت خطی بکش بر دورِ من
سِـحر گردم شوم محصور تو ای یارِ من
|
|
|
|
|
ردّ پای گُسلی بر تن تب دار دعا
|
|
|
|
|
نمیدانم چرا مردم قفس را آفریدند
رهایی را به دست خویشتن
در بند کشیدند
|
|
|
|
|
آرزوی من فقط اینست و بس
با شمیم عشق باشم همنفس
چون قناری بر لب هر شاخسار
سر دهم بانگ رهایی از قف
|
|
|
|
|
مهربان با وفا عزیز دلم
مهرت آغشته با سرشت و گِلم
همدم و یاور و پرستارم
همنشین همنوا و غمخوارم
|
|
|
|
|
مکن انکار خودرا ، توخدایی
|
|
|
|
|
ماهِ تابان!
مگر اسرار نهان می دانی
|
|
|
|
|
اشتباه نکن
نه تو فقیری
نه من حاتم طائی
نادان خوبی نمی فهمد
نه به کوهی
نه به کاهی
|
|
|
|
|
یکی شعرم...
بر این نوزاد انسان نام یک دایه ...
بر این آب و گل آدم یکی مایه...
یکی بر سینه آرایه
|
|
|
|
|
روباه نقش خودرا باخت به ما
|
|
|
|
|
من در طلب جامی
از مهر ترنمها
بنشسته به کوی تو
در عزم پریدنها
|
|
|
|
|
وقت رفتنشدهومیدانم
بعدتوخنده نیایدبهلبم
|
|
|
|
|
این روزها
اگر چه بند آمده
زبان شعرهایم
اما ،،،،،،
خروار
خروار
فریاد نقش بسته
بر حنجره ی
|
|
|
|
|
دین راه تاریکیست سوی قله ی جاوید آرامش
|
|
|
|
|
بیدارمی شوم
برساز بلبی
نشسته بر شاخه ی گلی
گوش می دهم
پروانه ای به پنجره ی بسته
شاخک می زند
|
|
|
|
|
لحظهام با خیال تو شیرین
گرچه آن صورت فریبایت
دور از منظر نگاه من است
لیکن آهنگ دلنشین .....
|
|
|
|
|
پوکهام
سر دادهام
تا
جان بگیرم
آه...
ای خشاب خالی
ای فشنگ دورو
|
|
|
|
|
یاتکه استخوانی در گلوگاه تاریک زمین
|
|
|
|
|
جهان باغ خداوند است
و مردم از همه رنگ و نژاد و خوی و فرهنگی
نهالانی شگفت انگیز
|
|
|
|
|
چه کسی می داند؟
چه کسی می ماند؟
|
|
|
|
|
این شعر را به همه معلمان و استادان بزرگوار تقدیم عرض میکنم.
|
|
|
|
|
الا ای پیر فرزانه
منم بد مست سر نشناس و پا نشناس و دیوانه
منم بر آن کلید کعبه عشق تو دندانه
خدا ر
|
|
|
|
|
در این دنیا که هر دم دل
به اندوهی گرفتار است
غمی شیرین به نام عشق
به جان ما پدیدار است
|
|
|
|
|
صبح بود و بهار بود و خورشید می تابید
دل من جای دیگری می رفت
باغ پر شده بود از گل و برگ
گنجشک و هز
|
|
|
|
|
گر بُوَد آبادِ آباد
گر شود ویرانِ ویران
عاقبت فرجام می یابد به دست مادر فردا
|
|
|
|
|
که تو آغوش خودم قول نرفتن دادی
|
|
|
|
|
باز باران
كاش مى باريد بر سقف كلاس
در خيالم مى سپردم
دل به جنگل هاى گيلان
حجمى از آرامش
|
|
|
|
|
جان یک سایه
به دستان شبی مهتابی است
و به دیوار کجی تکیه زده
و در اندیشه ی خورشید شتابان شده
از
|
|
|
مجموع ۵۱۸۶ پست فعال در ۶۵ صفحه |