سه شنبه ۷ بهمن
شعر نیمائی
|
|
ای کاش زمان ، مثل ساعت مچی
دایره وار می چرخید
|
|
|
|
|
من و سارا به خدا
سرِ آن سفره چه دارا بودیم!
|
|
|
|
|
درین دیارغمزده
جزسکوت سردشب
|
|
|
|
|
نادیده گرفتن عاشق توسط معشوقه
از نظر عاشق
|
|
|
|
|
انتخاب کن
چگونه مُردن را
مرگ رانیز توبرمی گُزینی
|
|
|
|
|
عشق تو به عقربزدگے میماند!!
|
|
|
|
|
ساعت از خواب پرید
دل شب روشن از همهمه گندم شد
|
|
|
|
|
جهان را آب می میگیرد
صدای غرش ابر و
صدای بارش باران
زمین آب،آسمان آتش
فضای ظلمت و وحشت
و من آ
|
|
|
|
|
تو از کدام پنجره می بینی؟؟!
|
|
|
|
|
نفسم زیر ماسک می گیرد.
زندگی آس و پاس می گیرد
عقربه روی ساعت تکرار
از منو تو تقاص می گیرد
|
|
|
|
|
سلام دوستان یه تجربه جدید رو خواستم دنبال کنم سنتی خونده میشه این شعر
گفتم که بعد نگید نگفتم و طرز
|
|
|
|
|
بار دیگر فریاد خواهم زد
از دردی که بر جانم انداختی
دلم فریاد میخواهد
ولی ممنوع زفریادم
و مملو
|
|
|
|
|
جان ز تنم رفت ، دل آزاد نشد !
|
|
|
|
|
میل به افتادن دارد نظرم!!
|
|
|
|
|
کاشکی جنگلبان
یک دل سیر نگاهت بکند کاج بلند
|
|
|
|
|
از آن وقتی که تو را دیدم،به یک لحظه شدم شیفته!!
که بودی تو؟ چه کردی تو؟
نمیدانم! نمیدانم!
|
|
|
|
|
چشم هایم بسته
بر لبم مزّه ی قند
دست من پوشانده
ردّی از یک لبخند
آخ... این دیوار است؟!
ناگهان
|
|
|
|
|
تا نمیبیند خدا ؟
چشم دارد او نگاه
|
|
|
|
|
من در ميان سيل تمنا و انتظار ...
|
|
|
|
|
بایدازسیطرهٔ مرکزدریارَدشد...
|
|
|
|
|
افغان افغان
آه چیست
تو بگو افغان به چه معنیست؟
مر نه افغان ناله از درد است؟!
یا همان قوم قدیم پر
|
|
|
|
|
......................
در ساغر هستیِ ما جز گُل شرابی نشکفت
در هر شبِ مهتابی ام ،
|
|
|
|
|
این داستان لیلی
خیلی وقت است که تنها
یک خیال پرآشوب است!!
|
|
|
|
|
کجا به دنبال آرامش میگردی ای انسان؟
|
|
|
|
|
این شعر را به خاطر آن مادر و کودک دردمندی که امروز دیدم ولی در میان غبار دلمشغولیهایمان گم شد
من وا
|
|
|
|
|
تغییر می خواهد روند انحنای شب ...
|
|
|
|
|
دراین دنیای پر وحشت
در و دیوار پر نکبت
منه علاف پر حسرت
بدنبال چه میگردم؟
|
|
|
|
|
من آلوده
تو بیهوده
دراین دنیای وامونده
بدنبال چه میگردیم؟
|
|
|
|
|
روزها فکر توام در همه جا
تو مرا میخوانی
با صدای پر هر پرنده ای در پرواز
با صدای قطرات باران
با ص
|
|
|
|
|
سهم من از دنیا
گرچه قدری کم بود
ولی این اندک سهم
همه اش از غم بود
|
|
|
|
|
به خود ، باز می کشاند
مرا ، دست بسته
فراسوی دریای در چشمهایت
نشسته ...
به تو باز می سپار
|
|
|
|
|
که حیلیه در این بازار اوج هوشیاری و خردمندی است
|
|
|
|
|
ای یار بگو بی تو چه شدم
چه قدر راحت و خوشحالم
من و تا مرز پوچی بردی
خیال برگشت مجدد ندارم
|
|
|
|
|
گلوله ای سنگین
با حرکات موزونِ چرخان
..............
|
|
|
|
|
دلِ قمری برای جوجه هایش رفت...
|
|
|
|
|
ای که جاری شده ای در من و با من
تو بخوان
|
|
|
|
|
روز عاشورا بود
وقت تکبیر امام
و نماز سحری برپا بود
|
|
|
|
|
سراسیمه ،چو واژه های پریشان زهر سو
بخوانیم ، هستم
|
|
|
|
|
قصه ی من با دل
قصه ای معکوس است
|
|
|
|
|
چه عاشقانه
خیالت همیشه
سری به این تداوم دلتنگ می زند
هرچند تو در خیالی ترین
دوردست این شب
|
|
|
|
|
در پی نشانه هایی بی نشان هستیم
|
|
|
|
|
کوچه رابرف گرفته ...
چه سکوت است اینجا...
|
|
|
|
|
بی شک مرا بسوزان
و خاکستر را
بیت بیت
|
|
|
|
|
درد در سینه ام نمی گنجد ...
|
|
|
|
|
خارج از موضوع ماندن ما نداریم
|
|
|
|
|
چه زیبامی تپد قلبی...
درآن هنگامهٔ پُرشوروپُرغوغا
|
|
|
|
|
ازپس پنجره میزد تلنگر باران...
|
|
|
|
|
به رقص شاخه های خشک پیچیده
بر اندام درخت پیر فرسوده
پرستو می نشیند
لانه می سازد
به عشق خاطرات خ
|
|
|
|
|
ساربان همسفرم؛
تو کجایی؟
اینجا خاطره ای نام تو را میخواند؛
|
|
|
|
|
و قدم های مرا
مردم شهر همه از حفظند
|
|
|
|
|
«ای مادر»
دلم یک بوسهٔ بی تاب می خواهد
به تابِ گیسوانِ نقره فامت
|
|
|
|
|
نازنینا سلام؛
حالت خوب است؟
اینجا آمده ای؟
مهر از غرب طلوع کرد مگر؛
نکند همسفر عشق شدی؛
ما را ب
|
|
|
|
|
ساربانا چه خبر؟
راه ها آمدم از کنج فراق تا به پایت برسم
اندکی بنشینیم؟
|
|
|
|
|
مثلِ شمس و مولوی
بلخِ رو بهخورشید را برقص!
|
|
|
|
|
✏"شهر بی حرف است"
سکوت بی حرف خیابان ها چه می گوید؟
نکند خبری شده است چرا شهر بی حرف است
نک
|
|
|
|
|
مثل ابعاد هوا در نوسانم...
|
|
|
|
|
سردِ سرد است خانه ی ما
گرمی آغوش در اندیشه میجویم
صدایش میکنم خود را
برایش شعر میگویم
نوازش میکن
|
|
|
|
|
لحظه هامی گذرند...
لحظه هارادریاب
|
|
|
|
|
برگ چنار زرد و خشک
زیر لگدهای سرد سرد
موج در موج و دوباره باد و طوفان
سیل افکار و خیالی پوچ
کو
|
|
|
|
|
ساربان
همسفر درد غریبانه ی من
چه غریبانه تو از یار نشانی داری
پرسشی هست برایش جوابی داری؟
گذر قا
|
|
|
|
|
بخوانم قصهی خود را
بدانی هرچه بود و هست را دنیا ...
|
|
|
|
|
چگونه می گریزد آدم محتاج یک بوسه
ندلرد در بغل دوستی که تنها می خورد غصه
تمام آنچه در واقع نمی باشد
|
|
|
|
|
ولی افسوس به هنگام وداع
یادِ من رفت تو را پاره ی تن
به خدا بسپارم ....
|
|
|
|
|
زده فریاد کلاغ
سر آن بید بلند
لانه ای ساخته ازچوب چنار
|
|
|
|
|
شهر ماتم زده است
آسمان غم بار است
مرد میدان نبرد
گوییا بیمار است
|
|
|
|
|
بخون مادر برام امشب...
لالایی های تو درمون دردامه...
بخون لالا لالا لالا...
که خیلی وقته خواب حسر
|
|
|
|
|
به زیبایی آهوان زرد
که گلهِ مانده ی چشم خرامان
بیش نیست
|
|
|
|
|
«حوصله ام را باد ربود»
حوصله ام را باد ربود
در آن دم که عکس سایه ی خسته ام را ماهی قرمز،تنها
|
|
|
|
|
شعر یعنی بازگشت به هر جا و چیز که پشت آن دیوار است دیوار دیروز ،خصوصا پرتوِ آن جام در حاشیه یِ مرثی
|
|
|
مجموع ۴۰۹۱ پست فعال در ۵۲ صفحه |