پنجشنبه ۱۱ خرداد
شعر نیمائی
|
|
درون کلبهی احساس
نشسته ام به روی صندلی راک چوبی ام
کنار هرم لطیف نگاه شومینه
|
|
|
|
|
یاد آن رود پر از آب به خیر
سبزهای پُرِ از نقش و نگار
کوچه های پیچ خورده سمت باد
یک قرارِ ساده در
|
|
|
|
|
چه زیباست که بینی
یار خود را در گلستانی
|
|
|
|
|
درغروبی
درکنار آبیِ دریا
دم به دم دیدم ؛
قطار ابدیت می رسید از راه
|
|
|
|
|
و اگر بارقه عشق بهمراه خوشی
نرسانم به جهان هستی
و به هر دم از وقت ندهم احساس از جنس حضور
|
|
|
|
|
آه
نیلوفر
ای گل بیخار
تو هم ریشه در لجن داری
|
|
|
|
|
هزار اتش فشان برپا نمودیم ،
مازدانش گِردِ خود ، در هول تاریکی ولی محصور
|
|
|
|
|
بدون منت ومال
برای بودن تو
از دعای ندبه ی صبح
|
|
|
|
|
گاهی این عادتِ دیرینه نمایان می شد
به همان تیره گیِ مطلقِ مرگ
که در آن َمسلخِ شکاکِ نگاه آلودش
به
|
|
|
|
|
به زمین سر سبز
به بهشت زیبا
رخ آن جهان را
|
|
|
|
|
تلخ کامیست
که به جز
به شکر
نبرده باشی کامی .
|
|
|
|
|
ظرف چینی که شکست
مادر از خواب پرید
پسرک هیچ نگفت
خواهرش جیغ کشید
|
|
|
|
|
تار تنیدی به سکوت ،
خیره به شب شدی چرا
|
|
|
|
|
در اینجا هرکسی در عشق سهمی دارد از بودن
کسی آغوش یارش را
يکی چون من دو چندی خاطراتی تلخ یا شیرین
|
|
|
|
|
بی محابا قلبم از کف می رود...
|
|
|
|
|
چشمان تو امتداد تلالو خورشید سوزان
به ارمغان آور واپسین درمان را
|
|
|
|
|
صبح بخیر..18
یار آمد و صبح آمد
خورشيد جهان آمد
آن دلبر زیبا رو
پیش
|
|
|
|
|
پُر از خواهش احساس اقاقی شده است
انتظارت بانو
در کشیده است امید از نفس پنجره ها
|
|
|
|
|
من گمان می کنم آن روز که سهراب نوشت
من وضو با تپش پنجره ها می گیرم
مثل من پنجره ای سخت گرفتارش کرد
|
|
|
|
|
یادمه پرسیدی
از چه دلتنگ شدم؟
|
|
|
|
|
هنوز بوقلمون ها
در تدارک مبالغه ی خطایِ باصره اند
|
|
|
|
|
محو در قله معنا بودم...
نور خورشید به پهنای حقیقت گم شد...
منطق تاریکی...
متن با حاشیه را برهم زد
|
|
|
|
|
ساقی ام امشب جامت را بالا بگیر
|
|
|
|
|
اگر روزی
وداع از این جهان گفتم
|
|
|
|
|
به پاشویهی درخت
غمبارید آسمان
پرنده وقتی تبنامهی برگ میخواند
|
|
|
|
|
از حال من چه میدانی
از این روزهایی که ندیدمت
از نگرانی، اندوه و افکارم
از ترس نبودنت
|
|
|
|
|
کوتاهی موهایم
گویای ماجرا بود
|
|
|
|
|
خواب تو را دیدم،
چشمانم تر شد.
نماز خواندم و وضو یادم شد.
رمضان شد،
دلم دیدار تو را روزه گرفت.
|
|
|
|
|
صبح بخیر, 15
دراین رمضان
ای نور شبان
هر صبح مددی
ای قوت جان
توجان ومنی
جمله همه فان
ای روز و
|
|
|
|
|
عطرِ عشقش
عقل و هوشم را بُرد
محوِ اندام ظریف اش بودم
پلک من سنگین شد
ناگهان خوابم بُرد
تاولم تر
|
|
|
|
|
مهره مار جذاب نیست
خرمهره جذاب نیست
روح سرگردان آزاد جذاب نیست
غول چراغ جادو جذاب نیست
کوچ
|
|
|
|
|
گاهی چه بیهوده دلتنگ میشوم (ادامه شعر)
|
|
|
|
|
آوای عشق را
آواز قو ، به گوشها رساند
|
|
|
|
|
قسم به غربت سبز تنها درخت شورهزار
تو را دوست داشته ام بسیار
آهای نازک اندیش بجای مانده از روزگار
|
|
|
|
|
و تو اما اکنون در کدامین فصلی؟
|
|
|
|
|
لبنمیریزد این حنجره
پرم از
نالههای سکوت
|
|
|
|
|
.........................
|
|
|
|
|
هواي خانة دل ابر ي و دلگير و پاييز ي است
نسيم خا طر ا ت روز ها ي رفته باراني کنداين آسمان خا لي و خ
|
|
|
|
|
صبح بخیر1
گفت صبح از چه شود
حاصل
گفتمش ازنگاه چشمان عشق تو
در دل
محمد_باقر_انصاری_دزفولی
|
|
|
|
|
🌊رود آرام نگیرد هرگز تا به دریا برسد🌊
|
|
|
|
|
صبح بخیر14
صبح است
یک دگرگونی بکن جانا
عمل آغاز کن
یا خموشی برگزین
یا مثل ما پرواز کن
هی نگو ا
|
|
|
|
|
کدخدایی که به ظاهر قدرتمند است.
|
|
|
|
|
مکن انکار خودرا
توخدایی .....
|
|
|
|
|
صبح بخیر12
برای شب های تاریکم
یک مهتاب می خواهم
هرصبح برای دیدنت
دل بی تاب می خواهم
بیا پیشم
|
|
|
|
|
هرگز نفهمیدم من عشق چه معنا دارد
به نعمات رخ است یا که زیبایی دل؟
|
|
|
|
|
آخرش مرگ،، علاجی ست که عشق تو به من می بخشد...
|
|
|
|
|
صبج بخیر 11
بیدار شو رمضان است
ببین نسیم سحر
چه دل ربایی است
آینه ی جلوه ی الهی است
صبح
|
|
|
|
|
گشتن یا زدن؟
آه
ای دور دورو
ای دور باطل
|
|
|
|
|
یا حبیبم من غریبم اندرون خویشتن... // چاره ای یاب از برایم عقل من مافات گشت...
|
|
|
|
|
یک هیولا پانهاده در تالاب
|
|
|
|
|
مناجات امسال.صبح بخیر 10
یارب
امسال هر سحرگاهان
آهنگ من این باشد
یارب تو پناهشان باش
از فت
|
|
|
|
|
میپرسند خانه تکانی کرده ای؟
پاسخ میدهم آری!
تکانیده ام
خانه دلم را
چندین بار
در طول این چند روز
|
|
|
|
|
《یاد باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکرد》
بوسه ای بس نزد و این دل ما شاد نکرد
|
|
|
|
|
آه ای صلیب مانده بر دوش مسیح...
|
|
|
|
|
لب گلگون تو کاسه ی چشم من مست گُل و گلدان لب پنجره ای خواهد شد.
|
|
|
|
|
The Winner of west minister church prize of london-England🇬🇧
|
|
|
|
|
«مرا عهدیست با جانان»
و من دلخسته زین پیمان
|
|
|
|
|
دست هایم برای تو
چشم هایم برای تو
|
|
|
|
|
من شاعرم
گاهی زبانم تلخ می گردد
گاهی عسل در واژه هایم
گنگ و بی مزه
|
|
|
|
|
و در اندیشه آنم که کنم با تو سخن ،
سخن از شادی زیبای غریبی که پس از غربت جان فرسایش
به وصال آن که
|
|
|
|
|
گرچه در آبادی ما
غریب است عاشقی،
اما منِ غریب،
آباد و زنده و مستم ز عاشقی
|
|
|
|
|
خستهام از زندان
خستهام از قفسی
که برای دل خود ساختهام
|
|
|
|
|
هر آینه
سکوت
حرف میزند مرا
|
|
|
مجموع ۴۸۵۰ پست فعال در ۶۱ صفحه |