سه شنبه ۱۸ مرداد
اشعار دفتر شعرِ پینوپروک (دفترسوم) شاعر عنایت اله کرمی
|
|
تو زین منازعهٔ بی ثمر چه می خواهی
ز جانِ نیمهٔ این بی سپر چه می خواهی
تو باغِ سبز دلم را چنان خزان
|
|
|
|
|
توی پیچ و تاب زلفات ، خیلی وقته که اسیرم
چش به راهِ اون نگاتو، خنده های بی نظیرم
واسهٔ این که بمون
|
|
|
|
|
حسّ خود را
هَدَر و ابتر و ضایع نکنیم
شعر را
مضحکۀ دستِ وقایع نکنیم
|
|
|
|
|
هان ای رفیقِ غریق در ورطۀ خیال
برخیز و بندهای جهالت ز خود بگیر
راهی به سوی حکمت و آزادگی بجو
گاهی
|
|
|
|
|
آب از سرِ آبادی گذشت
جان از کفِ نَفَس
تفاوت نمی کند
طاعون، زلزله، قفس
|
|
|
|
|
ای مگس! باز تو آهنگِ تکبّر کردی
حدِّ خود را قدِ سیمرغ ، تصوّر کردی
آبرو از خود و آرامشِ ما
|
|
|
|
|
سیگار و شمع و شعر و پنجره
جای تورا پر نمی کند
پُک های تند و دود
اشک و سکوت و آه
|
|
|
|
|
بیمارم از لجاجتی کردی که صواب نبود
وادارم به خجالتی کردی که صواب نبود
از اوج، به زیر کشیدی عقابِ ج
|
|
|
|
|
کوچهٔ ما چو دمی لایق پایت گردد
باد، تا شانهٔ من جای همایت گردد
جامِ هر پنجره ای قابِ رخِ زیبایت
د
|
|
|
|
|
ای که چشمانِ تیزبینم را
لحظه ای تاب هم نمی آری
تا هزاران نگاهِ محروم از
زندگی را ندیده انگاری
|
|
|
|
|
عزیزهستی من ، عصیر میوۀ تن
تویی مشامِ مرا، به سانِ مُشکِ خُتن
من از نژادِ توام ، تو از تبارِ منی
|
|
|
|
|
در این گذارِ گمشده
در این راهِ پر غبار
در این کویرِ خسته و زخمی
ز تیغ و خار
|
|
|
|
|
گلی مأیوس بودم بینِ خاشاک
تهِ گلخانه ای مستور در خاک
شبی گشتم رها از کنجِ عُزلت
به دستِ مالکِ یک
|
|
|
|
|
کی تو زوال حال مرا درک می کنی؟
میدانِ جنگ و جدال را تَرک می کنی؟
پا را ز کوی این دل بیمار، می کشی
|
|
|
|
|
بنای بودنِ ما پرسه در غبار نبود
برای غوطه در آمال بی شمار نبود
اگر نمی رسید آدمی به میزِ هوس
تمام
|
|
|
|
|
آسمانی بی ستاره و تار
ابرهایی برانگیخته
پاییزی مریض و زرد
برگ هایی بر زمین ریخته
|
|
|
|
|
صحرای خاطرم
خشک و
غبارآلوده است عزیز!
چشمان خسته ام
خیس و
خمارآلوده است عزیز
|
|
|
|
|
بیا منزل درون دل گزینیم
کنار دلبری قابل گزینیم
به اسب زندگی از نو نشینیم
رهِ گُل را به جای گِل گز
|
|
|
|
|
بی تو هوای خاطرم، سرد و فسرده می شود
پیکرِ نیک بختی ام، به هم فشرده می شود
عرصۀ آسمانِ سر، بسترِ ی
|
|
|
|
|
دل به دریا می زنم تا گوهری پیدا کنم
یک دل دریایی و عاشق تری پیدا کنم
در خیالم، دائماً با مرغ رؤیا
|
|
|
|
|
درنیمه راهِ کوی توام روی بوم عشق
مستِ هوا و بوی توام روی بوم عشق
در سایه سارِ فکر و خیالت نشست
|
|
|
|
|
سکوت این سرایِ فقیرانه را، بیا بشکن
رکود ساز و ساغرِ کاشانه را، بیا بشکن
به مهرِ دست و دامن من، اع
|
|
|
|
|
جایی که
غزال ها ی خمود می ایستند
تا بزهای چلغوز
به خطِّ پایان برسند،
|
|
|
|
|
ای دزد دغل! خزانه بردار و برو
اسباب و اثاث خانه ، بردار و برو
ما را گرهی ز طرۀ یار، بس است
آن را
|
|
|
|
|
جامه ای ، جز جامهٔ آزادگی در بر مکن
گفته های واعظان را گوش کن باور مکن
|
|
|
|
|
چرخی بزن که چرخش عالَم ، بهانه است
حرفی بزن ، که دادِ زمین در زمانه است
یک دَم ، بیا به شاخه و برگ
|
|
|
|
|
در مسیر رؤیا ، در کنار رودی
آرام تر از رود دُن و آشناتر ز اَرَس
ردِّ باغی دیدم
باغ تر از باغ اِرَ
|
|
|
|
|
باران ببار
که لطافتِ دستان زندگی
محصولِ بارشِ بی ادّعای توست
وقتی که باد ،
|
|
|
|
|
اگه دستامو نگیری ، نکشی از این فلاکت
نبری به سرزمینِ شادی و مهر و حلاوت
اگه چشماتو نبندی ، به رو
|
|
|
|
|
تو ای انسانِ از نیکی رمیده
قرابت با بدان را برگزیده
برای زرقِ مال و برقِ دنیا
ز خویشان و رفیقان ،
|
|
|
|
|
حسّ هراس از گم شدن ، بازیچهٔ مردم شدن
درکنج غفلت سوختن ، شولای حسرت دوختن
آهنگِ سازِ بی کسی ،
|
|
|
|
|
گذرَد مَحمِل تو باز چو از کوی دلم
باد تا باد کشد، بوی تو را سوی دلم
در پسِ پنجره مسحور کند چشمِ مر
|
|
|
|
|
از وقتی که
گربه های ولگرد
مأمورِ شمردنِ جوجه ها شدند
موش های شهر
چه زیرکانه نشستند
در ان
|
|
|
|
|
ما نکته های گمشده در باور خودیم
تصویرِ روحِ زخمی و دردآور خودیم
هرجا نشانه ای ز هویٰ بوده ، بوده
|
|
|
|
|
دنیا چنان دلنشین که پنداشتم نبود
آن تحفه ای که انتظار داشتم نبود
انگاشتم که باغِ بلورینِ
|
|
|
|
|
دلتنگِ روی توام بیا شاد کن مرا
ازبندِ این همه غصه آزاد کن مرا
مانند ابرهای بهاری ز روی مهر
بر من
|
|
|
|
|
توکه همراه ما بودی چگونه
به نامردی دل ما را شکستی
زدی آتش به قصر آرزو ها
پ
|
|
|
|
|
امشب شب عید است بیا باده بنوشیم
جامی که جهاندار به ما داده بنوشیم
برخیز که باید همه درمحضرمعشوق
|
|
|
|
|
شماری از مسافران
به سوی شهرِ آرزو
میان راه و نیمه راه
ز روی یأس و خستگی
|
|
|
|
|
تمام عمر تشنۀ یک قطره بودنت بودم
شبانه روز ، منتظر در گشودنت بودم
در انحنای شیفتگی ، در مدارِ شیدا
|
|
|
|
|
در دامنِ شب نگاهِ مهشید خوش است
در ساحلِ یأس ، موجِ امّید خوش است
در آخرِ فصلِ سوز و سرما و سکوت
|
|
|
|
|
خانۀ احساسِ من بی تو غریبانه است
بی در و بی آینه ، تیره و ویرانه است
غمزۀ چشمانِ تو، غم ز
|
|
|
|
|
بشنو حدیثِ رندی از یکی مردِ آزمند
کاو هم اهلِ نماز بود و هم دزدِ گوسفند
هنگامِ شب به سرقتِ میش های
|
|
|
|
|
کابوس گشته عایدم ازخوابِ زندگی
یک داستان مخوف، در قابِ زندگی
پایی شکسته و سری گیج از انفجار
در ها
|
|
|
|
|
آه ازین بندگی که مُردن به
مردن از جابرانه خوردن به
ننگِ حُرمَت فروختن تا کی
جان
|
|
|
|
|
با یک درختِ کاج ، کریسمس نمی شود
هر خانه ای ، با طواف مقدّس نمی شود
شیرین ، اگر نشد قسمتِ فرهادِ ک
|
|
|
|
|
ایستاده ام ولی
از من مپرس چرا
خسته ام از صدای طبل و دهل
می خواهم با سکوت
عکس یادگاری بگیرم
|
|
|
|
|
گفتی هوای دهکده ، دل انگیزمی شود
گرگ هم دلش ز عاطفه لبریز می شود
حالا که به لطف شما هوا گشته گرگ و
|
|
|
|
|
مولودِعشق و رویش آدم تو نیستی
یک ذره از تراوش شبنم تو نیستی
بین هزار نامه و شب نامه گشته
|
|
|
|
|
اگر بی مرامی چه غم
اگر بی سوادی چه کم
اگر بی ادب ، بی نزاکت ، وقیح
اگر حزبِ بادی بِدَم
|
|
|
|
|
من اهلِ کاروانِ رها در کویرِ بیدادم
من از تبارِ قافله ای بی دلیل و ناشادم
به پشت زخمِ خنجرِ انبازِ
|
|
|
|
|
با حرمتم چگونه مدارا نمی کنید؟
یاد از شکوهِ کشور دارا نمی کنید
ازاعتبارِکورش ومنشور زنده اش
|
|
|
|
|
باشد که لب ز بادۀ پالوده تر کنیم
رندانه طعمِ کام کمی تازه تر کنیم
با اعتماد و شور و تقلای وافری
ا
|
|
|
|
|
وقتیکه راه راهِ کژی بود و پرخطر
زنگ و فسار در کفِ مستان خیره سر
هم جان و مالِ قافله بر باد می رود
|
|
|
|
|
تو از آغاز گرفتارِ هوس بودی و بس
مثلِ یک بچۀ لجبازِ جَنَس بودی و بس
غرق در بی خبر
|
|
|
|
|
هرجا که جانِ زادۀ آدم متاعِ ارزانی است
آنجا به روی سفرۀ کفتارها فراوانی است
آنجا بهای پوی
|
|
|
|
|
آدم با شرف از راهِ ریا نان نبرد
کوشش اهل خرد راه به حرمان نبرد
کامیابی ثمر دارِ حساب است و کتاب
ت
|
|
|
|
|
من که دائم درعذابم تو چطوری نازنین
نقشه ای نقشِ برآبم تو چطوری نازنین
من شبانه روز در پیچ
|
|
|
|
|
آزاده ای که راهِ حقیقت گشود و رفت
شعری برای اهلِ بصیرت سرود و رفت
وقتی که دید بیرقِ دین با دغل یکی
|
|
|
|
|
با این مُحبتی که تو ابراز کرده ای
جایی رفیع در دل من باز کرده ای
آکنده گشته جامِ وجودم ز مهرِ تو
|
|
|
|
|
جهان دریا محبت ساحل اوست
دل دریا پر از موج و هیاهوست
خوشا عاشق که دائم رو به ساحل
سوارِ یک بَلَم
|
|
|
|
|
ما در اوانِ فصلِ جوانی تلف شدیم
در گرد و خاکِ خانه تکانی تلف شدیم
وقتی به سازِ شاد و نشاطی
|
|
|
|
|
دشوار نیست عُلقه گسستن ز این جهان
اما نه بهرِ من که جهانم نگاه توست
از متهم به طالبِ دنیا شدن چه
|
|
|
|
|
آغاز عاشقی بود
آن روزِ پاک و زیبا
میدان دلبری بود آن ساحل فریبا
وقتی سپرده بودم
|
|
|
|
|
ما در تهِ اشتباهِ خود گم شده ایم
پوسیده ز سر گرفته تا دُم شده ایم
تاوانِ رسوبِ خاکِ نفرین شده ای
|
|
|
|
|
گشته ام سرگشتۀ لجبازی و تزویرِ تو
تاجری محکوم به افلاس با تقصیر تو
هیچ تصویری نمانده در کت
|
|
|
|
|
راهی به دیارِ روشنا باید جست
شادی و نشاط از غنا باید جست
شهری که شبیهِ قلبِ عاشق باشد
با مهر و مت
|
|
|
|
|
گاهی که دل به عالم ترفند می دهم
یا تن به مرگِ طائرِ دربند می دهم
تحتِ نهیبِ قاضی وجدان زخمی ام
در
|
|
|
|
|
ترفند بدی زدند و ما مات شدیم
دلبسته به تُرّهات و طامات شدیم
با سازش خواب و بختکی وهم آلود
بی داور
|
|
|
|
|
سپیده رفته
تو را چه شده است نازنین ؟
چرا مویه می کنی
چرا شعارِ کپک زده
واگویه می کنی
|
|
|
|
|
ما زخمی تیغِ باورِ خود شده ایم
از خود ، نکشیده باده بی خود شده ایم
در پنجۀ گرگ و میشِ یک عصرِ غریب
|
|
|
|
|
هزار بار به بابی زدم که باز نشد
برای باورِ من وجهه و جواز نشد
پرید و رفت کبوترِ دل نزد راهبی
تق
|
|
|
|
|
خبرِ عاشقی ام در نظرت خوار گذشت
خاطراتم همه بر صفحۀ انکار گذشت
دشتِ دلداگی ام در عطشِ روی گلت
بست
|
|
|
|
|
به خلوتی نشسته ام
به خود نظاره میکنم
به عکسِ قصه های خویش
به کرده های حال و پیش
|
|
|
|
|
روحی دوباره ازدمِ دادارم آرزوست
بوسی دوباره از لبِ دلدارم آرزوست
گشتی دوباره دردَمَن و پرسه درچمن
|
|
|
|
|
آسمان خاطرم ابری ست اما تار نیست
قلبم از نامردمی خسته ولی بیمار نیست
تا دلم داد و ستد در سوق نازت
|
|
|
|
|
دوش پرسید گل از پروانه
رقص بی وقفۀ تو
گرد شمعی سوزان
که به جز سوختن و درد
ندارد سودی ،
|
|
|
|
|
آلوده هوای شهر ، با کینه شده
گویی همه جا دغل نهادینه شده
عشقِ تو هراسان ز ویروسِ ریا
در خانۀ قلبِ
|
|
|
|
|
ماسک ها را برداریم
ما به خواجه و ویروسِ تاجدار
دیر زمانی است که عادت داریم
|
|
|
|
|
این شبِ دیجور هم مغلوبِ فردا می شود
یوسفِ گم گشته روزی باز پیدا می شود
دل اگر تنها و دلبر دور گش
|
|
|
مجموع ۱۲۲ پست فعال در ۲ صفحه |