جمعه ۱۱ فروردين
اشعار دفتر شعرِ پینوپروک (دفترسوم) شاعر عنایت اله کرمی
|
|
فصل بهار، با ورقی از کتاب عشق
آمد گشود، پنجره را رو به قاب عشق
پاشید اشک شوق، به دامان کوهسا
|
|
|
|
|
در بین زر نگاران، ما هم نگار داریم
تاریخ پر ز عزم و وزن و وقار داریم
یک آسمان ستاره، در قلب ما درخ
|
|
|
|
|
گرچه در آبادی ما
غریب است عاشقی،
اما منِ غریب،
آباد و زنده و مستم ز عاشقی
|
|
|
|
|
بیدار شوعزیزم!
نمی شود خوابید
در بستر جنون و قساوت
کنار تیغ
|
|
|
|
|
وقتی با سِپرِ نگاهش
برخورد کردم،
احساسم
جریحه دار شد
|
|
|
|
|
کنارِ برکهٔ پرآب و جلوه ای، روزی
ز پیرِ عاجزی آمد، نوای جانسوزی
غمین و دلزده از خدعهٔ دغل کاران
م
|
|
|
|
|
همه جا سرد، همه جا درد
صورت هایی پر آژنگ
قدم به قدم، بند به بند
شرارت ها، هماهنگ
|
|
|
|
|
چو اهلِ عیش و ترنّم مرا پذیرفتند
تمام رازِ نهان را، به جلوه ای گفتند
ز رنگِ پینۀ پیشانی ام که ترسی
|
|
|
|
|
زخم هایت را
مداوا نمی کنم
تا عمقِ تیغِ فرورفته در تنت
بمانَد به یادگار
|
|
|
|
|
دیروز آمد و رفت و
به روزهای رفته پیوست
فردا از امروز
به روزی که گذشت یاد می کند
|
|
|
|
|
من تمام عمر را با یاد تو سر کرده ام
چشم را، در آرزوی دیدنت تر کرده ام
در دل تنهای شب، در کنج سردِ
|
|
|
|
|
خدا کند که شبی، روزگار برگردد
نسیمِ صلح و صفا، با نگار برگردد
ز بامِ قسمتِ ما، بومِ غصّه برخیزد
ه
|
|
|
|
|
من درین روزگار بدعهدی، از صغیر و کبیر می ترسم
از نماهنگ های پر تزویر، از شکم های سیر می ترسم
از کم
|
|
|
|
|
تویی که اهل کتابی، وَ یا حساب و کتاب!
چرا مغالطه سازی به جای کشفِ جواب؟
ز خلق عالم و آدم، غرض اگر
|
|
|
|
|
زیبا! بیا و چشم مرا جوی خون مکن
همراه، سرنوشت مرا با جنون مکن
دل سوخته از نایرۀ عشق و مستی ام
دیگ
|
|
|
|
|
باید که عمق باور خود را بیان کنم
تا از نهان، علائق دل را عیان کنم
از هرچه فهمِ مرا به بازی گرفته ت
|
|
|
|
|
از یک قلم لرزان، در بوم غزل خوانی
پاشید غمی سنگین، بر صفحۀ پایانی
یک منظرۀ کهنه، از شامِ پر از حسر
|
|
|
|
|
یاد از گذشته که می کنم
دلم تنگ می شود
دلم برای حرمتِ خودم
تنگ می شود
|
|
|
|
|
من از دیارِ خاطره هایم شبانه دل کندم
ز ایده ها و آرزوی بی کرانه دل کندم
من آمدم که به در
|
|
|
|
|
رنگِ چرکینِ و سیه، شایستۀ دلخانه نیست
واژۀ تزویر، در قاموس یک پروانه نیست
طعم خوشبختی نمی داند، گر
|
|
|
|
|
احوال من خراب و آمال من بر آب است
ذهنم پراز سؤالِ جانکاه و بی جواب است
در جام زندگی جز غم طعم دیگر
|
|
|
|
|
غریبه بود، اما
از بالا که نگاه می کردم
بسیار، آشنا می نمود
در باد می آمد
|
|
|
|
|
راهِ خانه، کمی شلوغ شده
باد گرم و نَفَس، گلاویزند
از دلِ ازدحام سنگینی
بر سرم بوق و دود، می بارد
|
|
|
|
|
به پولِ سیاهی نمی ارزد این زندگی
ز دانش تهی بودن، از جهل آکندگی
رسیدن به بالاترین رتبه، مانند شیر
|
|
|
|
|
گزافه است
بر خُمرۀ خون نشستن و
شراب خواستن از،
دیوِ ساقی نمایِ دار طلب
|
|
|
|
|
قرار شد، تو رهِ آرزوی من باشی
نگارِ سادهٔ خوش خُلق و خوی من باشی
در این زمانۀ سرشار از ریاکاری
رف
|
|
|
|
|
سخت دلتنگ و ملولم عزیز دل!
تا کی فراق ؟
تا کی عذاب؟
تا کی دغدغۀ نام و نان و آب؟
|
|
|
|
|
ما مردمان مدّعی عشق و دوستی
آتش بیارِ غائلهٔ سنگ و شیشه ایم
تکریم برگ و میوۀ پندار می کنیم
همداست
|
|
|
|
|
با نقاب دوستی، آفت به کِشتم زد حسود
رعدِ نحسی بر سپهر سرنوشتم زد حسود
نامبارک خصلتی را یادگاری داد
|
|
|
|
|
یک اتفاق ساده، ولی یک تکانه بود
چیزی، نظیر تابشِ نوری شبانه بود
یک خندهٔ نجیب، که در عینِ سادگی
د
|
|
|
|
|
وقتی پیام خون خدا، بر زمین رسید
آوازِ رنج و تشنگی از یاسمین رسید
وقتی به ضربِ تیغ عدم،
|
|
|
|
|
تو زین منازعهٔ بی ثمر چه می خواهی
ز جانِ نیمهٔ این بی سپر چه می خواهی
تو باغِ سبز دلم را چنان خزان
|
|
|
|
|
توی پیچ و تاب زلفات ، خیلی وقته که اسیرم
چش به راهِ اون نگاتو، خنده های بی نظیرم
واسهٔ این که بمون
|
|
|
|
|
حسّ خود را
هَدَر و ابتر و ضایع نکنیم
شعر را
مضحکۀ دستِ وقایع نکنیم
|
|
|
|
|
هان ای رفیقِ غریق در ورطۀ خیال
برخیز و بندهای جهالت ز خود بگیر
راهی به سوی حکمت و آزادگی بجو
گاهی
|
|
|
|
|
آب از سرِ آبادی گذشت
جان از کفِ نَفَس
تفاوت نمی کند
طاعون، زلزله، قفس
|
|
|
|
|
ای مگس! باز تو آهنگِ تکبّر کردی
حدِّ خود را قدِ سیمرغ ، تصوّر کردی
آبرو از خود و آرامشِ ما
|
|
|
|
|
سیگار و شمع و شعر و پنجره
جای تورا پر نمی کند
پُک های تند و دود
اشک و سکوت و آه
|
|
|
|
|
بیمارم از لجاجتی کردی که صواب نبود
وادارم به خجالتی کردی که صواب نبود
از اوج، به زیر کشیدی عقابِ ج
|
|
|
|
|
کوچهٔ ما چو دمی لایق پایت گردد
باد، تا شانهٔ من جای همایت گردد
جامِ هر پنجره ای قابِ رخِ زیبایت
د
|
|
|
|
|
ای که چشمانِ تیزبینم را
لحظه ای تاب هم نمی آری
تا هزاران نگاهِ محروم از
زندگی را ندیده انگاری
|
|
|
|
|
عزیزهستی من ، عصیر میوۀ تن
تویی مشامِ مرا، به سانِ مُشکِ خُتن
من از نژادِ توام ، تو از تبارِ منی
|
|
|
|
|
در این گذارِ گمشده
در این راهِ پر غبار
در این کویرِ خسته و زخمی
ز تیغ و خار
|
|
|
|
|
گلی مأیوس بودم بینِ خاشاک
تهِ گلخانه ای مستور در خاک
شبی گشتم رها از کنجِ عُزلت
به دستِ مالکِ یک
|
|
|
|
|
کی تو زوال حال مرا درک می کنی؟
میدانِ جنگ و جدال را تَرک می کنی؟
پا را ز کوی این دل بیمار، می کشی
|
|
|
|
|
بنای بودنِ ما پرسه در غبار نبود
برای غوطه در آمال بی شمار نبود
اگر نمی رسید آدمی به میزِ هوس
تمام
|
|
|
|
|
آسمانی بی ستاره و تار
ابرهایی برانگیخته
پاییزی مریض و زرد
برگ هایی بر زمین ریخته
|
|
|
|
|
صحرای خاطرم
خشک و
غبارآلوده است عزیز!
چشمان خسته ام
خیس و
خمارآلوده است عزیز
|
|
|
|
|
بیا منزل درون دل گزینیم
کنار دلبری قابل گزینیم
به اسب زندگی از نو نشینیم
رهِ گُل را به جای گِل گز
|
|
|
|
|
بی تو هوای خاطرم، سرد و فسرده می شود
پیکرِ نیک بختی ام، به هم فشرده می شود
عرصۀ آسمانِ سر، بسترِ ی
|
|
|
|
|
دل به دریا می زنم تا گوهری پیدا کنم
یک دل دریایی و عاشق تری پیدا کنم
در خیالم، دائماً با مرغ رؤیا
|
|
|
|
|
درنیمه راهِ کوی توام روی بوم عشق
مستِ هوا و بوی توام روی بوم عشق
در سایه سارِ فکر و خیالت نشست
|
|
|
|
|
سکوت این سرایِ فقیرانه را، بیا بشکن
رکود ساز و ساغرِ کاشانه را، بیا بشکن
به مهرِ دست و دامن من، اع
|
|
|
|
|
جایی که
غزال ها ی خمود می ایستند
تا بزهای چلغوز
به خطِّ پایان برسند،
|
|
|
|
|
ای دزد دغل! خزانه بردار و برو
اسباب و اثاث خانه ، بردار و برو
ما را گرهی ز طرۀ یار، بس است
آن را
|
|
|
|
|
جامه ای ، جز جامهٔ آزادگی در بر مکن
گفته های واعظان را گوش کن باور مکن
|
|
|
|
|
چرخی بزن که چرخش عالَم ، بهانه است
حرفی بزن ، که دادِ زمین در زمانه است
یک دَم ، بیا به شاخه و برگ
|
|
|
|
|
در مسیر رؤیا ، در کنار رودی
آرام تر از رود دُن و آشناتر ز اَرَس
ردِّ باغی دیدم
باغ تر از باغ اِرَ
|
|
|
|
|
باران ببار
که لطافتِ دستان زندگی
محصولِ بارشِ بی ادّعای توست
وقتی که باد ،
|
|
|
|
|
اگه دستامو نگیری ، نکشی از این فلاکت
نبری به سرزمینِ شادی و مهر و حلاوت
اگه چشماتو نبندی ، به رو
|
|
|
|
|
تو ای انسانِ از نیکی رمیده
قرابت با بدان را برگزیده
برای زرقِ مال و برقِ دنیا
ز خویشان و رفیقان ،
|
|
|
|
|
حسّ هراس از گم شدن ، بازیچهٔ مردم شدن
درکنج غفلت سوختن ، شولای حسرت دوختن
آهنگِ سازِ بی کسی ،
|
|
|
|
|
گذرَد مَحمِل تو باز چو از کوی دلم
باد تا باد کشد، بوی تو را سوی دلم
در پسِ پنجره مسحور کند چشمِ مر
|
|
|
|
|
از وقتی که
گربه های ولگرد
مأمورِ شمردنِ جوجه ها شدند
موش های شهر
چه زیرکانه نشستند
در ان
|
|
|
|
|
ما نکته های گمشده در باور خودیم
تصویرِ روحِ زخمی و دردآور خودیم
هرجا نشانه ای ز هویٰ بوده ، بوده
|
|
|
|
|
دنیا چنان دلنشین که پنداشتم نبود
آن تحفه ای که انتظار داشتم نبود
انگاشتم که باغِ بلورینِ
|
|
|
|
|
دلتنگِ روی توام بیا شاد کن مرا
ازبندِ این همه غصه آزاد کن مرا
مانند ابرهای بهاری ز روی مهر
بر من
|
|
|
|
|
توکه همراه ما بودی چگونه
به نامردی دل ما را شکستی
زدی آتش به قصر آرزو ها
پ
|
|
|
|
|
امشب شب عید است بیا باده بنوشیم
جامی که جهاندار به ما داده بنوشیم
برخیز که باید همه درمحضرمعشوق
|
|
|
|
|
شماری از مسافران
به سوی شهرِ آرزو
میان راه و نیمه راه
ز روی یأس و خستگی
|
|
|
|
|
تمام عمر تشنۀ یک قطره بودنت بودم
شبانه روز ، منتظر در گشودنت بودم
در انحنای شیفتگی ، در مدارِ شیدا
|
|
|
|
|
در دامنِ شب نگاهِ مهشید خوش است
در ساحلِ یأس ، موجِ امّید خوش است
در آخرِ فصلِ سوز و سرما و سکوت
|
|
|
|
|
خانۀ احساسِ من بی تو غریبانه است
بی در و بی آینه ، تیره و ویرانه است
غمزۀ چشمانِ تو، غم ز
|
|
|
|
|
بشنو حدیثِ رندی از یکی مردِ آزمند
کاو هم اهلِ نماز بود و هم دزدِ گوسفند
هنگامِ شب به سرقتِ میش های
|
|
|
|
|
کابوس گشته عایدم ازخوابِ زندگی
یک داستان مخوف، در قابِ زندگی
پایی شکسته و سری گیج از انفجار
در ها
|
|
|
|
|
آه ازین بندگی که مُردن به
مردن از جابرانه خوردن به
ننگِ حُرمَت فروختن تا کی
جان
|
|
|
|
|
با یک درختِ کاج ، کریسمس نمی شود
هر خانه ای ، با طواف مقدّس نمی شود
شیرین ، اگر نشد قسمتِ فرهادِ ک
|
|
|
|
|
ایستاده ام ولی
از من مپرس چرا
خسته ام از صدای طبل و دهل
می خواهم با سکوت
عکس یادگاری بگیرم
|
|
|
|
|
گفتی هوای دهکده ، دل انگیزمی شود
گرگ هم دلش ز عاطفه لبریز می شود
حالا که به لطف شما هوا گشته گرگ و
|
|
|
|
|
مولودِعشق و رویش آدم تو نیستی
یک ذره از تراوش شبنم تو نیستی
بین هزار نامه و شب نامه گشته
|
|
|
مجموع ۱۵۳ پست فعال در ۲ صفحه |