پنجشنبه ۲۷ مرداد
شعر زمان و عمر
|
|
بازگشتم
بعد از وقفه ای چند ماهه
|
|
|
|
|
دست تقدیر،
سایه را با خود برد؛
بار دیگر این جهان را آب برد...
|
|
|
|
|
هر زشتیایی در من میبینی
|
|
|
|
|
دور زمانه با دل من نیست مهربان
تا چند باشد این همه غم در دلم نهان
|
|
|
|
|
از ته دل گویمت ای مستمع
هان مشو دربند بیشی و طمع
هی مکش بر دوش خود این مال را
|
|
|
|
|
قلم برداشتم تا ذره ای از درد بنویسم
|
|
|
|
|
چشمان خسته من
هم
به هوس روشنایی
وبشوق نور پلک هارا به یاری گرفته
بر این خستگی میتازد
|
|
|
|
|
او را صدا زدم
با صد هزار امید
|
|
|
|
|
عمرم از دست برفت بختم به سامان نرسید
چهلمم رفت ولی شام غریبان نرسید
|
|
|
|
|
این سفر را هست پایانی
عاقبت باید رفت
|
|
|
|
|
زندگی شکل عجیبی دارد
شکلی از نوع تقلا
و تلاش
|
|
|
|
|
ماییم و همین یک نفس عمر که باقی یست
|
|
|
|
|
گذشت زمان خیلی چیزا و ماهیت اصلیشون رو نشون میده
خیلی دردا رو درمون میکنه
و خیلی چیزا رو به دست ف
|
|
|
|
|
عنکبوتهای کن
کف می زنند در جشنواره کن تا برایتان
پر می کنید حنجره ها را از صدایتان
بادی
|
|
|
|
|
مادر ببین
کی به اندک بادی اقیانوس لرازن می شود
مادر ببین
کوه کی با یک خراش ساده ویران می شود
|
|
|
|
|
ما هنوز هم زنده ایم...
و این بهترین بهانه برای زندگی کردن بود.
(بداهه)
|
|
|
|
|
آدم ها به هم عادت میکنند و بعد رفتن یا ترک عادت میکنند و یا هم ذره به ذره در فراغ هم آب میشوند.
|
|
|
|
|
یاد آن یار سفر کرده به یادم آمد
اشکها ریختم و آه کشیدم شاید ، بتواند برگرد
|
|
|
|
|
درد دارد سینههای مردمِ این سرزمین؛
ای خدا! بهرِ دلِ پُردردمان، درمان رسان!
|
|
|
|
|
در آستانه عمر گذران
دلم برای کوچه پس کوچه ی شبهای کودکیم
که با نور زرد مزین شده بود،
تنگ شده..
|
|
|
|
|
..........................
|
|
|
|
|
تو بخوان از غم این دل
تو بگو از درد این محفل
|
|
|
|
|
اي برادر در جوانـي علم و دانش را بيـار
علم و دانش درجواني نيك و تَر آيد به كار
|
|
|
|
|
خس منم خاشاک تو،ای فراموشکار
|
|
|
|
|
هـر آدمـي كه ظلم نـمي بوده بـر سـرش
هـر كـه بـبيند آن ، بـشود ظلـم باورش
|
|
|
|
|
رقصِ مرگ براندامِ جوانِ عاشقِ اسیردرآغوشِ عشق
|
|
|
|
|
درمیخانه بگشای ساقی شاکی آمده
|
|
|
|
|
اي رفيق عمر گرانمايه كه مصرف بـشـود
بايـد آن مصرف گفتـار خـدايت بـشــود
عمراگرم
|
|
|
|
|
هستی که به من دادی پایان تویی
|
|
|
|
|
بیـا بهـــار دلــم گــرفت
|
|
|
|
|
روی بخار شیشه عکس دل کشیدم
کنج اتاق کوچکی که سرد و تار است
|
|
|
|
|
آمدنم را، لذت
قدم
زد سرنوشتم را
ستم رقم!
|
|
|
|
|
او گوزلرون ایلیبدی اوخا نشانه منی
|
|
|
|
|
چه کس می پنداشت
منجمد گشته این همه درد
در دل این ادمک برفی بی احساس
|
|
|
|
|
هی کوفتید برطبل جنگ و
دنیابه سازخشم رقصید!
|
|
|
|
|
عمر بشر كه صرف مِـي و جام مـِي شـود
يا همره صداي دف و چنگ و نِـي شـود
سيـري
|
|
|
|
|
تو از برق نگام
حس و حالم را ببین
از این بغض صدام
روزگارم را ببین
|
|
|
|
|
معجزه ایی بنام شفا...بُرشی ازیک خواب....
یک قصه یِ کوتاهِ درحالِ تایپ....
|
|
|
|
|
عمری نفس بریده ی پیکار با دلیم
|
|
|
|
|
ای زنده ها شادی کنید ، از رفته ها یادی کنید
هر جا که باشد رنج و غم ، رفعِ گرفتاری کنید
|
|
|
|
|
در عشق چشم نگاهت را دوست دارم
|
|
|
|
|
زمستان آمد و ختم خزان است
|
|
|
|
|
این تن چندین ساله را چه به روح صد ساله؟!
|
|
|
|
|
نگاه،نیایش،سجود،نفرت،پرواز،روح،جاودانه،سجود،مرگ،زندگی،بخشش...در مَن روشنایی واژه هارا به عرش میبرد..
|
|
|
|
|
آرام بخوان احساسم در میانِ واژه ها
خواب را درآغوش کشیده...
|
|
|
|
|
اما صفحه تقویم چیز دیگری گوید.....
شاید امروز بهترین فرصت باشد برای مرور آنچه که گذشته ....
گاه
|
|
|
|
|
تو هیچی و من هیچم و می پیچم از این عالم بی هیچ!
|
|
|
|
|
دیوانه ای دلسوز هستم
که پنجره را باز می گذارم!
|
|
|
|
|
الهی دل مو همش خزونه
چه وابو اَور غم بی مو نمونه
|
|
|
|
|
پدرها می روند یک یک به نوبت
|
|
|
|
|
زِکیشِ خودفراموشان بُرون آی _ خدایِ خود مکن هرگز فراموش
|
|
|
|
|
جوانی ام
لا به لای چروک های پیشانی ام گم شد
|
|
|
|
|
آگاه کُنیدم که در این محکمه قاضیست؟
|
|
|
|
|
می توان
ساعت عمرِ
خود را جور دیگر کوک کرد
|
|
|
|
|
نوشته ها سکوتمان را فریاد می زنند...
|
|
|
|
|
مستی عیان شد و چندان گریستم
ای جلوه گاه حسن عیان کن که کیستم
از خود بر
|
|
|
مجموع ۱۴۴۹ پست فعال در ۱۹ صفحه |