دوشنبه ۱۰ مهر
شعر زمان و عمر
|
|
مرگ آغاز زندگیست
برای آن برگی که ...
|
|
|
|
|
به پاییز سوگند و باد خزان
به خون شفق در سبوی رزان
|
|
|
|
|
در دل شبِ آرام و ساکت به خاموشی شعری مینویسم قلمم با غم و اندوه ساخت این شعر را در این دلِ تنها،می
|
|
|
|
|
باید بپذیریم خویشتن
آنگونه که هست الآن
|
|
|
|
|
......خط صاف...
پدر بزرگم
وقتی
خسته،رنجور و غمگین بود.
نگاهش برق میزد
لبخند میزد
و
میگفت:
|
|
|
|
|
روزها درفکر پولم، شامگاهان در هوس
در سحرگاهان ملولم چون مریدان درقفس
درخرابستان غریقم ناز مژگانِ ت
|
|
|
|
|
گاه یاد عصر ماضی می کنم
با خیالم عشقبازی می کنم
|
|
|
|
|
بهترین سرمایه ی عصر و زمان، آرامش است
لذت مانای هر پیر و جوان، آرامش است
|
|
|
|
|
مهدی آمد هزاران دفعه از راه آمد
ما به راه دگری مهدی خود را جوییم
یوسف از مصر به کنعان پریشان پیوس
|
|
|
|
|
روزی
به تو خواهم گفت
چه هراسان بودم...
|
|
|
|
|
من آن دریاچه خشکم که از باران گریزانم
همان گاوی که در زندان تقدیرم نگهبانم
نه حس زندگی دارم نه
|
|
|
|
|
پس چرا در انتظار مرگ در همین لحظه ها نمردیم ؟
|
|
|
|
|
گل ابریشمی ام باز بگو بلبل را
گذران است بهار و شب یلدایی هست
|
|
|
|
|
حوصله ی به تاراج رفته ام را بر بگردان
درگرمای روزهای مرداد
روزنه ی امیدم رو به تاریکیست
هوا
|
|
|
|
|
دلم دیروز را هر روز می خواهد
|
|
|
|
|
" یاد باد آنکه ز ما وقت سحر یاد نکرد "
|
|
|
|
|
شامگاهان چون به بالین بر نهم رخسار خویش
|
|
|
|
|
بایدت رفت از این شهری که؛
همه اَش وسوسه ای تاریک است.
|
|
|
|
|
بنوازید
بر تار گیسوانم
شور جوانه ها ی بهاری را
تا فرو ریزد
بهمن
سالهای بلندش
فاطمه_انص
|
|
|
|
|
ما رهگذرانیم در این ظلمت دوران...
|
|
|
|
|
پایگاه ادبی شعرناب برای حماسی بیشتر و عشق ورزی نرم تر!...
|
|
|
|
|
دلتنگم ...
برای خستگی پله های بهشتی قلعه رودخان
نشستن بر حصیری زیر سایه ی درختان سی سنگان
|
|
|
|
|
اینجا برای زندگی کردن چقدر تنگ است..
|
|
|
|
|
درمن کودکی هشت ساله
دفتر مشق اش راخط خطی میکند و...
اایدا
|
|
|
|
|
آنان که پس از ما به جهان می آیند
|
|
|
|
|
روزی از میان ابر تباهی ..
|
|
|
|
|
چهچهی چلچله ، سمفونی فاخته
در چمن و صحن باغ ، غلغله انداخته
|
|
|
|
|
غم وتنهایی محصولِ مغرور، در نگفتن حرف دل است.
|
|
|
|
|
زندگانی شانس زیستن آنی و فـردا تمـام
|
|
|
|
|
در قسمت من هر چه پسند کرد دلم سخت گران شد
|
|
|
|
|
روزِگاری میرود عمرِ گِران آگاه باش
|
|
|
|
|
آنقدرها دنیا نمیارزد
احمدصیفوری
|
|
|
|
|
تصویر تو خیال غزل های ساحل است
افسوس ! موج اشک من از شعر غافل است
|
|
|
|
|
دل به هر آینه بستیم ترک خرد ،شکست
تکه ها نور شد و پل به شب دریا بست
|
|
|
|
|
رنگ سرخ در دست
پای بدون جوراب
آبی خنک
|
|
|
|
|
می شوم خوب ولی خوب سراب است
|
|
|
|
|
مار دور گردنم پیچیده ….
هیچ کس مثل من آزرده نشد
|
|
|
|
|
دریا به خشم آمد و دراضطراب شد / موجی مهیب برسرکشتی خراب شد
کشتی شکست و موج به دستش تبرگرفت/تاوانش
|
|
|
|
|
برادرم سرباز جمعه
مادر را به خاطر ندارم پشت سرش آب ریخته باشد
|
|
|
|
|
بهاران جويبار بوی بهار
نغمه آب آوای پرندگان
قل قل آب چه گوش نواز
و عطر چمن نوازش سايه درخت
چش
|
|
|
|
|
اگر روزی
وداع از این جهان گفتم
|
|
|
|
|
«موسیقی در سکوت میان نتها است»
|
|
|
|
|
خودم بودم تا لحظه ای تو را دیدم، افتاد به دل لرزه ای
نگاهی، صدایی یا حست بمن @ نیدی
|
|
|
|
|
در نقطهای که زندگی از من بریده بود
|
|
|
|
|
"مبر ز موی سپیدم گمان به عمر دراز
جوان ز حادثهای پیر میشود گاهی..."
|
|
|
|
|
زندگی در لحظه باشد این بدان
قبل آن بگذشته بعدش هم نمی باشد عیان
کل دنیامان اسیر لح
|
|
|
|
|
گم شده ایم
باید دوباره مرور کنم
به کوچه بر می گردم
آسمان آبی و پرندگانش
سگی که هنوز بو می کشد
|
|
|
|
|
کارخانه ی تولید آزاراست اینجا!
|
|
|
|
|
نرمنرمک گام برگیر از لحد
|
|
|
|
|
سهمِ چشمان من از اینهمه زیبایی چیست...؟
|
|
|
|
|
تو ای کوچک من گوش بنما به دل صاحب دل خسته ی خود 🕰
|
|
|
مجموع ۱۶۰۴ پست فعال در ۲۱ صفحه |