دوشنبه ۷ فروردين
شعر زمان و عمر
|
|
بسا بالانشینِ چرخ گردون
که آخر زیر پای خلق افتاد
|
|
|
|
|
نوروزتان مبارک و سالش همیشه خوش
|
|
|
|
|
سال جدید و فصل جدید و بهارِ نو
|
|
|
|
|
باران چنان شسته مثل ماه صورت روستا را
بوی دیوارهای کاه گل خونه قدیمی
پرو بال داده مرغ و خروسهای دا
|
|
|
|
|
نشو دلبسته دنیای فانی / که ما را هست باقی زندگانی ...
|
|
|
|
|
ساعت تیک تاک میکنه ....صدای قشنگی داره ....
|
|
|
|
|
ما همانند حبابیم که حادث شده از حادثه ای.
|
|
|
|
|
دلم نمیخواهد
آن هنگام که بغض زندگیام، با فریادی مرگ آلود شکست
قطرهای اشک از چشمی جاری شود
|
|
|
|
|
اگر عاشق باشی چار فصلش زیباست.
|
|
|
|
|
ديدم يكي درخت تناور كنار جوي
پرسيدمش كه عمر چه كردي كمي بگوي
|
|
|
|
|
اگر بیگانه بودی هم حیا کرد.
|
|
|
|
|
تا دشنه ای در سینه ای بنشیند و جانی بگیرد
هر خون که ریزد بر زمین احساس تاوانی بگیرد
|
|
|
|
|
ازچشم ماه افتاد احساس سربه زیرم ای واژه های بی رحم حق است تا بمیرم
|
|
|
|
|
دستی که در جیبت کنی پنهان ندارد
|
|
|
|
|
گـــــر اجـــل آیــــد بسر گــــردد اَمـــل
تن بـه قبر و روح بـه برزخ میرود
چون دمند بر صور از به
|
|
|
|
|
من جوانی او را بیادش می آورم و او
|
|
|
|
|
دانی درفش تاریخ از چه سیاه گردید؟
زیرا بهشت آن شب دیگر نشد سپیده
|
|
|
|
|
یک وطن پاییز دارم در خودم
قصد رستاخیز دارم در خودم
|
|
|
|
|
در انتهای زمان
واقعیتی
با نقصِ عضوی مادرزادی؛
غرقِ
شکستنِ
منظمِ
گریز از مرکز؛
|
|
|
|
|
گاهی اوقات ادم نیاز به همدردی حمایت و شاید
یه بغل کوپیک داشته باشه.
|
|
|
|
|
نشد قسمت تو این دنیا
یکی همدل بشه با ما
|
|
|
|
|
جهان را دیر شناختیم عمرمان باطل گذشت
|
|
|
|
|
آن زمان، میانهٔ آبان ،فصل خزان
سجده شکری نمودیم و شدیم باد،وزان
|
|
|
|
|
با لکنت به یاد می آورد ابتدای شعر را
|
|
|
|
|
روزی
به جا می مانَد
از غصّه هایم، مردی شبیه کوه!
و نشانی می مانَد
از دلتنگی هایم...
در دور
|
|
|
|
|
این کاروان عمر عجب بیخبر گذشت
ای داد از زمانه ی مردم فریبِ پست
|
|
|
|
|
به وقت دهمین ماه سالِ شصت و چهار
فصل سرد زمستان
دل ها پرآشوب
پا گذاشته به جهان کودکی زود رس
کوچ
|
|
|
|
|
*گذر عمرآیینه رامحتاج خاکسترکند*
|
|
|
|
|
می خواهم دست های پینه بسته ی ماهیگیر، پر از رزق باشد
|
|
|
|
|
نه میگویم که دلتنگم
نه میگویم غمی دارم
|
|
|
|
|
پرکن قدحم ساقی از باده رنگینت
|
|
|
|
|
ز گریههای بشر روز آمدن پیداست
که آخر همهٔ قصهها پشیمانیست
احمدصیفوری
|
|
|
|
|
پیر شدن و رسیدن به روزهایی که هیچ جا
|
|
|
|
|
وقتی که من مردم، برگی فرو افتاد
در انجماد شب، در کودتای باد........
|
|
|
|
|
بر هدر دادن عمر
یا فنا کردن مال
|
|
|
|
|
عمر تکدرخت پیر.....کم کمک به سر رسیده است.....
|
|
|
|
|
هر دقیقه، سورهی دق و
هر ثانیه، آیهی دقت
آه
دیگر چه حرفی داری
ای پیامبر سکوت
|
|
|
|
|
نیمه شب بود آسمان ابری
هوا سرد و زمین برفی
زمستان شش روزه بود آنشب
به دنیا آمدم وقتی
که ای کاش
|
|
|
|
|
بتازان ای فلک ای چرخ گردون
بتازان مرکب دیوانه ات را
بتازان ای سواره ما پیاده
بسوزان این دل رنجور
|
|
|
|
|
کاش باور کرده بودیم رفتنی هستیم ما
|
|
|
|
|
دل نگران عبور از دریای پر تلاطم زندگی
گاهی با موجها هم سفرم
آشوبم از لحظه برخورد با ساحل
اما
|
|
|
|
|
در باغ خوشی راه رفتم
آمدکمک من یار خوبان
در پناه او پناه گرفتم
هستی و نجاتم خدای خوبان
گفتم ز
|
|
|
|
|
کودکی دوره ی شیرینیست
خالی از غمگینیست
کودکی بازی با عروسک هاس
آب پاشیدن به روی گلها و باغچه هاس
|
|
|
|
|
دلش برای رسیدن
نفس نفس می زد
پاییز بود برتابستان
بانگ جرس می زد
شادان وخندان بود
غمگ
|
|
|
|
|
تاریخچه ی عُمر چنین پایان یافت
|
|
|
|
|
درد دارد سینههای مردمِ این سرزمین؛
ای خدا! بهرِ دلِ پُردردمان، درمان رسان!
|
|
|
|
|
دیوانه ای دلسوز هستم
که پنجره را باز می گذارم!
|
|
|
|
|
در رفاقت های امروزه کم کمکی باور کن
|
|
|
|
|
و حالا
و اینک
و درست در این بُرهه از بی زمان ترین زمانِ ممکن
و
بی مکان ترین مکانِ ممکن
...
|
|
|
|
|
باختم حکم دلم را در قمار پنجره....
|
|
|
|
|
بلوزم را بر بند رخت بر دار زدی
گردنش افتاده ! دستها آویزان
قطره قطره های آب می چکد از رگ های ژاکت
|
|
|
|
|
به خال هندوی آن ماهرو نمی ارزد
|
|
|
|
|
در این دنیای پر از رنگ
چرا اینگونه بی رنگی
|
|
|
|
|
اوست باقی، باقی بجز او فقط فناست
زنهار، زود بقچه را ببند، وقت درنگ نیست
|
|
|
|
|
« پیامکی به زندگی »
وقتى به دیدنت آمدم
گریان بودم
تنها بودم و بی کس
خندی
|
|
|
|
|
سایه هم از ما گریزان گشت و با خورشید نشست
|
|
|
مجموع ۱۵۲۶ پست فعال در ۲۰ صفحه |