چهارشنبه ۵ ارديبهشت
اشعار دفتر شعرِ روزگاران شاعر مهدی رستگاری
|
|
ان کس که خر جهل به اصرار براند..
|
|
|
|
|
ای غنچهای که چاک گریبان دریده ای
با ناز خود به عرصه دوران رسیدهای
|
|
|
|
|
به گل و شکوفه سوگند در این بهار دلکش
نکنم به هیچ کس میل به غیر یار مهوش
|
|
|
|
|
بوی عشق از نفس باد صبا می آید
|
|
|
|
|
اینک قطار زندگی ما که در راه است
در سیر خود گرم فراری نابدلخواه است
|
|
|
|
|
تضمین غزل شمار ۵۲۱-دیوان غزلیات سعدی شیرازی
سَلِ المَصانِعَ رَکباً تَهیمُ في الفَلَواتِ
تو قدرِ آب
|
|
|
|
|
کجا است دلبر شیرین و یار مهسایی
که دل برد به هزار عشوه و فریبایی
|
|
|
|
|
خورشید سر برون ز پس کوهسار کرد
آمد نسیم و قصد دل سبزه زار کرد
|
|
|
|
|
آنان که با لطافت عشق آشنا شدند
در این جهان ز خوی بهیمی رها شدند
|
|
|
|
|
دوباره روز پدر آمد و ز راه رسید
شعاع نور محبت به هر کرانه دمید
|
|
|
|
|
رفته بودم تا شوم قربانی اقیانوس را
یاد تو آشفت اما یک دم این کابوس را
|
|
|
|
|
آن کس که اتکای به مردم نمی کند
خود را میان موج بلا گم نمی کند
|
|
|
|
|
نازنینم هیچ گاهی اصل خود را گم نکن
زندگی خویش را بازیچه مردم نکن
|
|
|
|
|
دلبری دارم که دلدار من است
همدم خوب و پرستار من است
|
|
|
|
|
هر چند دلبری چو تو پیدا نمی شود
چون من کسی ز عشق تو شیدا نمیشود
|
|
|
|
|
باز آمدم من از وفا دیگر پریشانم مکن
باز از جفای خویش در حسرت گریزانم مکن
|
|
|
|
|
با خودت معجزه کن دولت بیدار بیار
راحت روح و دوای دل افگار بیار
|
|
|
|
|
ما عاشقان خسته این روزگاریم
کوهی ز رنج و درد را در خویش داریم
|
|
|
|
|
چقدر حرف از اندوه و رنج و غم بزنم
زناگواری وضع زمانه دم بزنم
|
|
|
|
|
در هوای عشق خود روح و روانم بردهای
راه در ژرفای قلب مهربانم بردهای
|
|
|
|
|
در عالم پیچیدگی ها سادگی زیبا است..
|
|
|
|
|
در آستانه در مهر و ماه پیدا شد
به دیدن تو دلم غرقه در تمنا شد
|
|
|
|
|
اینک سخن درباره آموزش است و پرورش
از چرخش یک باره آموزش است و پرورش
|
|
|
|
|
گر چه نبوده هیچ از عشق تو حاصلم
《اما نهان برای تو پر می زند دلم》
|
|
|
|
|
ای بی خبر بهشت همان کوی دلبر است
آنجا که از بهشت برین نیز برتر است
|
|
|
|
|
گلی شکفته درون دلم ز شیدایی
تبارک ا... از این شیوه شکوفایی
|
|
|
|
|
چشم تو شاهکار بدیع طبیعت است
زیبایی تو حد منیع طبیعت است
|
|
|
|
|
عشق منی و بی بهانه دوستت دارم
ای نازنینم عاشقانه دوستت دارم
|
|
|
|
|
غزل تقدیمی به شیخ اجل سعدی شیرازی
|
|
|
|
|
خبر رسید که دیگر زمان پاتک بود
خبرنگار به گویش چو یک مترسک بود
|
|
|
|
|
آن کس که اتکای به مردم نمیکند
خود را میان موج بلا گم نمیکند
|
|
|
|
|
تو که با شور و شعف شعر مرا می خوانی
در هواخواهی خود حال مرا می دانی
|
|
|
|
|
باز هم انکار در جریان شعرم پر کشید
خشکی طاعون طبعش را به شعر تر کشید
|
|
|
|
|
صبحگاهان رسید و وقت سحر آسمان نیز خون به دامان بود
یار من رفته بود و حال من بد و آشفته و پریشان بود
|
|
|
|
|
بی سر و بی پا و سامانم نمیدانم کی ام
من یکی از صد هزارانم نمیدانم کی ام
|
|
|
|
|
ما شهیدان بی نشان بودیم
در تن این زمانه جان بودیم
|
|
|
|
|
دلبر شیرین و یار نازنین و مهربان
می درخشد نام تو در قلب و روح و ذهن و جان
|
|
|
|
|
به رفتن تیره کردی روزهای روشن ما را
ببین در دوری خود شیوه آشفتن ما را
|
|
|
|
|
شب است و از همه سو سوز سرد می آید
همه وجود ز سرما به درد میآید
|
|
|
|
|
رسیده ام به دو راهی جاده خواهم رفت
به بغض و اشک به راه اوفتاده خواهم رفت
|
|
|
|
|
باران زده چشم های من بارانی است..
|
|
|
|
|
تو را چون جان شیرین دوست دارم..
|
|
|
|
|
رفته ای از این جهان و سال های آزگار
من به سوگت همچنان درمانده ام آشفته وار
|
|
|
|
|
گویند ناصحان به من اینجا نه جای تو است
آیا چنین شرایط و وضعی سزای تو است؟
|
|
|
|
|
عشق من و تو باز به شب در روایت است
یک بوسه از لب تو شروع حکایت است
|
|
|
|
|
حضور و حسّ تو همواره مایه شادی است
هزار شکر بر این نعمت خدادادی است
|
|
|
|
|
مقیم هر کجا باشم چه نزدیک و چه دور از تو
گرفته وام از تو زندگی و شوق و شور از تو
|
|
|
|
|
بهار صحنه تشریف عاشقانه تو است
بهشت جلوه ای از عشق بی کرانه تو است
|
|
|
|
|
دردبیماری عشقت هیچ درمانی ندارد
دردمند عشق تو دیگر به تن جانی ندارد
|
|
|
|
|
در تنگنای ناگزیر کوچههای شهر ما
برپا شده آشوبی از فریادهای بی صدا
|
|
|
|
|
ای که از معجزه عشق و وفا بی خبری
ترسم از زندگیت بهره خاصی نبری
|
|
|
|
|
یاد عشقت موج ها را سوی ساحل می کشد
ساحل جان را به یک آشوب کامل می کشد
|
|
|
|
|
اسیر خسته درمانده در حیات منم
غریق موج معیشت به مشکلات منم
|
|
|
|
|
شب است و باز من از واژه و از شعر لبریزم
چراغ شعر را باید کجا در شب بیاویزم
|
|
|
|
|
شده یکبار دیگر صبح و من از شوق سرشارم
به ذکر نام تو در ذهن بذر عشق می کارم
|
|
|
|
|
می روی مهدی و در پیش نویس شعرت
قند شیرین سخنت بود که جا ماند اینجا
|
|
|
|
|
رفتنت را هیچ کس در این جهان باور نداشت
جانسپاری تو هولی کم تر از محشر نداشت
|
|
|
|
|
دلم به غیر تو از این جهان نمی خواهد
مراد خویشتن از دیگران نمی خواهد
|
|
|
|
|
امشب شب مهر و وفا و عشق و یاری است
شعر و غزل از نام زیبای تو جاری است
|
|
|
|
|
بر گلبرگهای نامت
چون شبنمی
شناورم..
|
|
|
|
|
اگر چه عشق فقط واژه ای به گفتار است
هزار نکته شیرین از آن پدیدار است
|
|
|
|
|
چو بودیم از ازل ما آشنای روح و جان هم
شدیم از بخت خوش در این جهان ما عاشقان هم
|
|
|
|
|
چنان محبت تو در وجود من جاری است
که کلّ دغدغه ام یاری و وفاداری است
|
|
|
|
|
آیا شده که حال دلت خوب نباشد
از تنگدلی وضع تو مطلوب نباشد
|
|
|
|
|
من که در میکده عشق تو مأوا دارم
غرق زیبایی ام و کی غم فردا دارم
|
|
|
|
|
در آرزوی راحت و آرامش شیراز
پر می زند جان در هوای خواهش شیراز
|
|
|
|
|
سرزمین عشق اینک رهسپارت می شوم
رهنورد راه های مرگبارت می شوم
|
|
|
|
|
وقت غروب از پیش من آرام جانم می رود
با رفتنش آرامش روح و روانم می رود
|
|
|
|
|
بیا به خاطره عشق مان سری بزنیم
در آسمان دل انگیز آن پری بزنیم
|
|
|
|
|
اشکی که ز دل به چشم تر می آید
با آتشی از درون به در می آید
|
|
|
|
|
دردآشنای عشقت درمان نمی پذیرد
چیزی به جز غمت از دوران نمی پذیرد
|
|
|
|
|
عبور از این شب تاریک و تار خواهم کرد
از این خرابه ویران فرار خواهم کرد
|
|
|
|
|
رسید مژده که در این زمانه شادان باش
به راستی و عشق کوش و مرد میدان باش
|
|
|
|
|
جان طلب می کرد اما حضرت جانان نبود
باز هم آمد ولی در او نشان از آن نبود
|
|
|
|
|
هر چند در جوار تو من بی صداترم
بنگر دمی به چشم و نگاه رساترم
|
|
|
|
|
هزار مژده که اینک بهار می آید
شمیم عشق ز هر رهگذار می آید
|
|
|
|
|
دیدم دمی به لحظه تحویل سال گل
در تو تجلی خوش لطف و جمال گل
|
|
|
مجموع ۲۲۵ پست فعال در ۳ صفحه |