دوشنبه ۱۰ مهر
شعر چرخه زندگی
|
|
ویرانه شد شهر خیالی , سینه خالی بگذریم
|
|
|
|
|
نوری که عقب میکشد از ظلمتِ این دهر
بی پرده تر از عالم خورشید ندارد
سکنی نگزیند در این دار مکافات
|
|
|
|
|
دیده ی حق بگشا و بنگر که روزگار
نچرخد به جز در دست پروردگار
|
|
|
|
|
سر شوریده من هم دگر سامان نمی گیرد
|
|
|
|
|
ما سلسه وار از لبه ی تیغ گذشتیم
بستیم دهان را دگر از جیغ گذشتیم
در خواب حماقت به گمان حوصله کردیم
|
|
|
|
|
باد پاییزی وزان از پشت کوه
شد طبیعت، دشت و صحرا با شکوه
|
|
|
|
|
موجِ سنگینِ بلا می آید از هر سمت سو
|
|
|
|
|
سرگذشتت را به آسمان بگو
به ابر سفید گسترده شده در آبی بیکران
به نور تابیده از میان ابرها بر زم
|
|
|
|
|
دیریست کویر دل ما را وطنی نیست
از خانه بدوشان غمِ گور و کفنی نیست
با هجرتِ باران به رهِ کاخ نشینان
|
|
|
|
|
پیله و زندان شده عادات ما
رهزن خوشحالی و احوال ما
این چنین زندان شدن در هر عمل
میستاند
|
|
|
|
|
گفتند و گفتیم
نوشتند و خواندیم
نشاندند و رفتیم
و خود رفتندو
ماندیم
چه بیراه بگفتندو
چه بیراه
|
|
|
|
|
کابوس تر از کابوس
از خاطره ها لبریز
در فصلِ خزان خود
بی برگ تر از پاییز
|
|
|
|
|
....عوارض شهرداری......
دوست داشتم
خانمان در
منطقه 11 ناحیه 1
شهریار تهران باشد
خیابان صاف
بد
|
|
|
|
|
باغ انگورمون دیگه نمیده محصول
|
|
|
|
|
به آن بیکسی کز سر احتیاج
کند دین و ناموس خود را حراج
|
|
|
|
|
بری راحت زیر بارون پاییزی
|
|
|
|
|
دل من غمدارد و طاقت ندارد بیش از این
ای خدا کاری بکن ، آسوده باشم بعد از این
|
|
|
|
|
مودبانه باید از شاعران پرسید
|
|
|
|
|
چایش را با شکلات میخورد
قهوه اش را با قند
آنقدر طبیعی که
هر پارتنری پا به پایش
می آمد
|
|
|
|
|
انسان با افکار خود زندگی میکند و همیشه در تغییر است
|
|
|
|
|
تیر ویلان در هوا دنبال تاوان سهم من
|
|
|
|
|
بلبلی با فریاد ، ناگهانی سر داد ، روی شاخه تاکی
در شبی بارانی ، از غم پنهانی ، نالهی غ
|
|
|
|
|
میان روزنه ها
دور همه دامنه ها
رها، سرگردان
و پرِ کاهی چون!
سفر از ساعت ها
اسیر عادت ها
بی هو
|
|
|
|
|
ای انسان.انسان شناسی
اصل ایمان این بُوَد ای جان من
تا که از تزویرتو باشی در حذر
چون نما
|
|
|
|
|
چه تلخ است تلخیه بی پایان ...
|
|
|
|
|
تحمیل بر انسان زندگی زجری
چنین کاری ندارد به انسان آجری
خدای متعال ناظر بر جهان عادل
چنین چیزی نم
|
|
|
|
|
آسمان پر ستاره در شب است
چون که روز اید ستاره کمتر است
حال و کسب مردمان هم به شود
|
|
|
|
|
ساکن شهر خاموش
۱۴۰۲/۶/۱۹ شماره ثبت ۶۴۲۴۹۱
......ساکن شهر خاموش....
پارسال ته کلاس می نشستی
امس
|
|
|
|
|
یک نفر جلوی چشمانمان دق کرد!
|
|
|
|
|
هیچ وقت ساعت در دوزمان به سمت تو نمی چرخد
|
|
|
|
|
مصمم در اندیشه خیال
نظاره گر نوری از پس تاریکی ها.
باورش بود
امید است ...
ثمره ی وجودش؛
وباز می
|
|
|
|
|
" عقرب جرّاره شدی ای سفیر "
|
|
|
|
|
خُد جَوانُ این دلَم
احساسِ پیری..
|
|
|
|
|
آنچِ امروز تو بَر تَن داری..
|
|
|
|
|
در اینجا مغزها خوابیده از دیوانه میگویم
|
|
|
|
|
مقطوع النسل
کردند
زیر ساطور
جلادی
بنام
((زن ،زندگی ،آزادی ))
دخترانی
را که مادران
فرد
|
|
|
|
|
حراسان سم ستاند سرزد نهالِ دیوِ مردافکن
|
|
|
|
|
میروم
تنها سوی این جاده ی بی انتها؛
مانند برگ، روی آبی روان
از دشت ها و باغ ها گذرمی کنم
چون آه
|
|
|
|
|
( کدامین مرغ الحانی نشست بر بام تاریکم ...؟ )
|
|
|
|
|
من که گریان بدنیا آمدم
با لبی خندان زدنیا می روم
|
|
|
|
|
تراکنش هایم همیشه نا موفق بود
در بانک صادرات قلبت
|
|
|
|
|
بلندترین پرتگاه درهی سبز
|
|
|
|
|
حال را نمی پذیرم؛می خواهم یا به گذشته و ایام کودکی بازگردم و یا به آینده پر فراز و نشیبم سفر کنم..
|
|
|
|
|
اگر به شام سیه روزی ، نخورده بر دلتان خنجر
ز خود نشانه نمییابید ، به واژه واژهی این دفتر
|
|
|
|
|
وعده ی مستقبل با ماضی بعید...
|
|
|
|
|
ارمیا پیر به شب خفته شرقی وجود
نرم و بی وقفه بماند جانت
به بلندای فلک مانا باد
عمر طی کرده همه د
|
|
|
|
|
گل خوشبختی ما خشک نبود...
|
|
|
|
|
پشتمان چونکه سوارندبگوییم ای ول
قالمان هم بگذارندبگوییم ای ول
ما به شکرانه ی انبوهِ جهالت مستیم
|
|
|
|
|
پروانه وار
بانگاهی به آغاز
زندگی کن کوتاه و آزاد
ای دخترکِ بردبار
|
|
|
|
|
منم راوی ، مسیر و داستان و قیل و قالم عشق
|
|
|
|
|
قدرت تو ختم میشه به ضعف مظلوم
|
|
|
|
|
طعم مرگ شد چاشنی شیرینی یک فاصله
|
|
|
|
|
هستی از وارونگی ها مات شد
|
|
|
|
|
پنهان از دید نا محرمان به تقدیر لبخند می زد ...
|
|
|
مجموع ۵۵۷۷ پست فعال در ۷۰ صفحه |