سه شنبه ۷ بهمن
شعر چرخه زندگی
|
|
ای کاش زمان ، مثل ساعت مچی
دایره وار می چرخید
|
|
|
|
|
تبر باش و خواص بی خاصیت را ریشه کن کن
|
|
|
|
|
در یک زمانه ای چشم باز کرده ای
|
|
|
|
|
"طعم سادگی"
طعم سادگی چه شیرین است
بگذار بگویند فلانی هیچ نمی داند
شاید آن وقت دیگر بتوانی
|
|
|
|
|
به تماشا نشستم
غروب را می دیدم
|
|
|
|
|
جایی برای زیستن نیست!
اینجا رخوت
چنگ میزند بر گاهِ سینهها...
فرو میچکد بر خاکِ افته
چکچک
|
|
|
|
|
بیفانوس؛
پرسه میزنیم
جادههای انتظار را
در حوالی ظلمت!...
لحظههامان
پر از پژواک تنهایی؛
|
|
|
|
|
بحث ما بر سر داغی ست ز میدان عمل
انتخابی که نخواهیم حمایت نکنیم
|
|
|
|
|
بار غم زندگی کشیدن دارد...
|
|
|
|
|
نهال کوچکمان را به "بند" آزردند...
|
|
|
|
|
اینجا سرای بی کسی و درد و ماتم است ...
|
|
|
|
|
نفسم زیر ماسک می گیرد.
زندگی آس و پاس می گیرد
عقربه روی ساعت تکرار
از منو تو تقاص می گیرد
|
|
|
|
|
زندگی خلاصه میشود در درد و غم ،اشک و گریه،خنده و شادی،بودن و نبودن.هر چه که هست و هر طور خواهد شد زن
|
|
|
|
|
دور فلک گذشت و دریغ از دَمی درنگ
آدم به خواب رفت و فلک در شتاب ماند
|
|
|
|
|
کبوتری که ازین لانه رفت ، میدانست...
|
|
|
|
|
از چشمه ی بدبیاری بعضی ها
جاری ست غمِ نداریِ بعضی ها
در چاله و چاه زندگی افتاده
انگار که چرخِ گار
|
|
|
|
|
Start a new life end of page
|
|
|
|
|
مرغ همسایه غاز و مرغ ما
..
|
|
|
|
|
جان ز تنم رفت ، دل آزاد نشد !
|
|
|
|
|
روزی دسته جارویی در حال کار
خورد به گران مبلی ماندگار
|
|
|
|
|
کاشکی جنگلبان
یک دل سیر نگاهت بکند کاج بلند
|
|
|
|
|
زمین از بغض من لبریز
چشمه ی چشمی
از حسرت مادام باور کردنش سر ریز
|
|
|
|
|
من غافل به خیالی که خودم صیادم!!
|
|
|
|
|
داد از كسي كه فطرت آن كينه ور شود
هر كينه جو زِ فطرت ديوي1 بدتر شود
هـر
|
|
|
|
|
من شعری را بزرگ کرده ام
که آیین برگ را به جا آورد
و حجاب نور را
که مدفون است زیر شال شعله ور خ
|
|
|
|
|
یه روزی اشک من سیلی شود، پایت بگیرد...
|
|
|
|
|
بایدازسیطرهٔ مرکزدریارَدشد...
|
|
|
|
|
نطفه ای بودم از نجاست پاک
گفته اند که آمدم از دل خاک
نطفه ای بودم به فکر آزادی
از دل خون گوهر
|
|
|
|
|
افغان افغان
آه چیست
تو بگو افغان به چه معنیست؟
مر نه افغان ناله از درد است؟!
یا همان قوم قدیم پر
|
|
|
|
|
می شود دل خوش کنم کم کم به این آوازها
شعر رسوایی شده ورد طنین اندازها
گاهگاهی با تامل اعتراضی سو
|
|
|
|
|
من سر زآستان حضرت دوست،برنمیدارم..
|
|
|
|
|
وقت ، بازیچه ی دست من و توست
زیستن ، بازی آسانی نیست
|
|
|
|
|
بذر گل در خاک میگردد نهان
تا که آب آید بروبد جسم آن
|
|
|
|
|
در گذشته ماندم و در جا زدم
من گذشته را همی فریاد زدم
|
|
|
|
|
همين چرخي كه مي گردد به نيرنگ
زِ يك گردش كند بر پا دو صد جنگ
زِ يك گردش ، همين
|
|
|
|
|
از دست من وتو خارج است کار جهان...
|
|
|
|
|
نام نیک پاینده مانَد،نی که زر
|
|
|
|
|
سرشبی یه جوونه
اومد در میخو نه
|
|
|
|
|
نه درپی سود و سوء نیت رفتند
دنبال نه آزار و اذیت رفتند
این کوهنوردان به تماشاگه راز
باهم به مل
|
|
|
|
|
که حیلیه در این بازار اوج هوشیاری و خردمندی است
|
|
|
|
|
این دلنوشته را نه بعنوان غزل که قافیه را باخته
بلکه به عنوان درد دلی در حد سپید تقدیم میکنم
|
|
|
|
|
بهار مست چشمان تو خواب از اسمان چیده
مرا در عطر بیداری نگاه توست پیچیده !
|
|
|
|
|
گر یاد کنی از آنچه آمد به سرت
|
|
|
|
|
گله دارم در چراگاهی به ظاهر امنِ امن
میهراسم بدتر از گرگان شبانی میشود
|
|
|
|
|
دلتنگه بالِشتِم
دلتنگه آن روزها
که میدویدم شاد
در دشت با گالِشتم
|
|
|
|
|
شب شد و بار دگر با یک غزل...
|
|
|
|
|
برگ می ریزدخزان رابنگرید...
لحظه لحظه این زمان رابنگرید...
|
|
|
|
|
خواب زیبای مرا دزدیدند...
|
|
|
|
|
وظیفه شلاق میزد تنم را...
عده ای آمدند بریدن نانم را...
|
|
|
|
|
حرف شناسنامه که دیگر ملاک نیست
پیرانه سر چو زنده دل آید که باک نیست...
|
|
|
|
|
آن خشم که درسینه شرار افروزد...
|
|
|
|
|
بر خنجر خود غلاف ماییم
بر جرم خود اعتراف ماییم
|
|
|
|
|
آه امان از دردي كه
كارگرداني ميكند سكوت ما را
و فردا باز تكرار و تكرار
|
|
|
|
|
امروز نگاه خسته ام به صندوقچه ای که خاطرات کودکیم را در آن پنهان کرده ام افتاد
به یک شکلات چوبی ،ب
|
|
|
|
|
باز آمده یلدا به ملاقات دلم....
|
|
|
|
|
در پی نشانه هایی بی نشان هستیم
|
|
|
|
|
کوچه رابرف گرفته ...
چه سکوت است اینجا...
|
|
|
|
|
نه جهنم آنچنان است که تفسیرش کنند...
|
|
|
|
|
"یاد روزهای خوب کودکی"
با وزیدن نسیم بهار
چراغهای لاله سرخ باغ انار
|
|
|
|
|
نیکی وبدی در بطن هرانسان است...
|
|
|
|
|
بی شک مرا بسوزان
و خاکستر را
بیت بیت
|
|
|
|
|
معنا ندارد از شب یلدا نوشتن
وقتی تمام روزهایم رو سیاهند
|
|
|
|
|
قلب خزان باز پرازدرد بود...
|
|
|
|
|
ازپس شبهای تاریک خزان....
|
|
|
|
|
دلتنگ بودم خیلی دلتنگ کرونا روزگار همه ی ما را ناخوش کرده است به امید رهایی
|
|
|
مجموع ۴۱۶۹ پست فعال در ۵۳ صفحه |