يکشنبه ۲۹ تير
شعر چرخه زندگی
|
|
غرورخانواده به هیبت پدرزنده است..
|
|
|
|
|
اعتبار آدمیت در سطوح زندگیست
امتحانات الهی موجبات بنده گیست
گوسفندان را چراه با گله گرگان خطاست
ا
|
|
|
|
|
بگَردَد در پی مرگی، درین ژرفای تنهایی
شده گَردان به هر موجی، به روی ژرف دریایی
به شب می رقصد ا
|
|
|
|
|
کسی آمد به پشت من زد و رفت
نگاهش کردم و دیدم خدا هست
بگفتم یا ربا اینجا چرایی
مگر دیدی تو از
|
|
|
|
|
مرگ با رو پوشی سفید
از در اصلی وارد شد
نه در زد
نه عذر خواست
|
|
|
|
|
قمریان از دشت میگیرند امتحان
|
|
|
|
|
در مورد حملات مغولان و شکست آن ها همیشه در طول تاریخ.
|
|
|
|
|
یکی پایبندقول ،فعل ش
ارتش یک نفره
دیگری ؛بلیسترهای دارو،
سفیرمرگ به بازی همستر
|
|
|
|
|
واعظی با سخنهای شیرین و شور
پشت لبخند او موج تزویر و زور
|
|
|
|
|
بادی وزید
شاخه ای لرزید
برگی خمید
|
|
|
|
|
من از انسان فرداروز میترسم
|
|
|
|
|
سر شب یادم از ایران که آید/شهیدان وطن را می ستاید
|
|
|
|
|
سایه افکنده خیال مرگ روی زندگی
|
|
|
|
|
آنکه خـود بویـی نبـرد از حِشمت و انسانیت
از چه رو سر میدهـد بـر ناجوانمردی شـعـار
|
|
|
|
|
به دنبال جوانی، با هزار افسوس می گردم
پیِ یک جو، طراوت با غمی ملموس می گردم......
|
|
|
|
|
سالهاست که ریشه هایمان راه می رویم.
|
|
|
|
|
دلم میخواست دیوار حیاط هنوز رنگ گچسوخته، با خطهای باریک نمک که از خاک بالا خزیدن را داشته باشد
|
|
|
|
|
باغبان ! هر آنچه دیدی در چمن، حاشا مکن
|
|
|
|
|
امروز پنجاه و یکمین سالگرد تولد من است
تولدی دوباره و سرنوشتساز
برای مردی خسته از نبرد
او شایس
|
|
|
|
|
من باید بروم، بروم
و در اقیانوس زندگی
با کشتی بدون بادبان
در هر تلاطم و طوفانی
بی هر هراسی ،
|
|
|
|
|
خلاصه ای ندارد باید تمام شعر خوانش شود
|
|
|
|
|
عجب روزگاری ، سپهرگردون
میچرخدو میرقصد ، کُنفَیکون
|
|
|
|
|
روح
خرد گوید به من این جسم فانی است
تغییر بر تن و اندام ذاتی است
تمام جزء و جسمت میشود نو
پس
|
|
|
|
|
جهان را به سخره میگیرد
زنی که روی آوارها بنشیند
چای بنوشد آسوده خیال ...
|
|
|
|
|
پشتِ ماشینش
نوشت
چهارپایه...!
|
|
|
|
|
اما مرگ همچنان
در لباس رفتگران با جارو در جهان قدم میزند
کف زمین را جارو میکند
به دنبال اجساد م
|
|
|
|
|
کارمان افتاده دست خیلِ آس و پاسها
عطرِ افسون پر کشیده از دهانِ یاسها.....
|
|
|
|
|
خود بشو.حکیمانه 5
گرپناهت غیرخودهست ای بشر
بايدت حيران بگردى دربدر
خود بشوتا خويش راباورکنی
قدر
|
|
|
|
|
وطلوع خواهد کرد
صبح دیگر حتی
اگرم ما نباشیم به این دیر ولی
قلب ما تا به ابد خواهد زد
|
|
|
|
|
خندههایم طعمِ زهر و گریههایم بیصداست
روزگارم نسخهای از قصههای مبتلاست
عشق آمد، گفت: «جانا،
|
|
|
|
|
زندگی آنچنان هم بد نیست
صبح زود است ، زمین در تپش است
دختری روی چمن زار هوس می رقصد
|
|
|
|
|
کثیفی ز رخسار پاک نمودیم و
خود گشتیم کثیفی و مردیم
|
|
|
|
|
ترسم آن وجه غریبانه ی ایران بشوم...
|
|
|
|
|
تاریکی را بالا آوردیم
و او بلعید
ما را...!
|
|
|
|
|
یاد باد ایام شور و جوانی
یاد باد روزگار خوش هم نوایی
یاد باد یاران اهل دل بی ادعا
یاد باد جشن و
|
|
|
|
|
گِئنه روحیم قوشی سیر ایله ییری آغجامشهدده
چوخ گوزل خاطیره لر واردی اوشاق لیقدان اُ کتده
|
|
|
|
|
و رسید، پنج نفسِ آخرِ عمر...
|
|
|
|
|
جوانی گذشت
جوانیم گذشت
در برابر چشمان عاشق من
همچون گلی که دوران شکوفاییاش را پشت سر گذاشته باش
|
|
|
|
|
زنــدگی زیـر بـارونش خوشه
|
|
|
|
|
مادر
ببخش آن روزها را که ندانسته،
دلت را با کلمات بیفکر آزردم.
|
|
|
|
|
داناشو..حکیمانه 4.
راه بی دانش تورا ویران کند
بر حقایق گیج و سرگردان كند
رو به راهی تا که دانا ت
|
|
|
|
|
کس گفت مرا که ز قدر نیست غمم
از مردن و گم کردنِ زر نیست غمم
|
|
|
|
|
آنچه اوج لذت ش می خواستی
چونکه فقدان شد بهشتی ساختی
**
ساختی و ساختی و ساختی
تا که فرشی نقش ان
|
|
|
|
|
حیات چند روزه را سخت مگیر.
|
|
|
|
|
خاک می پاشم سرا پا غصه ایام را
|
|
|
|
|
اگرچه بخت یارش نیست اما با همه قدرت
|
|
|
|
|
زندگی، مجموعه ای از تضادها هست. زندگی، مانند اعداد مثبت و منفی هست. اگر روزی شاد هستی، فردایش غمگینی
|
|
|
|
|
کدام بزرگتر است
اندوه مردن
یا اندوه زیستن
|
|
|
|
|
جایگاهِ عشق.حکیمانه 2
دل اگر خالی کنی از کینه ها
جایگاهِ عشق گرددپر صفا
توزخود بینی بکن خود را
|
|
|
|
|
لطف ایزد ذره آرد در سما
در سما هر ذره می گیرد بقا
|
|
|
|
|
روایتی کلاژیک
یا
کلاژ روایی
|
|
|
|
|
غذا داشت روی اجاق می سوخت
و خواب مرا با خود
کشان کشان می برد
تا رویا
|
|
|
|
|
آری آدم ها به مرگ خویش عادت می کنند
|
|
|
|
|
بهار فلسفه نافذ غنای سلسله بود
خوشا معامله گيرد به گرمی اعداد
|
|
|
|
|
ای مرد.حکیمانه 1
خواب وغفلت میشود راهِ فنا
کوشش و قدرت بُود وجهِ بقا
خواب وغفلت را رها کن ای ب
|
|
|
|
|
بایدهمه چیزخودم راعوض کنم......
شدشد،نشد،جراح زیبائیم راعوض کنم....
|
|
|
|
|
عمریست برآنم که بلند فکر کنم
|
|
|
|
|
زد جلو گذشته از ذهنِ گیرنده
حال له شد از گذرش به ازای آینده.
همان آینده اما دور بود ، همهچی ناجور
|
|
|
|
|
ما در حال مردنیم
تنها بازیجه دوران کودکی
زندگی ست .
|
|
|
مجموع ۶۲۶۴ پست فعال در ۷۹ صفحه |