شنبه ۶ مرداد
شعر آزاد
|
|
از وقتی تو رفتی ، ازمیونِ تاروپودِ دنیام ،
چقدر نخ کِش شده دنیام
|
|
|
|
|
خداجویان همین جویید ، خدایابان چنین گویند
|
|
|
|
|
گفتم که غم دل مرا بسیار است
گفتا ..........
|
|
|
|
|
ای دنیا به هوش !
ای دنیا به گوش !
|
|
|
|
|
کی توان اسرار هستی را شناخت
ما نبودیم و خدا این دهر ساخت
|
|
|
|
|
اوج فرشته است این ،
افسانه ی رهیدن
|
|
|
|
|
سه بُعدیِ کلماتم، به مرزهای جنون
|
|
|
|
|
دروازهٔ آزادیِ آوازِ مرا بست...
|
|
|
|
|
همگان فریاد خواهند کشید
شیپور چارچیان
در حال عبور است
پیام نظام همراه سوار
چهار نعل اش از روی
پ
|
|
|
|
|
توبِه گر رندی ما بوده مبارک من از ان
چون شدم رند که فرزانه قماری بودم
|
|
|
|
|
من ازفردا نمی ترسم ،
چون ترا دارم
|
|
|
|
|
وغ وغ ساهاب بازیچه بود ، در دستان بچه ها
|
|
|
|
|
در جذبهی آواز تو
در زخمههای ساز تو
در فرصت پرواز تو
من پر شدم از شعر و شور
...
|
|
|
|
|
گاهی هوا گرفته و دلگیر می شود...
از هر چه هست و نیست دلت سیر می شود
|
|
|
|
|
«نغمهی زندگی»
میشنوی!
صدای باد میان شاخههای درختان را،
صدای آواز جیرجیرکهای عاشق را،
که سر
|
|
|
|
|
نمک نریز روو زخمم
دارم میسوزم بقدر یه عالم
|
|
|
|
|
حظ میبَرَد خوک ،
درون خوکدونی
|
|
|
|
|
بال بشکسته و افتاده، وُ سوزان پَرِ اوست...
|
|
|
|
|
به نامِ پرچمِ در تابِ عشق جنبیدن...
|
|
|
|
|
محبوسم ، دراین باغ درندشت
آزادم ، دراین اطاق کوچک
|
|
|
|
|
تو با حسین بر سر پیمان میان دشت
|
|
|
|
|
بر بستری از عطر نمناکِ شب و بیشه
در اتصال خاک و تن، از قلب تا ریشه
در لحظههای جاذبه، از عمق اندیش
|
|
|
|
|
اونها نمی دونند ،
اونها نمی دونند ،
اونها نمی دونند ...
|
|
|
|
|
شهرهٔ مشروب و عَلَف...اما در خلوت!
|
|
|
|
|
افتاده ام به جلگه ای آبرفتی
هزارتا چاهه اینجا
نگو که به من نگفتی
|
|
|
|
|
مرغی که اسیر تو شود بال چه خواهد
زین رو نه پریدیم و نه جَستیم و رستیم
|
|
|
|
|
صد فاحشه به شهر و صد طفلِ بیپدر
لیکن که تار مویِ زنِ ماست بیعفاف!
|
|
|
|
|
در رزمی که ایجاد شد ،
بین سعید و مسعود
|
|
|
|
|
چه سیمای
چه خوش قلبی
چه رنجی میکشد
این کت شلوار سفید
راستی راستی
انگار به تن اش
دوخته شده اس
|
|
|
|
|
سایه از من نهراس راه یکیست
مقصد جاهل و آگاه یکیست
|
|
|
|
|
تیرهکردن کرکسان اینآسمان صافرا
خونجگر کردن اینان پیر با انصاف را
|
|
|
|
|
اندوهگین
مثل درخت زیتونی در بیابان
و نگران
مثل پرتقالی افتاده در اتوبان
از بار پیرمرد میوه فروش
|
|
|
|
|
دراین حیاط خاطرات ،
چه عطر خوبی داره ،
یاس امین الدوله
|
|
|
|
|
نبودی ، تا که ببینی ،
دردم چه فریادی کشید
|
|
|
|
|
من کیستم ، که یارم ،
اسمم را با نام خوانْد
|
|
|
|
|
عصر یک روز آفتابی
عطر چای بابونه
همان لحظه باران بی موقع
ناگهان بارید و رفت و ، من ...
|
|
|
|
|
گلبرگ به پروانه گفت :
من و بالت چقدر شبیه همیم
|
|
|
|
|
پسری شاخه گلی را داد به دست دختری
|
|
|
|
|
قلبم پس از انقلاب درونیش ،
دیگه تقوا نداره
|
|
|
|
|
درآن زمان گرگ و میش
درآن زمانی که نمی دانستم ،
آهو، گرگ است یا میش
|
|
|
|
|
اگر کسی سراغ غم را گرفت
بگویید فروخته شد
به....
|
|
|
|
|
ای برادر سیرت نیکو بجوی
صورت زیبا نباشد چاره جوی
|
|
|
|
|
شیرینی می پزم و شعر مینویسم و گاهی ...
|
|
|
|
|
دهکده از نور خدا خالی نیست
کاج
سرسبزی آواز قناری دارد
|
|
|
|
|
بی غم عشق تو یک لحظه مبادا نفسی
|
|
|
|
|
چه نورِ خوبیه که افتاده میون جمعمون
|
|
|
|
|
مسخ شدهام به نوری
که از شیاری خاکآلوده، گاهی
به این پستوی از یاد رفته
و بر این پیکر هزار پاره
|
|
|
|
|
درمیان موجهای نسیم ،
پرمیزنم بسوی آرامش
|
|
|
|
|
نوزاد غنچه رفت ،
تا به اوجِ بلوغ گل
|
|
|
|
|
کاری از دستم برنمی آمد
کبوتر زخمی مرد
و در شعرهایم
تنها
چند لکه خون به جا گذاشت.
|
|
|
|
|
دریا مرا با خود برد ،
به سرزمینی مشکوک
|
|
|
|
|
در کــنــــار چــهـــار راه زنـــدگـــی
ایستاده کودکی چشم انتظار
|
|
|
|
|
برگی به روی دریا
هنگامه ای ز موجها
|
|
|
|
|
درحاشیه ی کویر،
حکومت باد ادامه دار بود
|
|
|
|
|
سنتورها نواختند ،
ایده ی تارها را
|
|
|
|
|
فضای فهم سرشار است از خرناس بی عاری
|
|
|
|
|
ای باد صبا مژده که هنگامِ بهار است
دل در تپش از مکنتِ ایامِ هَزار است
ماییم و گل و نغمه ی آرامِ گل
|
|
|
|
|
چه زیبا گفته اند، فقر را نباشد قید و شرطی
|
|
|
|
|
کاریکاتوریستِ ماهر،
به حالتِ اگزجره ، کشید عکسم را
|
|
|
|
|
بیتاب تر از رگبار
بسانِ سیلی مرگبار
|
|
|
|
|
سالار رضایت شده این قلب تهمتن
|
|
|
|
|
میان این تابلوی بسیار موهوم ،
حالیم نشد زین طرح انتزاعی
|
|
|
مجموع ۱۰۰۶۱ پست فعال در ۱۲۶ صفحه |