پنجشنبه ۷ فروردين
شعر آزاد
|
|
همایون و گرامی باد و بهـروز
فروزان جشنِ دیرینه ی نوروز
|
|
|
|
|
برف می بارد سیاوش چتر را کشتی
|
|
|
|
|
به سان تک در ختی یکه و تنها
|
|
|
|
|
آه ای وطن از خشکسالی در امان باش
|
|
|
|
|
پرگارهدف ،
به دُور یک دایره میچرخد
|
|
|
|
|
بسامد آه هایش …. صور اسرافیل بود ….که قلم قعید را خشکانیده بود …. در پنجشنبه روزی مکرر
|
|
|
|
|
عبور میکنم از لحظههای تکراری/
به سمت لحظهی ناب همیشهی جاری/
عبور میکنم از خاطرات پوسیده/
به
|
|
|
|
|
بکاریم به دلها ، در فصل سرد سپید - نهال...
|
|
|
|
|
آخرین روزهای اسفند است
بر سر سفره ی خدا هستیم
سال نو در مسیر آمدن و
محو آوای ربّنا هستیم
|
|
|
|
|
هر ثانیه مرغِ دلمان آمین است
|
|
|
|
|
انگار راهی نمانده ،
جز همان راه گاندی
|
|
|
|
|
چو او بیند مرا و من نبینم روی ماهش
دلم میگیرد آخر تا به کی دوری کنم سر
|
|
|
|
|
این بهار همره یک پاییز بود
|
|
|
|
|
مسجدها
با چلچراغهایشان
غریبگی میکنند...
حتی وقتی دستی
بر صورت لامپ میکشد
نور، خیال میکند
|
|
|
|
|
بی خبر ازهمه جا ، در را بازکرد
گفتم هیس ! پام خوابیده
|
|
|
|
|
عمروعاص از روسیاهی ها ننال
این جماعت روسپیدت کرده اند
بر سر هر نیزه ای در هر کجا
آیه هایی نو پدید
|
|
|
|
|
در روزگاری بی مِهر
میان آدمهایی بی تفاوت
تندیسهایی بی چهر،
|
|
|
|
|
روزی قدیسی دیدم
ناکار بود فکرش
|
|
|
|
|
فکرم جایی در تپیدن داشت !
جایی در ورود وحشیانه ی من به پیله ی ظریف زندگی..
|
|
|
|
|
باران
این خنیاگر خوشخوان
از عمق وجودش می نوازد
و با خوش آوای خود
هر دلی را
به قرار دلداگی م
|
|
|
|
|
دگرنمیخواهم ادامه دهم چون ،
همسن مادرم شدم
|
|
|
|
|
او همچو درد دندان دائم مزاحمم بود
|
|
|
|
|
تصویر... ماه... چادرِ گلدار... نازها
|
|
|
|
|
من یه تابلو کشیدم
ازعنکبوت و تارعنکبوت
|
|
|
|
|
بگو صدای چه بود و چه ناگهان برخاست/
که مثل تاب و تب باد در جهان برخاست
...
|
|
|
|
|
دشمن میان خانه است و ما به سازش دلخوشیم
در زیر تیغ خنجریم و بر نوازش دلخوشیم
|
|
|
|
|
یه کبوترچاهی و اینهمه غرور؟
|
|
|
|
|
زندگی ام نه سر داره و نه تَه
|
|
|
|
|
افسوس که از حالِ خودت بی خبری
|
|
|
|
|
گفت باید تخمِ بد را از همان اول شکست
نسل بد نیکو نگردد زانکه بنیادش بد است
|
|
|
|
|
میان این همه غوغا کمی مدارا کن
برای ذهن شلوغم سکوت پیدا کن
صبور بوده ای اما در این هجوم درد
بم
|
|
|
|
|
دلـخـوش دگر کـسی نـیستـش ز تـو !!
مـانـدم ؛ بــرای چـه مـانـدهای ؛ سـتــم
|
|
|
|
|
بِکِش درونِ سرنگ این تبِ هیاهو را ...
|
|
|
|
|
ما بقی فرع است ،اصل خود هستی تمام +++
اصل بودنت برحق است وسلام
|
|
|
|
|
جامِ... زنانِ... هیکلیِ... وزنهبر... مدال
|
|
|
|
|
وطن آرام در آغوش حماقت می سوخت
|
|
|
|
|
من همان حکایت همیشگی
خط و منحنی و سازه های شاعرانه ام
|
|
|
|
|
برایم بگو؛
از شالی ها
تا دشت هایش،
|
|
|
|
|
میخواستم بَرنده باشم ،
دل را باختم
|
|
|
|
|
بهر اینکه مست شوم ،
پیاله ای شراب ، زعشق ترا ، سرمیکشم
|
|
|
|
|
تو بباف هر دم کلاف خسته تنهایی ام
رج به رج
آجر به آجر
تا ثریا گم شود در پشت دیوار سکوت و خلوت
|
|
|
|
|
مگرمیتوان ترانه بود اما ،
تو را نسرود ؟
|
|
|
|
|
"جمعه بازار است
سفره ها چشمِ به نانِ گذرآلودِ زمان، گسترده
چشمه ی حنجره ها در طلب آب روان، تب کرده
|
|
|
|
|
اسیرم کرده ای در شهر غربت
زه بس که کرده ایی با من محبت
|
|
|
|
|
مرگ رقم خواهد زد حیاتی دوباره را
|
|
|
|
|
منقار کلاغان این حوالی پاک است..
|
|
|
|
|
تنهاتر از من بود/
بیتاب رفتن بود
...
|
|
|
|
|
در کوهپایه جیپ دو دف... دنده کمک
|
|
|
|
|
برخی، خورشید را میپرستند...
|
|
|
|
|
گیرم که چشم پنجره را بیدار کردم...
|
|
|
|
|
درِ خانه ای که حیات/حیاط ندارد
به کجا باز می شود
|
|
|
|
|
بزن باران کویری تشنه ام خشک و ترک خورده
کویری تشنه ام در سرزمینی ابری و بارانی ، افسرده
پرم از هق
|
|
|
|
|
جــوهــرِ کــج فــهــم را بـشـنـاس پـایِ گـفـتـگـو :
او تـفنـگ برداشت نماید ، دَم ز مـوشـک مـیزنـم
|
|
|
|
|
قارچهای پنبهای جوانه خواهند زد
|
|
|
|
|
وقتیکه او که براش میمردم مُرد
یکی گفت : مگه دوستش داشتی ؟
|
|
|
|
|
قدم در جاده سپیده می گذارم..
|
|
|
|
|
از تباهی تیره می گردد نظرها بیشتر..
|
|
|
|
|
فرزند بهمن ماهم و فرزند سرما...
|
|
|
|
|
اسکندر گفت :
دستمو ازکفن بذارید بیرون ،
تا مردمان بدانند ،
چیزی با خود نبردم
|
|
|
|
|
خیابان که خروشید! هنوز در قاموس شب مانده بود، جرگه ی جویبار!
|
|
|
|
|
تو کیستی در آیِنهام در تجسمی/
پیداترین شدی که نگویم چرا گمی
|
|
|
مجموع ۱۰۵۰۸ پست فعال در ۱۳۲ صفحه |