پنجشنبه ۱۶ تير
شعر آزاد
|
|
از عجایب ، در همه دوران ، تعجب کرده ام
از همان روزبه که شد سلمان ، تعجب کرده ام
|
|
|
|
|
وقتی چیزی را بخواهند کودکان ،
برزمین میکوبند ، با پا
|
|
|
|
|
یک بال خِرد ، بالِ دِگر ، صدق بدانیم
در اوج ببینیم وطن ، در طَیَران است
|
|
|
|
|
شب است و، حال وهوایی روحانی
|
|
|
|
|
از علم و ادب ياران هرطُرفه كه بر بستم
زآن طرفه نيكويي سر زد هنر از دستم
|
|
|
|
|
گر رهگـذری از گذرم بـگـذر ، چون :
" پـارکـینگ دلم ورود ممنـوع دارد "
|
|
|
|
|
مانده امدرپشت در، بـازکن منم درمیزنم
تا ابد می مانم و در را مـوقّر می زنم
|
|
|
|
|
نمیدونم چند روزه که در زندانم
شمارش از دستم دررفته
دراین مدت ، استرس
کلی با اعصابم وررفته
|
|
|
|
|
می شود دریا شنید و آسمان را هی کشید
چون که دریا آسمان را بارها خوب می کشید
...
|
|
|
|
|
درخلسه های اتاقی بودم ، مثلِ خودم معمولی
درکنارم روشن بود ، یه چراغِ زنبوری
|
|
|
|
|
اي واي بر آنكس كه به دنيا به شتاب است
مشغول به دنياوهمين خوردن وخواب است
هر كس نش
|
|
|
|
|
من از دریا به یاد تو، هزاران بار جفا دیدم
دلم خوش بود در آن دوران، هزاران بار تو را دیدم
|
|
|
|
|
ما شاعرای قرن طوفانیم
جایی که رو تبعیدمون جنگه
جایی که ما از عشق میگفتیم
اما جهان مرثیه ی مرگه
|
|
|
|
|
يك فعل هوسبازي هر جا به بروز آمد
صد فعل هوسرانـي آنجا به ظهور آمد
هر
|
|
|
|
|
آن عقاید ،
باد آمد آنرا با خودش برد
باد شدید بود ،
یا که سست بود آن عقاید ؟
|
|
|
|
|
عالم با عمل،آن چشمه ي شاداب بُـوَد
چشمه ي آب بقاء ، شربت عناب بُـوَد
چش
|
|
|
|
|
رعیتی درمانده در احوال خویش
صورتش از مشت دنیا گشته ریش
|
|
|
|
|
چو رستم به شهنامه آرام خُفت
به بادِ صبا این سخن را بِگفت
|
|
|
|
|
مدتی بود که آخرت ز یادم رفته بود
فقط با دنیا و دنیا شده بودم ، مأنوس
|
|
|
|
|
در ظلمت وجهل خود هرگه كه فرو رفتم
از عقل سليم خود اين نكته به خود گفتم
گفتم ره
|
|
|
|
|
من آن عبد پرازدردم
گلویم بغض می گیرد
|
|
|
|
|
همه گویی در این دنیا به دنبال کسی هستن
که شادی را در او بینند، ندانند در کجا هستن
به دنبال کسی بود
|
|
|
|
|
این منم! رهگذری بی سر و پا در تاریخ
زندگی با گذر از« مسئلهی شر» زیباست
خسته از کوچهی بنبست زمان
|
|
|
|
|
فوج فوج آدم ، یه چیزی اند بینِ دیو و فرشته
|
|
|
|
|
در وادي حيرتها ، سرگشته ترين مَـردم
در زمره ي دينداران بر جسته ترين فردم
|
|
|
|
|
مکتب ادبی نورگرایی
شعر پیشرو
شعر سروش
|
|
|
|
|
نذار که روح سرد یأس جسم تو رو بزک کنه
روی لب سرخ دلت صورتی رو لچک کنه
|
|
|
|
|
تـفاوت نـیسـت مـیان بیتـفاوت با مـترسـک !
من از آن بیخـیال شِـبـه مـانکـن ، میهراسـم
|
|
|
|
|
به خود آمدم و دیدم گناه ،
مرا به شرارتِ شروریِ یه شریر درآورده
|
|
|
|
|
پير روشن به ضميرش زِ خود اسرار بِهِشت
دانشي را زِ ضميرش به كتابي بنوشت
پير
|
|
|
|
|
خالو بیا فالت بِگیرُم
بانو بیا فالت بِگیرُم
عزیز بیا آینده تُ از کف دستت بخونُم
اسبِ چوبین،
قضا
|
|
|
|
|
ما
روزی خندیدن را بلد بودیم
و
از هر لبخندِ ما شقایقی می شکفت
غمِ نان و صلح
شوقِ خندیدن را بر لب
|
|
|
|
|
مزه ی تابستان پُر است ،
در مزه ی شفتالو
|
|
|
|
|
دريچه اي زِ امرخود، خدا براي ما گشود
وگرنه روزگارما به جنگ وجهل وكينه بود
بيـا ب
|
|
|
|
|
سرزمینی امن و آباد و رها
بود در آزادگی پر مدعا
|
|
|
|
|
به مولا انتقام هرگز قشنگ نیست
گذشت و بخشش انسان قشنگ است
|
|
|
|
|
جا مانده بود
کشاله ی خورشید
در تردیدِ رفتن و ماندن
بر دریچه ی غروب.
و شب
آبستن هولناکِ حادثه..
|
|
|
|
|
در مُلك حق شناسي خلقي كه راه پويند
بايد به راه پويند ، تا راه حق بجويند
|
|
|
|
|
آدم اگر از دانش كُـركُـر زِ هنر باشد
از جهل كج مردم در موج خطر باشد
|
|
|
|
|
ضرباهنگ های خوبی ،
همه آرام
مرا میبرد سوی حالی آرام
|
|
|
|
|
از نحیفی سوزنی بودم و،
عمرِمن ، مثالِ قرقره
|
|
|
|
|
پر میکشد
کودکانه های خواب
در آوار کابوس های جنگ
بر شکسته های کدامین درخت
به خون نشسته
فرشته
|
|
|
|
|
هر دل دانا كه شد ، آيينه دار حرف دوست
درهمان آيينه مي بيندكه حرف آن نكوست
گوييـا ش
|
|
|
|
|
تو همانی که سراب ات
همچو چشمه در وجودت
جاری میشود
|
|
|
|
|
گوش کن!
دلانگیزترین آهنگ دنیا را میشنوی؟
........
|
|
|
|
|
یک بنده باقی ماند
تا صدای دردها را به رقص آورد
این بار
برای مردمی که رقص را دوست دارند
|
|
|
|
|
بر من برادر آنكه شعورم غني كنـد
ترك غـرور مردم شُوم دنـي كنـد
|
|
|
|
|
هَندزفری درگوش بود و،
پخشِ آهنگ
صدای دلنشینِ تار و تنبور
نوای دلنشین ساز و چشمه سار و سنتور
|
|
|
|
|
پس از تو باید در منظر خیالم در کشتزار جبر زندگی
سایه بکارم و ابرهای دروغگوی شادی را به آسمان بی ان
|
|
|
|
|
خالق جانگداز من ، كي بدهي نياز من
سر بنهد به درگه ات ، اين سر سرفراز من
خالق
|
|
|
|
|
زندگی مان را بنا کرده ایم ،
براساس یه مشت ،
سیم و چرخ دنده
|
|
|
|
|
هركه به سود خودش، گر بُودش صد كلام
كي برسد سود آن برهمه ي خاص و عام
حرف تو بر
|
|
|
|
|
تنگدستی خسته با مویی بلند
پاره کفشی داشت با رویی نژند
|
|
|
|
|
یه عمره که توو فکرید
به فکرِ باغِ مینو
ولی رفتارِتون یه چیزِ دیگه ست
شبیهِ به دومینو
|
|
|
|
|
گر حاكمي حكايت حكم خدا شنيـد
نتوان كه ظلم و جور زِ خود آورد پديـد
حكم
|
|
|
|
|
بروی یا نروی زخم مرا مرهم نیست
|
|
|
|
|
تاخیر زمان چه بی رحمانه کشید
چادر سیاه شب را
|
|
|
|
|
بزمجه !
دینِ خدا ز دستِ تو در رَنجه
|
|
|
|
|
در تك وتازي جنگ ،علم به بحران رسيد
ورنه همه نيـك و بد بود زِ هم نـاپديد
عل
|
|
|
|
|
این خنده میانِ گریه و اشک
مُضحک ام کرده
|
|
|
مجموع ۸۱۵۰ پست فعال در ۱۰۲ صفحه |