دوشنبه ۷ فروردين
شعر آزاد
|
|
بهرِخاموش کردنِ شهوتِ سرباز،
افاقه کرد کافور
|
|
|
|
|
شکسته گوهرِ بغضِ فسرده ی بهمن...
|
|
|
|
|
میگن زمونه انگاری عوض شده / رفاقت از روی قصد و غرض شده / ...
|
|
|
|
|
شنیدی باد و خاک و آتش و آب
بگفتا هر یکی من باشم ارباب
|
|
|
|
|
می بینی با نصفه گالن دریاچه اش ..
چه عشوه ها...
|
|
|
|
|
از وقت آن گذشته که مهلت بیاورد
|
|
|
|
|
بوی باران می دهد نوروز مانند بهشت
|
|
|
|
|
بهار آمد همه جا پُر از صفا شد
|
|
|
|
|
پارسال گــذشت ســــــــــــــال جدید آمد...
|
|
|
|
|
متأسفم برای خودم و شادیهایت و،
تقلایم ،
که ماهی ای بیرون افتاده از تُنگ ام
|
|
|
|
|
من اونم
مثل یک آدمکِ ملعونم
|
|
|
|
|
اینقدر داغون ام که آخر میروم ،
ازاین خانه ی تنها ، بسوی ناکجاها ،
بُقچه به بغل
|
|
|
|
|
مـن هـمان بـازیـگـرم وقـتـی نـبـود :
نـقـش خـوب در سـینـمـای زنـدگیـم
|
|
|
|
|
هیچ پروانه ای عاشق هیچ شمعی نبوده است
|
|
|
|
|
یه ترکش آمد و،
سر را دزدیدم ومخفی اش نمودم
حالاچگونه ضجه کنم ؟
یا بخندم ؟
حالا بی سر چه کنم ؟
|
|
|
|
|
من در این شهر بزرگ...
در میان ادم ها...
پی چی میگردم؟!
|
|
|
|
|
ز عرش آمد بتی تیره که چشم حق برو خیره
بگفتا ماه بی رنگم چرا گشتی چنین تیره
|
|
|
|
|
یادم باشد زندگی را دوست دارم
|
|
|
|
|
تو معجزه ی دارُ ،
سپس دیدارُ دیدی ؟
|
|
|
|
|
صندلی روی پا های خود نشسته
|
|
|
|
|
✍️ترانه م.مدهوش🌹
🎤 دکلمه : بانو هستی احمدی🍃
|
|
|
|
|
در مرامم مسلک آزادگی است / من تبارم شهره ی مردانگی است / ...
|
|
|
|
|
ای نام تو رمز زندگانی/ای ذات تو اصل جاودانی
|
|
|
|
|
پادشاهی بود با بازی رفیق
از برای یکدگر یاری شفیق
|
|
|
|
|
متأسفم برای ادبی که ،
نم کشیده
|
|
|
|
|
گویند به من ،ز شعر ، شادی باید/صد پند بیاموزد و تعلیم آید
|
|
|
|
|
کجاست او؟ کجاست او؟ کجاست او؟!
چگونه پشت فاصله از من جداست او؟!
.....
|
|
|
|
|
نهیبی ز وجودشان میگفت :
از خرِ شیطون بیاین پائین
|
|
|
|
|
جانزخمی و تنخطخطی و دلخونین :
" بـا درد قــرارداد جــهـانـی بـسـتـیــم "
|
|
|
|
|
یک بال خِرد ، بالِ دِگر ، صدق بدانیم
در اوج ببینیم وطن ، در طَیَران است
|
|
|
|
|
گر نخواهی خسروا گردی به زیر / چون که دیدی سائلی دستش بگیر
|
|
|
|
|
آرشه ی ویولن ، خود را بر سیم مالید
نمیدانم آرشه بود یا سیم ، نالید
|
|
|
|
|
ناگزیر
میگذرد سوزِ دی
و
یورشِ بهمن
گلِ نوروز می آید
بنفشه نیز هم
موهایت را مباف
به بادِ
|
|
|
|
|
مدتی بود که تلخ بود ، کامِ فرهاد
|
|
|
|
|
با قلم خود مینویسم شرح دل همچون مُغار
|
|
|
|
|
در غروب روزِ گرمی آفتاب
گاهِ مرگش بود و وقت اضطراب
|
|
|
|
|
بابا یه کاری کُنین ،
مستمندا همه گُشنَن
|
|
|
|
|
غنچه ،
جامه دران شد و گلبرگهایش ،
شده پَرپَر
|
|
|
|
|
بازار می فروشان دیگر صفا ندارد / گویی درین کرانه جز ابر غم نبارد
|
|
|
|
|
سر خورده از این دور و زمان روح و روانم
|
|
|
|
|
خستهام از زندان
خستهام از قفسی
که برای دل خود ساختهام
|
|
|
|
|
باد نوروزي وزيد ، اي ياوران عيد آمده
|
|
|
|
|
دردِ حماقت را ، حس کن !
ای غلتیده در تاری
دردی که شفایش را نمی یابی ،
حتی درونِ عطاری
|
|
|
|
|
منو از معجزه بیخبر نذار!
....
|
|
|
|
|
همه آرامش است ، دیدارت ، اِی یار
همه امنیت است ، در نورت اِی یار
|
|
|
|
|
خواب غفلت همه را فرا گرفته...
|
|
|
|
|
خداوندا چرا خلقت به من گرديده اند بد دل
|
|
|
|
|
بانگ عشقی نشنیدم به جز از تنبک و تار
نشنوی نغمه ی خوش تر تو ز الحان سه تار
|
|
|
|
|
عهدی کم از خیال نبستیم با خودت
|
|
|
|
|
دگرناتوان است دنیا ،
تحمل ام کند
|
|
|
|
|
هم نشین شد در بیابانِ خدا
تکه سنگی با کلوخی از قضا
|
|
|
|
|
عصـر یخبندان انسانیـت است
ایـن دوره
|
|
|
|
|
وقتی از دنیای خود ، رخت می بست ،
با خود عهد می بست ،
|
|
|
|
|
هـمان راه مسلمانـي اگـر بـهر تو دشــوار است
|
|
|
|
|
بلند ترین صدا نفس
چنان که برق بی رعد می زد بر
کوه
خورشید عرق سردِ شرمش
یخ کرده در دستار
ابر
|
|
|
|
|
مهره ی مار داری
چو عنکبوتی صیاد ،
صیدی به تار داری
|
|
|
|
|
خداونـدا چرا دنيـا به من در حال جنگ است
|
|
|
|
|
گفتمش هان از کجایی و که هستی ای غریب/گفت شیطان رجیمم نام و کارم هم
|
|
|
|
|
ای قلمم،
بنویس از دلتنگیهایم
|
|
|
|
|
کامی کازه یا انتحاری؟
چه فرقی میکند
وقتی خودخواسته خودم را
به اعتراض میکوبم!
|
|
|
|
|
پشت شمشادها شهرے است
مردمانش فانوس بدست
در انتظار خوشبختے اند
فقرایش غنے
تشنگانش
|
|
|
|
|
در بورسِ تعامل ، همه سرمایه مان رفت
در کورسِ تقابل ، همه سرمایه ی جان رفت
|
|
|
مجموع ۸۹۰۳ پست فعال در ۱۱۲ صفحه |