شنبه ۶ مرداد
شعر غزل
|
|
جان بودی و جان مرا بردی و حاشا نیست
|
|
|
|
|
بر من عاشق نکن عیبی،ندارم اختیار
|
|
|
|
|
تو گذر کردی و این خون شده دل سوخته شد
سوختم از دل و این سوخته جانم به توچه ؟؟؟
|
|
|
|
|
باز یک صبح دلاویز رسید باز خورشید سحرخیز رسید
بر سر کوه و شعاعش تابید
|
|
|
|
|
جان من دور نشو ، دل ندهی دست کسی
|
|
|
|
|
بشنو این نغمهی سرمست و پریشان مرا
میبرم از سر خود وصل تو را ؛ شوق تو را
|
|
|
|
|
خداجویان همین جویید ، خدایابان چنین گویند
|
|
|
|
|
حلقه ی دستان من در حسرت آغوش تو
کاش روزی این غزل گویش کنم در گوش تو
|
|
|
|
|
☁️☁️
/ / / / / / / / / / /
/ / / / / / / / / / /
ابر را سوارم...
...
|
|
|
|
|
رفتم از کوی تو جانا که نباشی ونبینم از من شده ای دل زده وغمگین
رفتم که نبینم اینگونه زانوی غم بغل
|
|
|
|
|
چون شما را دارم، ای جان، خوشترین بابا منم
راضی و خوشحال و ثروتمند در دنیا منم
پنج مروارید دارم هر
|
|
|
|
|
چشمی که ز غصه گونه تر کرد وآن لب که ز درد ناله سر کرد
ذکر از لب مومنان
|
|
|
|
|
من این جاده که روزی به تو ایا برسد یا نرسد
|
|
|
|
|
بود هر جا منی اهریمنی هست
|
|
|
|
|
شکسته بالم
زندگی به طوفانم
اما به این زندگی ناله ندارم
|
|
|
|
|
محرم ماه اشک و آه و اندوه و عزاداری است
که در آن روح انسان غرق در تشویش و بیماری است
|
|
|
|
|
گفتی که باز، پنجره ها باز می شود روزی
سازی برای خاطرِ ما ساز می شود روزی
گفتی که کوچه های پراز برگ
|
|
|
|
|
نسیم صبح را بی وقفه بر فرمانِ خود کردم
|
|
|
|
|
جورو دردی که مرا داده دل از داره فنا
ز همایی نکند شاهی از این کاره دلم
|
|
|
|
|
در سرای ارمیده ام که انسانها
چون بوته زار ی به شدت شلوغ
گرد هم امده به تن بی رمقم و گرفتاری که
|
|
|
|
|
چشمت برایم باغ سبز چای گیلان است
|
|
|
|
|
باشد سر نی در خون هفتاد و دو سر اینجا
|
|
|
|
|
تو هیچ تلاشی برای آرام کردن روح سرگردانم نمیکنی!
و من،
پس از چندین سال...
هنوز نخوابیده ام!
|
|
|
|
|
یک بوسه ی پُر گاز شروع شد
|
|
|
|
|
حس آن دوران که قرآن را به جان ترتیل شد
|
|
|
|
|
من رو به مرگم،زودتر اعجازکن خُب
|
|
|
|
|
دوباره دیدمت در خواب از جان گریه می کردم
|
|
|
|
|
اَلا در راه عشق تو چه بیمی باشد از تاوان
|
|
|
|
|
ای که با عشق امدی جان بخشیدی مرا
با سر دل امدی معشوقه می خواندی مرا
بوسه باران من کنم چشم زیبای
|
|
|
|
|
یک بیابان یاد او در شب هویدا می شده
|
|
|
|
|
به خاطر دارم آن روزی که دیدم عاقبت آن را
|
|
|
|
|
بیمحل میگذری از منِ آواره محل...
|
|
|
|
|
توبِه گر رندی ما بوده مبارک من از ان
چون شدم رند که فرزانه قماری بودم
|
|
|
|
|
اول از ماندن خیال عشق را راحت کنید
|
|
|
|
|
محیطِ ترجمهی شب، اتاقِ تک نفره
|
|
|
|
|
رخش عمرم میدود تا بی کران دیگری
|
|
|
|
|
از دوریت دیگر ندارم اختیاری
وقتی مرا دست تباهی می سپاری
هر دم به یادتو نگاهم اشکبار است
چ
|
|
|
|
|
دنیای دون که لحظه ای با ما سرسازش ندارد
آزادگی را دشمن است آغاز پردازش ندارد
بایدشبیخون زد به ا
|
|
|
|
|
تورا همچون پلنگی خیره بر مهتاب میبینم
|
|
|
|
|
شرمنده دلم در شب پاییز هراسان می گشت
|
|
|
|
|
امشب از حوصله ی بی تو شدن آشوبم
|
|
|
|
|
جگر خواهم خرید از درد فردا خواهم آمد
|
|
|
|
|
شب شد و دوست نیامد خبری می خواهم
قاصد خوش خبری ،نامه بری می خواهم
یک سلامی ،سخنی ، قاصد مهری کاف
|
|
|
|
|
غصّه در دل مثلِ زر دارم برای آینه ..
|
|
|
|
|
مشو تکرار بر هر تلخکامی
که در اندیشه وقدرت بنامی
|
|
|
|
|
یک غزل و یک رباعی از مهدی ملکی الف همراه با عنوان
|
|
|
|
|
تا که عشقی با غزلسازی فراهم میشود،
بسترِ "دلدادگیها" سبز و خرم میشود
میزنم دریا به دریا نم
|
|
|
|
|
اگرچه داغ تو همواره در این سینه جا دارد
ولی این سینه امشب سوزشی بیانتها دارد
|
|
|
|
|
خوشا گفتن خوشی آرد
ز قلبت گر خوشی بارد
|
|
|
|
|
عمری از بی کسی ام سخت به خود پیچیدم
|
|
|
|
|
ای فدای ردّ پایت، ای سوارِ بینشان!
|
|
|
|
|
درود و عرض ادب
باز باران و باز شبگردی
خیس کرده دوچشم فاصله را
باز در زیر چتر تنهایی
شرشر آب ش
|
|
|
|
|
تو عاشقانه ترین فصل قصّه های منی
تویی بهانه ی بودن ، تو آشنای منی
...
|
|
|
|
|
بگیر دامن دنیای استعاری خویش
|
|
|
|
|
وصیت میکنم شعرم بشوید پیکر سردم
به کافور غمم کم کن تب ِ غسال لیلا را
|
|
|
|
|
گاهی هوا گرفته و دلگیر می شود...
از هر چه هست و نیست دلت سیر می شود
|
|
|
|
|
اما نشد
خواستم تا که بوسه زنم بر رخ ماهت اما نشد
خواستم تا که سجده کنم به درگاهت اما نشد
خواس
|
|
|
|
|
بی شانه تو سر به تنم کاش نباشد
بی روی تو جان در بدنم کاش نباشد
|
|
|
|
|
نازنینم! ناز تو وافر، ولی لطفت کم است
سایه ات سنگین ترینها در تمام عالم است
روی ماهت را ربودی بی د
|
|
|
|
|
به خیال رفتم امشب، به همان خیال واهی
|
|
|
|
|
رفته بودم که تو از کرده پشیمان بشوی ، برگردم
|
|
|
|
|
الا الماس بی قیمت.......
زُمرد در نگه.....
شوق و شعف در جان.....
|
|
|
مجموع ۴۵۵۷۲ پست فعال در ۵۷۰ صفحه |