يکشنبه ۲۲ مهر
شعر غزل
|
|
کوه نوردی شد گرفتار از مسیر قله و کولاک وبرف
|
|
|
|
|
باز هم فرهاد و کوه بیستون تکرار شد
|
|
|
|
|
تا که می بینم تو را ، گفتار یادم می رود
عاشقت هستم ولی ، اقرار یادم می رود
...
|
|
|
|
|
نَوا بی شور و بی جان ، گوش بی وجدان خداحافظ
|
|
|
|
|
سخن و آیه ی زاهد به خدا راست نبود
برزخی در پس ِ هر بیش و کم و کاست نبود
|
|
|
|
|
هرچه آرامم تو بی تابی هنوز
هرچه غمگینم تو شادابی هنوز
|
|
|
|
|
نامه ای بر پرده می گوید سخن
نافه ای در گلّه می بوید ختن
|
|
|
|
|
نرمنرمک "عشقِ" تو در باغِ "دل" آمد بِه بار
"عطرِ" تو با عطرِ باران، در "هوایِ" سبزهزار
میزند
|
|
|
|
|
مژده ی وصلون هانی من گوتیریم جان قالخیم
ملکوتین قوشی یام دامِ جهاندان قالخیم
|
|
|
|
|
در میان شبهای بیانتها
که صدای جنگ،
در گوشِ تاریخِ خسته
طنین میافکند،
سکوتی بلند
به
|
|
|
|
|
باید بدهد باز نگهبانی
چشمی که شده عاشقِ ویرانی
|
|
|
|
|
کاش می شد دوباره کنار هم آغاز کرد
کاش یک روزی دیگر کنار هم پرواز کرد
کاش در قسمت من یار بی وف
|
|
|
|
|
دو غزل و یک رباعی از مهدی ملکی الف
|
|
|
|
|
بر من ببخشید این روانِ از درون پاشیده را
|
|
|
|
|
به جستجوی تو تا فصل انتها رفتم
همین که عطر تو آمد ، ندیده وا رفتم
...
|
|
|
|
|
سَربهروی شانهات مست و غزلخوان آمدم
با "ترانه" با دو بیتیهای "باران" آمدم
حاضرم بیچتر، همراهت
|
|
|
|
|
این بغضِ گلو هر شب و هر شب نگذارد
|
|
|
|
|
آن مخمل گندمگون یا شعله ی آتش بود
یا جام می مطرب برقی به نگاهش بود
|
|
|
|
|
میان منطق و دل میشوم تسلیم دل، اما
از اینکه میکنم با منطقم پیکار می ترسم
|
|
|
|
|
اندامِ تن، وقتی که سَر° افتاد _ میرقصد _
|
|
|
|
|
گر چه میدانم و قسمت نشود ، دیدارت / همچنان منتظرم تا زِ دَر ، بازآیی
|
|
|
|
|
روزهای قشنگ از پس هم
گاه خنده های بلند
گاه قهر های کودکانه
گاه بحث های عامدانه / گاه بوسه های شاع
|
|
|
|
|
دردو غمو سیاهی در قلب خانه دارد.
|
|
|
|
|
بر گونه ی خشکیده باریده چو باران ها
آشفته ترینم من درمانده ی دوران ها
عمری، همه عشقم را بر پای ت
|
|
|
|
|
رویای تازه ای در خواب خویش دیدم دوش
با روح پیوسته ی تو در من خداحافظی میکنم
|
|
|
|
|
ای چرخ تو آداب جفا خوب بدانی
هرگز نشده لطف کنی خوب بمانی
|
|
|
|
|
خشکیده درما چشمه های روشن احساس!
|
|
|
|
|
تو را امشب به جای تابش مهتاب کم دارم
|
|
|
|
|
شکوفا کن نگاهم را زمین تا آسمان از نو
مرا با خود ببر تا منتهای کهکشان از نو
سپیده می زند از دگمه ی
|
|
|
|
|
من به من های ِ من و من های ِ روح ِ خسته ام
همچون من های ِ فروغ ِ جاودان ، وابسته ام
|
|
|
|
|
باغِ طاووس ست عالم در نگاهِ آینه ..
|
|
|
|
|
اگر در ابر ابراری هوائی هرزه هستم
ابر ابری چو ابدالان برایش برفرازم
مگر شبها ز ابرویش ز چشمش چشم ب
|
|
|
|
|
ببار باران ، ببار از دیده گانم
ببار از درد و غم از ناله هایم
|
|
|
|
|
پدرم گفته شش پسر خواهد
پادشاه است تاج سر خواهد
|
|
|
|
|
جانم به هوای تو گرفتار شده است
|
|
|
|
|
نسیم رامی آوردباخود دربرگ ریزان نگاهش مرغ عشقم می شودساکت به هنگام سلامش
|
|
|
|
|
دو زلفت را طناب دار من کردی ملالی نیست
|
|
|
|
|
من در طلبِ عشقم و عشق در طلبِ توست
هر عاشقِ رسوا شده در تاب و تبِ توست
ای بانیِ احزاب شهادت طل
|
|
|
|
|
ظلم " هرلحظه به یک پاشنه نمیچرخد در "
جـای بــاز مـیکــنــد و هــرز شــود لـولایــت
|
|
|
|
|
یک امشب دور خواهم شد از اينجا هرچه بادا باد
رها خواهم شد از تن پوش دنيا هرچه بادا باد
يك ا
|
|
|
|
|
تا به این قلب پریشان شده پیوند شدی
|
|
|
|
|
وطن آرام در آغوش حماقت می سوخت
|
|
|
|
|
خطوط خنده ز رخسار گل گریزان است
|
|
|
|
|
دلا تا کی بسوزی در غم یار
جهان هرگز نباشد بر تو غمخوار
|
|
|
|
|
غم در دلم و دور ز تو خانه خرابم
|
|
|
|
|
ای زشهید وطن در وطن خویش غریب
|
|
|
|
|
دلا سخت است در دنیا ،شوی فرمانده ی عاشق
|
|
|
|
|
فدای آن لبِ شیرین تر از قند فریمانت
ترحم کن بر احوالِ تمام زیر دستانت
اگر از قبل می گفتی که قصد آم
|
|
|
|
|
زره از تن در آوردی و ماندی عریان
در این میدان بلا، بی حفاظ و پریشان
|
|
|
|
|
یک غزل و یک رباعی از مهدی ملکی الف
|
|
|
|
|
مرا وادار بر دل کندن از خود میکنی اما
|
|
|
|
|
من قسم خوردم از این مسأله صحبت نکنم...
|
|
|
|
|
علی شاه و علی ماه و علی سردار آگاه و
علی زیباترین شعری که ربّ ما ، سرود آن را
|
|
|
|
|
از کوه شاد خاطره کاهش به من رسید
از روزگار، محنَتُ و آهَش به من رسید
شطرنج را قشنگ نچیدم دوباره
|
|
|
|
|
دل بهکسی نِمیدهَم تا که تو آنِ من شَوی
بیدلوُ جاننَمیشَوَم تا دلوُ جانِمن شَوی
|
|
|
|
|
چه بخوانم که به پایان نبرد حوصله را
|
|
|
|
|
سینزده میلیارد سال است و کمی هم بیشتر
که جهان تو بنا گشته به عدل و به اصول
موی لای درز یک پیدا
|
|
|
|
|
دلخسته از سکوت غزل های ناتمام
حسی میان شعر تو جایم نمیکند.
|
|
|
|
|
نا به کی باید زنم فریاد این تکرار را
روزو شب بنشانم اندردیده خود خار را
توچه مبینی سروگوشی که همچو
|
|
|
|
|
قطعاً وجودت نازنین اکرام خواهد شد
چشم و چراغ انجمن اعلام خواهد شد
آهوی وحشیِ جوان ِ آرزوهایم
در ب
|
|
|
|
|
علی جعفری:
شبی که تو رادیدم به صدبوسه نوا کردم
لبی که تو را چیدم به شهر دل فدا کردم
تنت بزیور
|
|
|
|
|
پیشم بمان به حرف دلم التفات کن
کاری برای حسرت این خنده هات کن
چیزی بگو زمین و زمان را بهم بریز
یک
|
|
|
|
|
لبخند بزن کاسه یِ صبرم شده لبریز
|
|
|
|
|
وطن یعنی بسوزی در غم فرزند خود گاهی
وطن یعنی که برخیزی پس از هر زخم جانکاهی
وطن یعنی اگر دشمن خش
|
|
|
|
|
یار ایاغا دورگُئتیر می جامی دولدور گَئتیر
جسمیمی ساکت ایله روحیم اُووندور گئتیر
|
|
|
مجموع ۴۶۲۳۴ پست فعال در ۵۷۸ صفحه |