دوشنبه ۱۰ مهر
شعر غزل
|
|
جای شادی در عروسی صحبت ناباب نیست
|
|
|
|
|
هیچ داری یک خبر یک حال و احوالی ز من؟
بی مروت باز کن لب یک کلامی یک سخن
در خیالت خوبم اما نی
|
|
|
|
|
گفتم غم تو دارم ، گفتا غمت سر آید
|
|
|
|
|
انگار در این جمعهی دلگیر تنهایی
|
|
|
|
|
محرمان عشق
ما محرمان عشقیم تدبیر کن قضا را
درویش وار به لطفیم در دل صفا را
در کوی می فروشان جا
|
|
|
|
|
پرواز شعر و معنا با ما ادامه دارد
با دوست زندگانی هر جا ادامه دارد
|
|
|
|
|
ویرانه شد شهر خیالی , سینه خالی بگذریم
|
|
|
|
|
( به گندم زار زلف خوشه چینی )
|
|
|
|
|
نوری که عقب میکشد از ظلمتِ این دهر
بی پرده تر از عالم خورشید ندارد
سکنی نگزیند در این دار مکافات
|
|
|
|
|
رازِ سبزِ رستگاری ، دل بدست آوردن ست ..
|
|
|
|
|
چه پاییز عجیبی ریخته در چشمان زیبایت...
|
|
|
|
|
نیمه شب که می درخشد اختر و ماه قشنگ
در شکوه روح بخش کهکشان می بینمت
|
|
|
|
|
زندگی خیلی خوبی داشتم من با شوهرم دست در دست هم کار میکردیم و با بچه ها شاد بودیم و در خانه مان برای
|
|
|
|
|
ای ماه پشت ابر نهانم، شبت بخیر
|
|
|
|
|
باز آوارهی مسیر کوره راهی امشب!
|
|
|
|
|
آمد نشست، قلب مرا آب کرد و رفت
تصویرِ آن مقابله را قاب کرد و رفت
آرامش از سرای خیالم، گرفت و برد
|
|
|
|
|
ای کـاش زنـدگانی فتـوکـپـی بـداشت
روزهای خـوش رفتـه کـپی میشدنـد
|
|
|
|
|
لحظه ای چند به دیدار نگاهت که مرا کافی نیست
|
|
|
|
|
چون غمزه چشمت غزلی ناب ندیدم
زیباتر از این گوهر نایاب ندیدم
|
|
|
|
|
آن که انگاشته ای حاکم عشق است علیم
حکم آوارگی ات را دو سه امضا زد و رفت
|
|
|
|
|
اگر من عالمــــی دارم در آن عا لم تورا دارم
اگر من بیشتر باشم وگر هم کــــــم تورا دارم
تورا در
|
|
|
|
|
خوشا آنانکه که ویرایش دهند اشعار خود را
|
|
|
|
|
سر شوریده من هم دگر سامان نمی گیرد
|
|
|
|
|
سوختگان جمع
......سوختگان جمع.......
ما سوختگان جمع ایم پروانه ها هما را
جمعی که گرد شمع اند از س
|
|
|
|
|
خسته از تکرار و تکرار سراب زندگی
خسته از بیهودگی های کتاب زندگی
|
|
|
|
|
از بس در این دنیا آسیب دیدم از دوست و آشنا تمام شعر هایم شکفه و شکایت است . اما از هیچ کس کینه ندار
|
|
|
|
|
سپیده سرزدوتابید و بعد خاموشی
چگونه آمدو کی رفت با فراموشی
چطور روز بیاید بدون خورشیدی
ویا که می
|
|
|
|
|
به دریا رفتنم با تو مسیحا در مسیحا بود
|
|
|
|
|
عجب حال خرابی دارد این دل
|
|
|
|
|
پاچه هایم سگی ترازان است
که بگیری مرا به دندانت
مزه مزه کنی شبم را
با رژلبهای جیغ خندانت
|
|
|
|
|
چو گم کردم جوانی را،نَجُسم زندگانی را
بِدادم زندگی از دست و،تاوانش جوانی را
|
|
|
|
|
هر چیز که این قلب عنایت بکند
در چشمه و سرچشمه سرایت بکند
این شهر و تمامی تکایا و تِمَش
باید که به
|
|
|
|
|
گنجیم که ما بها نداریم
راهیم که انتها نداریم
زخم سر زخم ناعلاجیم
در مانده ایم و دوا نداریم
با آن
|
|
|
|
|
بی سر و بی پا و سامانم نمیدانم کی ام
من یکی از صد هزارانم نمیدانم کی ام
|
|
|
|
|
همراهی شاعر با لیلی و مجنون
|
|
|
|
|
امشب به یاد وخاطرت ساز میزنم
مضراب شکسته دلم راچه بیتاب میزنم
|
|
|
|
|
دیریست کویر دل ما را وطنی نیست
از خانه بدوشان غمِ گور و کفنی نیست
با هجرتِ باران به رهِ کاخ نشینان
|
|
|
|
|
مدارا کن کمی جانا که هستم من صبورت
|
|
|
|
|
این شعر سپاس از خالق است که در موقع نا امیدی بدو پناه میبرم و از او کمک می طلبم
|
|
|
|
|
غمی را اینچنین بغض گلو حس میکنم امشب
دلم را بسته چون راز مگو حس میکنم امشب
|
|
|
|
|
دیده ام هر گذر از بهر تو جوینده شود
نارو پودم همه جوینده و پوینده شود
رقص زیبای خیال تو شب آید به
|
|
|
|
|
تا ک مویت میخورد خم بیشتر
از دل من میبرد غم بیشتر...
|
|
|
|
|
پاییز خبر داشت که این شیوه باغ است
|
|
|
|
|
جنگ را پشت سر گذاشتیم
اما هنوز
گلوله ها، ردپایی داغ از خود
میان کلمات
در ردیف های شعر
در م
|
|
|
|
|
مثل پاییزم پرازدلشوره های رنگ رنگ!🍂🍁
|
|
|
|
|
تا در این شهرِ وفا، دهکدهای نامرد است
بهتر آن است که ما هم ز وفا، دور شویم
|
|
|
|
|
ترسی ندارد ای دل ، این ظلمت شبانه
کز ماه گُر گرفته ، آتش کشد زبانه
|
|
|
|
|
رویای من به وسعت دل بیکرانه باش
|
|
|
|
|
آیه های کوثر و تطهیر و تغییر در کتاب
پیش ما با ادعای حفظ انجیر! آمدی؟
|
|
|
|
|
رد شد از باور بزرگیِ دشت
طفل بینای پیش روی کوه
|
|
|
|
|
در قالب یک شعر منظم باشیم
|
|
|
|
|
...قصه شاه پریون.....
تو قصه ها یکی میخواد دوباره شاه پری بشه
می خواد سوار اسب سفید یه مرد آهنی
|
|
|
|
|
سیر چشمی با خودش گنج قناعت آورد ..
|
|
|
|
|
وقتی دلم خیلی میگیرد پناه به جنگل و دریا و کوه و دشت میزنم. و آیت شعر را در کنار دریا سرودم چون بی
|
|
|
|
|
خسته ام از زندگی هر بار یادم میرود
لای لایِ مادر بیمار یادم می رود ؟
|
|
|
|
|
مکتب ادبی نورگرایی
شعر پیشرو
شعر سروش
|
|
|
|
|
هزار و یک ورق از قصه را به باد سپرد
در این میان وَرَقی مانده را به یاد سپرد
تمام حسرت بر باد رفته
|
|
|
|
|
بنده ی کوی تو ام ، بنده نوازی میکنی ؟
|
|
|
|
|
همیشه خواب خواهم تا تو را در خواب بینم
|
|
|
|
|
ما شهیدان بی نشان بودیم
در تن این زمانه جان بودیم
|
|
|
|
|
دیری است که بر آینه زنگار نشسته
ز اندوه گلِ یاس ، دل شمع شکسته
|
|
|
|
|
از تو زیباتر ندیدم عشق جان
|
|
|
|
|
ای بت من در گذر ، از من تقصیر کار
|
|
|
|
|
همدمی جز تو ندارم، قصه این است
تا که بنشیند کنارم، قصه این است
قطره قطره اشک خونین نوشم و باز
|
|
|
|
|
عمل را مکا فات .. رو زی فرا می رسد
چو بد کرده ای چشم بخشش زمردم مدار
|
|
|
مجموع ۴۲۴۷۱ پست فعال در ۵۳۱ صفحه |