يکشنبه ۲۹ تير
شعر غزل
|
|
انتها ندارد عشق
پیچکی رونده است
تاعمق جان میرود
و گاهی هلاکت میکند
کم می آوری همچون کودکی در گرس
|
|
|
|
|
من به این ثانیه ها شک دارم
به همین حال و هوا شک دارم
|
|
|
|
|
که چای تلخ کنار لب تو شیرین است...
|
|
|
|
|
بگو آخر چه کنم؟ ✨NouriaN✨نوریان✍️
|
|
|
|
|
دعوت به خودباوری و عشق به خود است
|
|
|
|
|
وعشق چیز بدی هم نبود اماشد
وپشت ِهمت ِدل خم نبوداماشد
زلال مثل توبود وپرازلطافت ِعشق
وهیچ نکت
|
|
|
|
|
می روم راه به هر کوی و گذر سر زده ام..
|
|
|
|
|
غدیر وادی عرفان به عالم بالا است
|
|
|
|
|
یک غزل و يک رباعی از مهدی ملکی الف
|
|
|
|
|
وسطِ هیاهوی رنگ و ریا،
چقد آدما بدل به بد بشن
پشت پرده سد میشن حقیقتا
الکیها از الک که رد بشن
|
|
|
|
|
دل به دریا زده سیراب کند دریا را
در زلالِ رخ خود غرق کند دنیا را
|
|
|
|
|
در ههرنفسی تو را جوان میبینم
برشانه خود تو را همای میبینم
شاعرشده ام بیت غزلهای منی
در قصیده ام م
|
|
|
|
|
ترسیدم از این عشق، که در قاب نباشم
در جاذبهی چشم تو، جذاب نباشم
با اینهمه مرداب در این دشتِ پُ
|
|
|
|
|
شب های بسیاری نبودت را به دامان
|
|
|
|
|
کاش شاگرد تو باشم در کلاس عاشقی
|
|
|
|
|
غم بر روی دلم سایه زد و
در خلوت خود، یکدفعه خاموش شدم
خاموش شدن، حکمتِ جان بود
در این راهِ ثقی
|
|
|
|
|
باید که تو عادت بکنی زخم زبان را
تا غصه به یغما نبرد تاب و توان را ....
|
|
|
|
|
امشب بیا و دستی بر شانه ام بیاویز
بر شانه ی سترگِ مردانه ام بیاویز
|
|
|
|
|
شوق پرواز سر به هوایم کرده
از هیاهوی جهان جدایم کرده
دریغا بال دل مرا شکسته اند
به گمانم
|
|
|
|
|
گفته بودم گر بروی بی سر و سامان بشوم/آواره هر کوچه خیابان بشوم
رفتی و هیچ نماند از دل من/گفته بودی
|
|
|
|
|
با زمستان،دل من بیعتِ دیرین دارد
|
|
|
|
|
ای کاش بعد از من، کمی در شعرهایم گم شوی
تا آنچه را ناگفته مانده، خود درِ گوشت کنم
|
|
|
|
|
این منم مقابلت، ببین مقابلت منم/
این منم که شعرگونه با تو حرف میزنم
...
|
|
|
|
|
عمرت کفاف دیدن آفاق را نداد!
|
|
|
|
|
نه دستم با دلم یار است ....
|
|
|
|
|
ای کاش از اول نمیدیدمت تو را
یا کاش ببینم همه اش خوابِ خواب بود
حدیث_شباهنگ
|
|
|
|
|
نه پرسیدی چه شبهایی، به یادت گریه میکردم
نه دیدی اشک پنهانی، در آغوشم، همین کافیست
|
|
|
|
|
زلف بازی کردی و من شا نه ام. ۲
ساختی زنجیرو من دیوا نه ام
گل شدی درباغ عشق وعاشقی
دیدمت ، مانند ی
|
|
|
|
|
تو هوایی که برای نفسم اجباری ...
|
|
|
|
|
نغمه آرامش جز شعر هایی هست که در خلوت تنهایی نوشته شده
|
|
|
|
|
دوباره کرببلا دوباره عاشورا
|
|
|
|
|
بر مدار مصرع دل می چرخد...
|
|
|
|
|
شمعِ شامِ فرقتم، کی خواهمش صبحِ وصال؟
حالِ من در سوختن باشد، نخواهم دیگر حال؟
|
|
|
|
|
شعله های نور باریدن گرفت
ماه رویش عزم تابیدن گرفت
|
|
|
|
|
جهان در سایهسار صلح خرم باد و آبادان
که از عطرش شمیم دوستی آید به این بستان
|
|
|
|
|
مادرم در قلب من غوغا شده
بی تو در دل آتشی بر پا شده
|
|
|
|
|
اعتبار آدمیت در سطوح زندگیست
امتحانات الهی موجبات بنده گیست
گوسفندان را چراه با گله گرگان خطاست
ا
|
|
|
|
|
بوی باروت خیابانت برایم تازه نیست
|
|
|
|
|
آن دم که نور صبح از افق ها دمیدنی است
پرواز دل به سوی تو ای دوست دیدنی است
|
|
|
|
|
دردیست در این سینه که چون کوه عذاب است
عشقیست در این دیده که آن رنگ سراب است
گفتم که چرا گشته دل
|
|
|
|
|
از هر منظره یی
جهان را می نگرم ...
|
|
|
|
|
دوش که من بودم و دلدار و دَنی مِـی به دوش
صبحـدمــــان نغــمه ی خـــنیاگــری آمـــد به
|
|
|
|
|
... یادِ لالائیِ مادر هر دلی مرهم نهد
|
|
|
|
|
شبانِ مستِ پیِ گله را خیالی نیست
|
|
|
|
|
خُنیای خـوش آهـنگ ، تـپشِ قلب تو باشد
بِـنْــواز و بــزن ، نـای به نـوای تـو بــمـیــرد
|
|
|
|
|
تو معبـودی تو برهـانی ، تو آن بـت هایِ ویـرانی
توآن منجـیِ شهـرآشـوب ، دراین دنیـایِ حیـرانی
در
|
|
|
|
|
من کجا؟ و افتخار گریه با زهرا کجا ؟
|
|
|
|
|
کَس نیست از امید خبر داشته باشد؟
|
|
|
|
|
ماندهام در حسرتِ چشمانِ ماهافروزِ تو
در شبی که ظلمتش دزدیده چشمانِ مرا
اشکها با یاد تو در سین
|
|
|
|
|
وقوعیست آن روزِ پر وهم و خشم
بلرزد زمین، کوه گردد چو پشم
نه انکار ماند، نه انکارگر
که حق برکَن
|
|
|
|
|
خط به خط در وصف چشمانت، غزلخوان میشوم
|
|
|
|
|
پرکشید از چشم او تیری و در قلبم نشست
|
|
|
|
|
روز اول که باز دیدم تو را
خواندم جدایی را ز چشمان تو
|
|
|
|
|
هرکس به خودش وعده دیدار تو داده است
|
|
|
|
|
کی؟
گرچه پای سوختن ما را مهیا می کنی
اینهمه دلتنگیم را کی مداوا می کنی؟
عالمی سرگشتی دارم نمی گ
|
|
|
|
|
دل سر به زیر من، ز عشق بیثمر افتاد
از ناز چشم او، به دامی پرخطر افتاد
شب تا سحر به یاد او اشکم
|
|
|
|
|
نبضم به نگاه تو گره خورده نگارا
احساس تو و دیده ی گریان تو زیباست
|
|
|
|
|
خرابم آنچنان گر صد لودر آوار بردارد
|
|
|
|
|
بگَردَد در پی مرگی، درین ژرفای تنهایی
شده گَردان به هر موجی، به روی ژرف دریایی
به شب می رقصد ا
|
|
|
|
|
ساکت و آرام گاهی با لب خاموش دل
میشمارم زخمها را بر تن مخدوش دل
|
|
|
|
|
تو ای اسرائیل، نپنداشتی یقین
که ایران بکوبد تلآویو،چنین
ز خاموشیاش وهمِ ساده گرفتی
ولیکن در
|
|
|
|
|
ارتفاع ی که بلند از سر مستی گردد
عاقبت چيره بود از هنر هوشیاری
|
|
|
|
|
یک غزل، یک ترانه و یک رباعی از مهدی ملکی الف
|
|
|
|
|
ای بلوچستان، سرزمین دلها و رازها
در هر دشت و درهات، عشق موج میزند با نوا
کوههای تو، گواه آ
|
|
|
مجموع ۴۸۷۳۶ پست فعال در ۶۱۰ صفحه |