جمعه ۱۶ آذر
اشعار دفتر شعرِ سری به هم زنیم شاعر قاسم پیرنظر سلیم
|
|
دور کن ...؟
گفتم ای دل سادگی رادرخوت محصورکن
ازجدایی دم مزن؛ کمتر مرا مغرور کن
باخبر باش عمر
|
|
|
|
|
الا ای همنفس بازآ که دل بی تو. ز جان سیر است
در و دیوار می گرید هوای خانه دلگیر است
بهار زندگی ط
|
|
|
|
|
دردپاپتی
کی می رسد ته خط عمرلعنتی
کرده کلافه ام ای درد پاپتی
بی هیچ پرسش و پاسخ به تازگی
دز
|
|
|
|
|
شبانه از توسرودن حدیث بارانیست
که صبحدم بنشیند به دامن گلها
به یمن لحظۀ شیرین وصل عشق محال
نسیم
|
|
|
|
|
قلم..؟
روزگاری کز عدالت خالی است
درخودت بشکن قلم ؟ ناعادلی
بغض صدهاساله ای در نای نی
راوی ح
|
|
|
|
|
آیا. . . یادت مانده ام . ؟
درباورت گنجیده بود عشق کبوتر بال من
آیا به یادم مانده ای ؛ ای بی خبرا
|
|
|
|
|
دنیای دون که لحظه ای با ما سرسازش ندارد
آزادگی را دشمن است آغاز پردازش ندارد
بایدشبیخون زد به ا
|
|
|
|
|
عادت دیرینه ..؟
اگر قلبی مریده کینه داری .؟
دلی از جنس سنگی سینه داری
بلاشک از خدا باید بترسی
|
|
|
|
|
سراب آرزو
بنده ای که از خدا دلگیرشد
ریزه خوار زشتی تقدیرشد
اشک درچشمان خیسش حلقه زد
بین من
|
|
|
|
|
دهکدۀ ما
دردهکدۀ ما که خدا راه ندادند
معمار جهانرا ره درگاه ندادند
بی نام و نشانها که برادر
|
|
|
|
|
التماسم میکنی ...؟
چشمهارا بسته تا بهتر احساست کنم
درخرابستان رویا مست و حساست کنم
مطمئن
|
|
|
|
|
وقتیکه ...؟
وقتی که دنیا داده اش را پس بگیرد
اعضای تن تسلیم در محبس بمیرد
رخسار گلگو ن زیر پا
|
|
|
|
|
مجازی ست
این عالم و هر آنچه دراوهست مجازی ست
البته بشر را بحق ارزنده جهازی ست
بی شک همۀ خ
|
|
|
|
|
جوانی بود ومن ..؟
در این دنیا که سرتاپا فریبه.؟
جوانی رفت ؛ من با من غریبه
دقیقنا غافل از قا
|
|
|
|
|
فاصله ها ...
این فاصله هایی که میان من و من هاست
انگیزۀ در ماندگی مهین تنهاست
این کهنه دیار
|
|
|
|
|
دلتنگ توام
ای بی خبر ازمن که می آلوده ومستی
پیوسته پرستار غمم بوده و هستی
ازدوری تو جان به لب
|
|
|
|
|
زندگی کن ..؟
زندگی کن لخظه هارا باهمه نیک و بدش
عمر کوته ارزش حسرت تراویدن نداشت
ناله دارد ر
|
|
|
|
|
شود آیا...؟
من از عاقل بودن فیضی نبردم
شود آیا.؛ کمی دیوانه باشم.؟
بشوق یک قدح درباب مستی
گد
|
|
|
|
|
پشیمان میشوی.؟
می روی تو من نگاهت میکنم
میرسد روزی پشیمان میشوی
درد تنهایی خمیرت میکند
از ن
|
|
|
|
|
خواهشأ از خام نترس.؟
ای دل از همهمۀ گردش ایام نترس
قلب دریا به شکاف از خطر دام نترس
توبه بشکن
|
|
|
|
|
چشم ابر..؟
قطرۀ اشکی چکید از چشم ابر
غلتغلتان حسرت دریا بدل
شوربختش فرصت ازدستش گرفت
جای
|
|
|
|
|
جوانی بود ومن ..؟
جوانی بود و من باهم غریبه
در این دنیا که سرتاپا فریبه.؟
دقیقنا غافل از قانو
|
|
|
|
|
پس کشیدم پا از این گردونۀ پرزرق وبرق
کز ازل جز حاصل فرسایش عمرم نبود ؟
عده ای درشورمستی عده ا
|
|
|
|
|
بی تو ...؟
از غم دوری تو نام و نشانم همه رفت
غرق در حادثه ام تاب و توانم همه رفت
کاش می ماند
|
|
|
|
|
نفرین تورا ای روزگاری کزمن و ما خسته ای
دروازه های شهر را بر عشق و رویابسته ای
شنزارکردی بحر
|
|
|
|
|
خرابه گردم کرد .
راحت از من گذشت طردم کرد
انتظارش خرابه گردم کرد
دوری اش بیصدا ترم کرده
سهمم
|
|
|
|
|
غم مخور .
ای دل این دنیانمی ارزد به کاهی غم مخور
روزگاری می رسد پایان سیاهی غم مخور
آرزوهایی
|
|
|
|
|
مۀ زیبای من
کاش بدانی مۀ زیبای من
آیهٔ چشمان تو با من چه کرد
شهرتنم ولوله آغاز شدم
زلف پریشا
|
|
|
|
|
ازکنارم یواشکی نگذر
دامنت را به آه من مسپار
اشکهای مرا ندیده مگیر
شانه ات را برای من بگذار
م
|
|
|
|
|
ازعاشقی تاانتظار ..؟
رفتی به حکم عاشقی بر صید مرواریدعشق
دریا تورا بلعید من چشم انتظارت مانده ام
|
|
|
|
|
چشمان سیاهی که دلم را به گروبر
توفنده نگاهی که گلم را به گروبرد
پیچید به دشتی که غزالش دل من بود
|
|
|
|
|
به دنیا آمدیم آزاد باشیم
بدورازظلم سرتق شادباشیم
رها از حیله و مکر و حماقت
به فکر میهنی آباد
|
|
|
|
|
هیچ نداد .؟
دل نبندید به دنیا که ندارد ثمری
روزگاری که بجز جوروجفاهیچ نداد
حال و روز بشریت ب
|
|
|
|
|
روزهای قشنگ در راهند
خالی از درد و غصه و آهند
مردمان جهان خدا باور
راحت نوع خویش میخواهند
|
|
|
|
|
هیاهوی درون ..؟
یکی را می شناسم سالیانی ست
گرفتار هیاهوی درون است
شده بیگانه با رفتار موزون
|
|
|
|
|
ها کن؟
حکیمانه نگاهی نذر ماکن
بنام عشق شوری دست وپاکن
غبار فاصله پوشاند دل را
براین آئینه زن
|
|
|
|
|
زندگی
غرق تبخال زندگی
چالش افتاده بندگی
جامعه بو گرفته از
گند دایم دوندگی.؟
روز وشب رنگ
|
|
|
|
|
توعشقی ماندگاری تا قیامت
دلم باعاشقی ثبت است نامت
مثال مرغکی در باغ احساس
دل دریایی ام گشته کنا
|
|
|
|
|
گفتندبدامان خداوند بیاویز
تاسبزشودقلب شقایق دل
پاییز
وقتیکه خدا در رگ وپی های توجاریست
معطوف ب
|
|
|
|
|
اگرخوشحالی از دنیای رنگی
چرا مستأصلی پیوسته لنگی ؟
|
|
|
|
|
دلخوش به این دنیامباش
دلخوش به این دنیا مباش ای کزوفا جامانده ای
تنها وبی کس درخودت پنهان شدی و
|
|
|
|
|
زندگی جولان مده قایم به شکبازی بس است
فتنه کم کن کله ملق محضر قاضی بس است
|
|
|
|
|
ای دل بهانه کم کن با سینه بی ریا باش
از غصه ها بپرهیز آئینهٔ صفا باش
من باتو هم مسیرم تا انتهای
|
|
|
|
|
آن لحظه ای که دیدمت آوراشد ارکان من
باقوس ابرو ناز چشم آتش زدی برجان من
دل اختیار از تن گرفت ا
|
|
|
|
|
درمن...؟
درمن صدای خوش آهنگ زندگی مرده
اعضای تن همه از نامیدی افسرده
میلی نمانده برای نفس کشی
|
|
|
|
|
خسته از دنیای دونیم
درمسیر آزمونیم
پا پی لیلای واهی
راهی بحر جنونیم
|
|
|
|
|
آمدم از خانه بیرون صبح زود
برلبم عطر دعا بود وسرود
آرزوهایم فزون باهرقدم
حسرت دریا بدل مانند
|
|
|
|
|
ویرانه شد اندامم بی واسطه وقتیکه
موهای سپیدم را آئینه نشانم داد
با عقل در افتادماز عشق گذر ک
|
|
|
|
|
فرصتی دیگر پدید امد به نفع دزدها
تا به زیر خط فقر مطلق آید مزدها .؟
احتمالا در تلاش اند از طریق
|
|
|
|
|
به درشد سیزده آری . سال نوشد
به شوق گل ز بلبل بال نوشد
بهار آمد خدا را شکر اما ؛؟
ته فنجان رندا
|
|
|
|
|
سرم گرم زل بود
نگاهم دفتر ضرب المثل بود
دلم با تو سرم گرم غزل بود
خوشاآن روزگاران رهایی
که ط
|
|
|
|
|
می گذرد..؟
ظاهرا روزگار می گذرد
گر چه چون زهرمارمی گذرد
تا کماکان خودت رابشناسی
قسمتی از بها
|
|
|
|
|
اگردیدی کسی با آه و ناله
شده خم تا کمر سطل زباله
برودستش بگیر انفاق نان کن
و یا نامش بکن وجهی ح
|
|
|
|
|
آماده شد تا فاصله ازسربگیرد
قلب به غم حساسم از ماتم بمیرد
بیرون زد از خانه بفهماند که قهر است
|
|
|
|
|
بیهوده ترین فصل بشر برهه پیریست
البته ؛ نچرخد اگر ایام بکامش..؟
تنهایی وفرسودگی و طعنه و تحقیر
|
|
|
|
|
غصه فردا مخور ای دل که دنیافانی است
بین بودن یا نبودن فوت فرصت آنی است
بهره گیر از لحظه های خوب
|
|
|
|
|
دوباره آخر هفته دوباره دلتنگی
دوباره قصه جام است وضربه سنگی .؟
دوباره قصه درد است و بیقراری دل
|
|
|
|
|
بسته بودم بمهر راهش را
بی تفاوت بمن رسید و گذشت
ازکنارم یواشکی رد شد ؟
اشکهای مرا ندید و گذشت
|
|
|
|
|
آمدخبر از آمدن یار ملک خوی
افتاد هزاران دل عاشق به تکاپوی
پرسیدگل ازبلبل خوش لهجه که آیا
از راه
|
|
|
|
|
یلدا ؛ به سلمانی برو زلفت بپا پیچیده است
رنگینی تاریخ رااز سفره ها برچیده است
لطفی ندارد فصل ز
|
|
|
|
|
سرحدجنون
فریاداز آن غمزۀ ابروی کمانت
چشمان سیاه و لبِ گلبوسه پرانت
گیسوی پریشان تو
|
|
|
|
|
تاتوانی با جوانی خوب باش
بد قلق نه ؛ میتوانی خوب باش
موسم پیری فراخواهد رسید
لحظه ها را م
|
|
|
|
|
افتاده ام از چشم تو بر دامن تب ها
هرچند گرفتار تو هستم همه شب ها
ایران من ای زخم تنت مشق دلیران
|
|
|
|
|
ای عزیز دل ز همنوعت دمی غاغل مشو
هر چه این دنیا تورا بخشید ؛ پس خواهد گرفت
بین سلطان و گدا
|
|
|
|
|
درجوانی بهانه ام نو شد
فکر کردم زمانه ام نوشد.؟
با گ
|
|
|
|
|
شنیدم شاپرک بابلبلی گفت
اگر داری رمق بشکن قفس را
بکش پر آسمانهارا چون عقاب
ببین ازشرق تا هامون
|
|
|
|
|
ما طعم تلخ ریا را چشیده ایم
با تازیانه غم قد خمیده ایم
محبوس خود شده ایم ازهدف بدور
روز از به
|
|
|
|
|
چشم نامحسوس دل بیدار تو خوابی چرا
غوطه ور در حرص دنیایی و بی تابی چرا
ازخودت پرسیده ای آیا . ت
|
|
|
|
|
بهانه دعوت کن
مرا به سیر ستاره شبانه دعوت کن
این مرغ گم شده را آب و دانه دعوت کن
دلم شکسته سرم
|
|
|
|
|
روزی غازی در پروازی
دل می بُردش با آوازی
بازی درپروازی را دید
از نادانی بر وی خندید
|
|
|
|
|
روزگارای فصل نوآغازی ام
من سراپاخسته ازاین بازی ام
پس بکش از آسمانم سایه ات
کمترعنو
|
|
|
|
|
کشورم جنگ است ، من آواره ام
بیمناک از هیبت خمپاره ام
|
|
|
|
|
بديدم دُختری با چشم گريان
كنار تك درختی درخیابان
|
|
|
|
|
چشمهایت.بیقرارم می کند
وام دار انتظارم می کند
|
|
|
|
|
دارمت امّا شده غم دوری ات
سوخته ام از تب مغروری ات
من که خودم معترفم نازنین
عاشقتم عاشق محصور
|
|
|
|
|
منی برخاست از قاب وجودم
تلنگُر زد به من های حسـودم
بناکرد از بهار عشق گفتن
و تا عاشق شد
|
|
|
|
|
خداوندا خودت آرامشم ده
از این بیهوده سوزی کاهشم ده
برای دل بدست آوردن از او
کمی جُرأت برا
|
|
|
|
|
دیوانگی را ازمن آموخت
به باغ وبوستانم شُعله افروخت
|
|
|
|
|
قیس پشیمان که نه ؟ شاکردنیای خود
ساکن صحرا شده در پی لیلای خود
قاصدکی بد خبر از بر شیرین رسید
|
|
|
|
|
در عالم تنهایی من ماندم و شیدایی
با یاد تو می سوزم در اوج شکیبایی
چون هق هق بی تابی در باور یک
|
|
|
مجموع ۹۰ پست فعال در ۲ صفحه |