شنبه ۸ ارديبهشت
شعر آزاد
|
|
من یه شب نشین و، ویرانه نشینم ،
چون جغد
بگو تا چکارکنم میان این بهت ؟
|
|
|
|
|
"اما" های ما بسیار و" برای"های آنها خیلی
|
|
|
|
|
دراین سکوت خالی ام ،
دراین سجود عالی ام ،
ببین که من چه حالی ام !
همچون یه دار قالی ام
|
|
|
|
|
بین صلح و اسلحه ،
بین اجباری که بود ،
بین فیل های عظیم ابرهه
|
|
|
|
|
مانده ام چه عذابی میشد ،
اگرنبود داغیِ خورشید
|
|
|
|
|
یهو بخود می آیی و می فهمی ،
دیگه دیره
|
|
|
|
|
امسال ،
سال نهنگ است
همه آبها آماده ،
داخل هَوَنگ است
|
|
|
|
|
این همه راهست برای کسب هوش
|
|
|
|
|
همه زندگیم را ازدست داده ام
ازچه می ترسانی ام ؟
|
|
|
|
|
ببر زخم خورده ، انتقام را هَوار میزند
|
|
|
|
|
ازفردوسی گذشتم و، رفتم بسوی حافظ
|
|
|
|
|
حالِ بس خوشی ست ،
به میانه ی ،
نغمه ی تار و نِی
|
|
|
|
|
هدیه سکوت ، محتکر ، فرنگستان
|
|
|
|
|
ماجرایم را که گفتم ،
لک لک بازهم ، حاجی شد
|
|
|
|
|
فکرمکن که سربه تن زیادی کرده ،
هرکه درمقابل جُور،
خود را کامل ،
بی انقیاد کرده
|
|
|
|
|
که گفته که ماه ز خورشید نور می گیرد
|
|
|
|
|
ببین چگونه به صلابت تهی جهان میخندم
|
|
|
|
|
غمت آمد و دل سرِ جاش نیست
|
|
|
|
|
زندگیم شکلی به خود گرفته بود ، اما ،
مثلِ یخی درمیان گرما ،
وارفتم و بی شکل شد بازهم
|
|
|
|
|
عشق تو،
حالتِ خوبی بود ،
که من را دریافت
|
|
|
|
|
سیزده من به دَر آخر نشد و بی یاری / کنم این روز به سر با چهره غم باری
|
|
|
|
|
یکریز، بدنبالشان میگردم ،
" هم مستی و هم ساقی "
|
|
|
|
|
روزگاری را که با تو .....
|
|
|
|
|
سرزنده ترین زندگی را درماه دیدم
|
|
|
|
|
از چشمِ کندوِ عسلی گاز میزند
|
|
|
|
|
باد می آید و افکارم ،
میرود به باد
اما زخمهای کاری ،
میمانَد به یاد
|
|
|
|
|
سبز بودی ؛ خو گرفتم ؛ خواستم باتو بمانم
|
|
|
|
|
دلش را خون گرفته بود ، مَشتی قاصر
|
|
|
|
|
حریرپوشان رضوانی ،
خطِ مشیِ خویش را ، از گُل گرفتند
|
|
|
|
|
خیمه روی باورهادرکلام فیل هواکردن
پیروزی بی سرانجام
|
|
|
|
|
جرئه ی جام می و دیدن رویت جانا / کرده لبریز مسرّت ز شادی ما را
|
|
|
|
|
به شوخی مَرکب اش را ،
میگفتند ، فُرغون
|
|
|
|
|
برق شمشیر
زهر شمشیر
فرود آمد ،
برسرِ شیر
|
|
|
|
|
اندوه
آتشم بدون او دود است
مادرم نام دیگرش رود است
خانه ام سرای اندوه است
" پدرم نام کوچکش کوه
|
|
|
|
|
امشب به خاطرِ زینب (س) که آه داشت
|
|
|
|
|
دیگر بار از ناپیدا میگذرم
آنسوی سپیدای مه
تو آب را به اعجاز دستانت
بر قامت تشنهام میچشان
|
|
|
|
|
حنجره از نور ، پنجره ها تاریک
|
|
|
|
|
کاشکی افسردگی ها ، درما بمیرند
دَم به دَم دل شاد بادا
|
|
|
|
|
آبادیِ زندگیم ، با توست اِی دوست که آباده
با باده ای که می دهی ام ، غم و درد برباده
|
|
|
|
|
آنقدرحرف زد ،
مخ ام را خورد
مرا به کابوسِ ولوله جادو برد
|
|
|
|
|
ای خروشین سینه های چاک چاک !
|
|
|
|
|
۱- ماهی قرمز. ۲- آن وصلت ها
|
|
|
|
|
بینِ رؤیا ، روی ابری پنبه گون
طی الارضی بود مرا ،
|
|
|
|
|
خرم تمامِ سالِ تو تبریک این بهار
|
|
|
|
|
دارند می رقصند ،
ماکیان و ماهیان درعید
|
|
|
|
|
روحم فانی نیست اما ،
شاید روزی فان شود
|
|
|
|
|
تو برای دیدن خود
به نگاه من نظر کن
که مثال دیدن تو
نه کسی نه هر نگاهی
تو به جمع تیره روزان
به
|
|
|
|
|
چندسالی ،
دنیا گرچه سیاه سفید شده بود و بی حرف ،
اما طنزی تلخ ،
لبخند به لبش آورْد ،
به کوششِ چا
|
|
|
|
|
طراحِ چرخ، حادثه تصویر میکند
|
|
|
|
|
زندگی رودی ست بسوی بالا دست
دریا روی آسمان است
|
|
|
|
|
یکعمره که من سوختم و ساختم
|
|
|
|
|
گر خواهی زنزدش بالا رود عیارت
در زرق برق دنیا بی رنگ باشه حالت
|
|
|
|
|
چیست آدم ؟ که حتی درجنگل وحش هم ، جایی ندارد
|
|
|
|
|
نمادعدل مجسمه ای ست ،
با ترازویی و، چشمانِ بسته
|
|
|
|
|
جان داد و با تمامِ وجودش جهان گرفت
|
|
|
|
|
تزریق کرد تمام دلتنگی هایش را
رفت
|
|
|
|
|
رها کن گیسوانت را به روی شانه ها امشب
|
|
|
|
|
روی آزادیِ سرو
دوقدم مانده به فجر
هدهدی میخوانَد
|
|
|
|
|
پشت یک پنجره چشمی نگران پای قدمهای مرا می پایید
|
|
|
مجموع ۶۴۴۴ پست فعال در ۸۱ صفحه |