دوشنبه ۷ فروردين
شعر آزاد
|
|
قدح ام پُرکن ای ساقی !
مگذار مستی ام آرام بگیرد
|
|
|
|
|
بهرِخاموش کردنِ شهوتِ سرباز،
افاقه کرد کافور
|
|
|
|
|
چشمم روشن شده از،
اندامِ بلورین ات
ای آبشارِ آغوش به آغوشِ منِ صخره ی پُرذوق
|
|
|
|
|
کاش میفهمیدم چیست...
این حس که در رگ و تنم جاریست...
|
|
|
|
|
برای اینکه چشم نخوری
برایت دود کرده ام مُشتی اسفند
|
|
|
|
|
بهار آمد همه جا پُر از صفا شد
|
|
|
|
|
نام شعر: مسافر سبز
می رسد فصلِ بهار
سوز و سرما به کنار
می رود رنگِ سپید
خرمی می آید
گل
|
|
|
|
|
پارسال گــذشت ســــــــــــــال جدید آمد...
|
|
|
|
|
به زین ز کجا جویم
حالی که مرا میهن
ذرات تنت باشد
|
|
|
|
|
متأسفم برای خودم و شادیهایت و،
تقلایم ،
که ماهی ای بیرون افتاده از تُنگ ام
|
|
|
|
|
بعد من گر روزی توهم دلتنگ شدی...
در کوچه ها رهگذر و پر درد شدی...
|
|
|
|
|
مستی این رایحه بوی تو دارد بعد ازین
|
|
|
|
|
زندگی چیست؟!
زندگی چیست به جز شوق بهار
زندگی چیست به جز رخ زیبای نگار
|
|
|
|
|
اینقدر داغون ام که آخر میروم ،
ازاین خانه ی تنها ، بسوی ناکجاها ،
بُقچه به بغل
|
|
|
|
|
هیچ پروانه ای عاشق هیچ شمعی نبوده است
|
|
|
|
|
یه ترکش آمد و،
سر را دزدیدم ومخفی اش نمودم
حالاچگونه ضجه کنم ؟
یا بخندم ؟
حالا بی سر چه کنم ؟
|
|
|
|
|
من در این شهر بزرگ...
در میان ادم ها...
پی چی میگردم؟!
|
|
|
|
|
تو معجزه ی دارُ ،
سپس دیدارُ دیدی ؟
|
|
|
|
|
دلداده به هر معجزه ایمان دارد..
|
|
|
|
|
((((یاغی))))
کودکی باعدم درک زیرآوارمیخندد
|
|
|
|
|
تنها گواهِ آخرِ بازی خدای ماست
|
|
|
|
|
خداوندا نصیبم کن یه عشقی ،
که درآخر نپوشد قامت ام لباسِ مشکی
|
|
|
|
|
سانفرانسیسکو شهر سختی است برای نوشتن
|
|
|
|
|
در اینهمه تنهاییِ خاموش ،
تا چه حد ، دیدارت خوب بود
|
|
|
|
|
شیخ شهر آشوب شهر ما شکایت میکند
|
|
|
|
|
متأسفم برای ادبی که ،
نم کشیده
|
|
|
|
|
نهیبی ز وجودشان میگفت :
از خرِ شیطون بیاین پائین
|
|
|
|
|
دلت از عمق چشمانت نگاهم ....
|
|
|
|
|
آرشه ی ویولن ، خود را بر سیم مالید
نمیدانم آرشه بود یا سیم ، نالید
|
|
|
|
|
اگر تو همدم و در نظر من نیستی
|
|
|
|
|
من زائرِ بارگاهِ عشقم که چنین ،
شاد شده روحم
|
|
|
|
|
مدتی بود که تلخ بود ، کامِ فرهاد
|
|
|
|
|
سرزمینمان شاه راه جهان است
|
|
|
|
|
غنچه ،
جامه دران شد و گلبرگهایش ،
شده پَرپَر
|
|
|
|
|
نشد بمانی و رفتی
نشد بیایم و ماندم
|
|
|
|
|
گنجشککی درحینِ بال زدن ،
در اسارتِ نوک اش ،
پروانه ای داشت
|
|
|
|
|
دردِ حماقت را ، حس کن !
ای غلتیده در تاری
دردی که شفایش را نمی یابی ،
حتی درونِ عطاری
|
|
|
|
|
همیشــه
قطـره قطـره اشکهـای بـی فـروغِ مـن،
شبیهِ تک تکِ ستاره های پر فروغِ آسمان،
کـه میچکــد ب
|
|
|
|
|
همه آرامش است ، دیدارت ، اِی یار
همه امنیت است ، در نورت اِی یار
|
|
|
|
|
خونه ای مادر بزرگ بود و من داشتم وسایل هایم را جم میکردم ، انگاری همه ای خاطرات را داشتم داخل چمدان
|
|
|
|
|
خواب غفلت همه را فرا گرفته...
|
|
|
|
|
فاطمه یا بنت نبی
مونس و غمخوار علی
همه خوبی ز تو آید
همه پاکی ز تو باشد
تو که سرور زنانی
تو که
|
|
|
|
|
عهدی کم از خیال نبستیم با خودت
|
|
|
|
|
دگرناتوان است دنیا ،
تحمل ام کند
|
|
|
|
|
دلم نمیخواهد
آن هنگام که بغض زندگیام، با فریادی مرگ آلود شکست
قطرهای اشک از چشمی جاری شود
|
|
|
|
|
وقتی از دنیای خود ، رخت می بست ،
با خود عهد می بست ،
|
|
|
|
|
مهره ی مار داری
چو عنکبوتی صیاد ،
صیدی به تار داری
|
|
|
|
|
به شرط ادب و احترام......
|
|
|
|
|
در بورسِ تعامل ، همه سرمایه مان رفت
در کورسِ تقابل ، همه سرمایه ی جان رفت
|
|
|
|
|
ازمیانِ موجی از دریایی طوفانی و وحشی ،
چهارتا مرغِ دریاییِ زیرک ،
کودکی کشتی شکسته را ربودند
|
|
|
|
|
معلم گون دراین کلاسِ دنیا ،
حاضرغایب نمودم
گفتم : دل ، قلب گفت حاضر
گفتم : سَر، مغز گفت حاضر
همه
|
|
|
|
|
مردی از سوی خدا
در ردیف انبیا
پدرش عبدالله
نام او محمد است
محمد، رسول الله
راستگو و بی ریا
م
|
|
|
|
|
خِرت و پِرتِ اعمال ،
پُر بود به وجودش ،
همچون مغازه ی خرّازی
|
|
|
|
|
در وجوداش هم بهشت و هم جهنم ناگهان
|
|
|
|
|
و من چو ققنوس تنها مانده ام
|
|
|
|
|
باید بازهم بیایم اینجا ،
پنجشنبه های آتی
|
|
|
|
|
🍁مترسک و کلاغ🍁
مترسک ژنده پوشی پیر، با چشمان رازآلود ،چون انسان سرگردان🍁
به چوبی خشک ،در یک
|
|
|
مجموع ۵۵۹۷ پست فعال در ۷۰ صفحه |