چهارشنبه ۱۵ تير
شعر آزاد
|
|
وقتی چیزی را بخواهند کودکان ،
برزمین میکوبند ، با پا
|
|
|
|
|
شب است و، حال وهوایی روحانی
|
|
|
|
|
نمیدونم چند روزه که در زندانم
شمارش از دستم دررفته
دراین مدت ، استرس
کلی با اعصابم وررفته
|
|
|
|
|
می شود دریا شنید و آسمان را هی کشید
چون که دریا آسمان را بارها خوب می کشید
...
|
|
|
|
|
درخلسه های اتاقی بودم ، مثلِ خودم معمولی
درکنارم روشن بود ، یه چراغِ زنبوری
|
|
|
|
|
من از دریا به یاد تو، هزاران بار جفا دیدم
دلم خوش بود در آن دوران، هزاران بار تو را دیدم
|
|
|
|
|
این سفر را هست پایانی
عاقبت باید رفت
|
|
|
|
|
آن عقاید ،
باد آمد آنرا با خودش برد
باد شدید بود ،
یا که سست بود آن عقاید ؟
|
|
|
|
|
مدتی بود که آخرت ز یادم رفته بود
فقط با دنیا و دنیا شده بودم ، مأنوس
|
|
|
|
|
من آن عبد پرازدردم
گلویم بغض می گیرد
|
|
|
|
|
همه گویی در این دنیا به دنبال کسی هستن
که شادی را در او بینند، ندانند در کجا هستن
به دنبال کسی بود
|
|
|
|
|
فوج فوج آدم ، یه چیزی اند بینِ دیو و فرشته
|
|
|
|
|
حسرتی با سوز هردم میکشم این روزها
آه سردی که دما دم میکشم این روزها
|
|
|
|
|
مکتب ادبی نورگرایی
شعر پیشرو
شعر سروش
|
|
|
|
|
نذار که روح سرد یأس جسم تو رو بزک کنه
روی لب سرخ دلت صورتی رو لچک کنه
|
|
|
|
|
به خود آمدم و دیدم گناه ،
مرا به شرارتِ شروریِ یه شریر درآورده
|
|
|
|
|
مزه ی تابستان پُر است ،
در مزه ی شفتالو
|
|
|
|
|
وقتی دل دلشوره داشت
بهترین مرهم را ، دلدادگی دانست و بس
|
|
|
|
|
ضرباهنگ های خوبی ،
همه آرام
مرا میبرد سوی حالی آرام
|
|
|
|
|
بی تو از شبهای پُرمهتاب...
|
|
|
|
|
از نحیفی سوزنی بودم و،
عمرِمن ، مثالِ قرقره
|
|
|
|
|
تو همانی که سراب ات
همچو چشمه در وجودت
جاری میشود
|
|
|
|
|
گوش کن!
دلانگیزترین آهنگ دنیا را میشنوی؟
........
|
|
|
|
|
هَندزفری درگوش بود و،
پخشِ آهنگ
صدای دلنشینِ تار و تنبور
نوای دلنشین ساز و چشمه سار و سنتور
|
|
|
|
|
زندگی مان را بنا کرده ایم ،
براساس یه مشت ،
سیم و چرخ دنده
|
|
|
|
|
باران که بر چهرهی گندمگون تو نشست
|
|
|
|
|
یه عمره که توو فکرید
به فکرِ باغِ مینو
ولی رفتارِتون یه چیزِ دیگه ست
شبیهِ به دومینو
|
|
|
|
|
((چشم از تو چراغ از تو))
آن گل زیبای باغ از تو
|
|
|
|
|
بزمجه !
دینِ خدا ز دستِ تو در رَنجه
|
|
|
|
|
این خنده میانِ گریه و اشک
مُضحک ام کرده
|
|
|
|
|
و گاه رو به آسمان
نجواکنان
یادت بخیر مسافر
|
|
|
|
|
تو غریب الغربایی
همان شمس خدا
مظهر عشقی و جلالی
تو آن ضامن آهو
همان ساکن قلب مرتضایی
تو رض
|
|
|
|
|
این شهر دگر از آن من نیست
|
|
|
|
|
در وصف تو چون توان سرودن
ای ماه همیشه قرص تابان
|
|
|
|
|
یه پَریِ فسقلیِ خاطرات ،
مثلِ پروانه ای زیبا به دُورِ شعله ی ،
سرِ سوزنده ی این شمعِ وجودم دُور زد
|
|
|
|
|
در وصف تو جانا نتوان شعر بجویم
جیران منی با تو ز اغیار چه گویم؟
چون فصل بهاران و گل باغ بهشتی
|
|
|
|
|
معشوق ناز کرد
عاشق نازش را کشید
|
|
|
|
|
تو همانی که ز فَراقَت مجنون گشته ام
تو همانی که مرا سرگشته ی ویران کرده ای
تو همانی، همان سیه
|
|
|
|
|
این جهان زندان و ما زندانیان
|
|
|
|
|
گفت : تو به راهی رفته ای که روحِ تو ، وادار شد
گفتم : من آنوقت به اهدافم رسیدم ،
که روحم عاشقِ دا
|
|
|
|
|
درمیانِ آن قماشِ همچون خودم
که هیچیک نبودند از اوباش
آن آبگوشتِ بُزباش ،
سهمِ من ازآن دیزی سرا ب
|
|
|
|
|
سد شکست و،
سیل برد ما را ،
بسوی غرقه ها
طوق ها آماده بود
بردند گردنهای ما را ،
بسوی حلقه ها
|
|
|
|
|
در طبیعت محو گل ها هستم و در یادِ من
جز رخِ زیبا و آن چَشمانِ رعنای تو نیست...
|
|
|
|
|
خداوندا !
دستم بگیر و من را ،
ببر با خود ازاین بیابانِ اندیشه
|
|
|
|
|
نگاهش رو به آسمان بود ،
وقتی که من رسیدم
|
|
|
|
|
مدتیست ز دستِ این روزگارِ وحشی ،
شده ام همچون ، یه مسکینِ درمانده
|
|
|
|
|
سه شاعرانه از معماری و مجسمهسازی
|
|
|
|
|
یادی تۆ ئەمباتە ئەو ەری خەیاڵ .....
|
|
|
|
|
افسوس افسوس این جهان
افسوس این غار این کسان
افسوس از جهل از زبان
|
|
|
|
|
ای راضی به رضای حق ، رضا !
ای که دراین عالم نداری ، هیچ ما به ازاء
|
|
|
|
|
خنده زیر لبت را ز چه پنهان سازی
خود میازار و بخند از ته دل
|
|
|
|
|
گهی تلخ و گهی شیرین
گهی بالا و گَه زیرین
اساس زندگی این است
گهی شاد و گهی غمگین
|
|
|
|
|
بر مزار شاعران رفتم و مستم کردند...
|
|
|
|
|
بی تو مِنقاشِ اجل ،
سُخره ی دنیایم کرد
|
|
|
|
|
همه آزادی ام در اینه که ،
برای خدای خوبم باشم یه بنده
|
|
|
|
|
عجب جایی ست زمین
برای دل بریدن
|
|
|
|
|
Find my heart with your breath, with the scent of spring flowers
|
|
|
مجموع ۵۰۲۵ پست فعال در ۶۳ صفحه |