چهارشنبه ۱۴ آذر
|
|
کویر می نگرد قطره قطره باران را
|
|
|
|
|
لیلا دِگر از آه و از نفرین نمی گویم
|
|
|
|
|
به زحمت سر از خاک برون کرد درختی، در آذر ماه
به سختی به طاقت نشست، در باد و باران و برف، درخت آذر م
|
|
|
|
|
هرچه دارم نذر برکتِ قدمهات
|
|
|
|
|
گامهایی خسته و پیوسته
میرسم آیا به روز آغاز؟
هوا چه سرد است اینجا
ابر میگرید و میماند نالان
|
|
|
|
|
از جفای چرخ گردون زندگی را باختیم/ما جوانی را به بازی های دنیا باختیم
|
|
|
|
|
دیگر نمیخواهی پس از این همدمت باشم
|
|
|
|
|
جوهرِ دلدادگی در دانه ی تسبیح نیست ..
|
|
|
|
|
اگه به شدن فکر کنی، یه درصدی احتمال نشدنش هست
|
|
|
|
|
دو غزل و یک رباعی از مهدی ملکی الف
|
|
|
|
|
عشق یعنیْ پَرسه می زدْ تا پَرَستَد خالِقَش
یارْ آمَد گفتْ پس مُصَفّاستْ این خالِقَش
هر که از خود
|
|
|
|
|
مرا تنها که تنها دیده اند بی تو
|
|
|
|
|
هزاران حدقه توخالی,منتظر ایستاده در پشت چراغها
|
|
|
|
|
مثل تپانچه زیر کت مافیای قرن
|
|
|
|
|
لطفا نرو...
لطفا نرو...
زنده نمیمانی!
|
|
|
|
|
این تک بیت شعر در مورد شکوفایی است که بخشی از یک غزل بلند است.
|
|
|
|
|
عطشانی ام کامل شد
وقتی که شدم من ازسراب سیراب
|
|
|
|
|
📌 ترانه
م.مدهوش♥️
🎤دکلمه: هستی احمدی🍃
|
|
|
|
|
با من بمان،با من بخوان،ویرانم عشقم
|
|
|
|
|
تلخی نکن ای بی خبر از عشق از عشق چه دانی
دوری زجنون بی هنر از عشق از عشق چه دانی
|
|
|
|
|
...تاریکی قدمتی طولانی دارد
|
|
|
|
|
پژمان به اتفاق بگو که ما
افتاده ایم
|
|
|
|
|
گودالهای روی گونه ات، کنار لب، خلیج فارس...
|
|
|
|
|
با تو از عاشقی پُرم قهر نکن جان دلم
|
|
|
|
|
دلدار ما رخست نمود ،عاشق به پا خیز
اقبال ما شد بندگی با خود بیاویز
|
|
|
|
|
پـرچـم ایـران چرا سبز و سفید و قرمز است
چونکه پای این علم یک لشکر بی ترمز است
|
|
|
|
|
من و تو قرن هاست
به هم نامحرمیم
|
|
|
|
|
ال چکمم ایستگیمدن تا کام آلینجا سندن
یا یاره تن یئتیررم یا جان چئخاربدندن
|
|
|
|
|
دیشبم تا به سحر در جان بُدی...
|
|
|
|
|
خورشید خودنمایی میکند
من هنوز
رویایِ با تو بودن را
زیرِ نورِ ماه در آغوش
گرفته ام.
آگرین_یوسف
|
|
|
|
|
.....چشمان سیر.....
چقدر زود دیر میشود
چشمانت سبزت سیر میشود
موهای سپیده در دم صبح
با باد بهار د
|
|
|
|
|
آمدم دیدم تو رفتی سینهام آتش گرفت
شوق پروازم به دل ماند،پیلهام آتش گرفت
|
|
|
|
|
حامی تیر و تبارش بود مثل جانورع
|
|
|
|
|
عشق دیرینه پروانه وشعله شمع
|
|
|
|
|
زآن یار دلنوازم صد رازمن شنیدم
نازش بکرد پنهان وآنگاه که ژاله دیدم
خون از دوچشم مستش جاری بشد چو
|
|
|
|
|
درنگاهم دنیا چیزی نیست بجز،
خواستِ خدا
|
|
|
|
|
عمری است که شب پوشش رنج است و تب و درد
|
|
|
|
|
این همه زیبایی
ازکجا آورده ای؟
|
|
|
|
|
یا دل آلوده بکش اززمین
یا قد صدق گذار برزمین
درره جانان تویکی خضرطلب
همره موسای کلیم شو مه جبین
|
|
|
|
|
مژه ی دو چشم مستت هدف شکار دارد
بخیال آن که امشب دل بی قرار دارد
به هوای تار مویت شب و روز ناله کر
|
|
|
|
|
در عصر ما تفکر انسان نشانه رفت
|
|
|
|
|
ساحل نشین موج اقیانوس دردم
بازیچهای از روزگار گرم و سردم
|
|
|
|
|
خواستم از تو بگویم غزلی ناب شدی
مرهمِ زخمِ دلِ خسته ی بی تاب شدی
|
|
|
|
|
دلبرم برقِ نگاهت حاملِ پیغام بود
با همینانگیزه می بینی که شاداب آمدم
|
|
|
|
|
من آن کویرم که ز باران میگریزم
آن دردمندم که ز درمان میگریزم
|
|
|
|
|
نیمه شبی که جهان در خاموشیست،خودم را ترک میکنم....
|
|
|
|
|
✨
ڪنج یک کلبه ی آرام و تو، بیهمهمه ای
عشق و آرامش ِ مُمتـــد،تو برایم همه ای
پیام_قاسمی
|
|
|
|
|
از هیچی نمی ترسم!
در برابر تمام تاریکی هایم
نور چشمانت را دارم.
|
|
|
|
|
من آن بی پناهم پناهم تویی...
|
|
|
|
|
در گذار سالها چون باوفاتر می شوی
بی تعارف در نگاهم دلرباتر می شوی
|
|
|
|
|
از پنجرهی صبح، دور شدنم را تماشا کن
لحظهی پروازِ مرا، با سکوت، مهیا کن
راحت از خانهات بیرون ب
|
|
|
|
|
حزن دلتنگی که می بخشد به آوای غروب؟
کاین چنین دلگیر و محزون است دنیای غروب
|
|
|
|
|
زندگی میگذرد چون برق و باد
حاصلش را مردگان دارند به یاد
وقت ما در این جهان کوته بود
مدت ما بهر آن
|
|
|
|
|
پشتش شکست و درد اسمش حکمت و تقدیر شد...
|
|
|
|
|
باران اشک است میبارد
بر تن سرد بی جان زهرا س
|
|
|
|
|
یک پیام ارسال کن دل بیقراری میکند
|
|
|
|
|
توی این فصل خزون بهارو با تو میسازم
|
|
|
|
|
به نام سُجدهی تنها، از عاشق به معشوق
به نام معشوق که دل به شریان دگر بست
|
|
|
|
|
وقتی که فقر حاکمِ بغداد میشود
|
|
|
|
|
در معبد دیدارِ عشقم با دل و جان آمدی
در غروب عشق من دیدم شتابان آمدی
|
|
|
|
|
راه تفکر
گفتم :
راهى بجز تفکر هست؟
گفت.
دل به نادانان مفروش
گفتم:
علم از چه شود حاصل ؟
گفت:
|
|
|
|
|
او دخترکی بود ،
شدیداً جذّاب
اما به نهایت ،
کذّاب
|
|
|
|
|
ایـن زاهـد بیمایه که از خـویش رمیـده
تـن پوش ریـا دارد و تـن پوش خـدا نه
|
|
|
|
|
دوباره دل شده پر از یاد یار
آدینه رفت اما نیامد بهار
|
|
|
مجموع ۱۲۸۱۸۳ پست فعال در ۱۶۰۳ صفحه |