چهارشنبه ۱۵ تير
شعر شعر و شاعری
|
|
آب از سرِ آبادی گذشت
جان از کفِ نَفَس
تفاوت نمی کند
طاعون، زلزله، قفس
|
|
|
|
|
شیطان بخدا صاحب چندان هنری نیست
|
|
|
|
|
ای مگس! باز تو آهنگِ تکبّر کردی
حدِّ خود را قدِ سیمرغ ، تصوّر کردی
آبرو از خود و آرامشِ ما
|
|
|
|
|
ماه فروردین صفا دارد کنار کیش مهر
پر ز مرجان می شود فصل بهار کیش مهر
|
|
|
|
|
هرکسی مانند من خواهد کند کاری ثواب
|
|
|
|
|
وز دل خاک سیه گرد و غبار آزاد است
|
|
|
|
|
باغِ دل نوبهار می خواهد
دلبری گل عذار می خواهد
نغمه ای دلنشین و روح افزا
|
|
|
|
|
بیمارم از لجاجتی کردی که صواب نبود
وادارم به خجالتی کردی که صواب نبود
از اوج، به زیر کشیدی عقابِ ج
|
|
|
|
|
بر مزار شاعران رفتم و مستم کردند...
|
|
|
|
|
آب و برق و گاز و تلفن هر چهار
|
|
|
|
|
لە ناو مندا کوێستانێک هەیە
کوێستانی وشک، تینو،بێ گۆڵ....
|
|
|
|
|
صد کامیون چکامه ، سرریزِ شهر ما شد
هم قافیه گرفتار ، هم واژه مبتلا شد
بُرجِ قصیده کوتاه ، قدِّ غز
|
|
|
|
|
روزهای رفته ام، اینجا همه خاکسترید
|
|
|
|
|
ای که چشمانِ تیزبینم را
لحظه ای تاب هم نمی آری
تا هزاران نگاهِ محروم از
زندگی را ندیده انگاری
|
|
|
|
|
جناب حضرت عشق فرموده اند :
من که از آتش دل چون خم می در جوشم
|
|
|
|
|
از بنی آدم که میگفتند اعضای همند
|
|
|
|
|
نای نامه نقیضه ای بر نی نامه مولوی است
|
|
|
|
|
شعری بگو بخوانم نوشته ای به ترتیب
کلامها ز مهرت شاعر به من کن نصیب
|
|
|
|
|
پایِ تابوت های پوسیده
پِلک میزد دهانِ تعدادی
کُرّه خرهای روسری بسته
شاعران دُکانِ شیّادی
|
|
|
|
|
آنان که کدو را ، زِ، دَمِ تیغ ،ندیدند
در دام بلا ، زحمت بسیار کشیدند
|
|
|
|
|
در این گذارِ گمشده
در این راهِ پر غبار
در این کویرِ خسته و زخمی
ز تیغ و خار
|
|
|
|
|
شاعر در ارتباط عمودی ماند
|
|
|
|
|
تا به درد بی کسی های خود عادت می کنیم
|
|
|
|
|
دعا کن بر زمین سامان بیاید
|
|
|
|
|
گلی مأیوس بودم بینِ خاشاک
تهِ گلخانه ای مستور در خاک
شبی گشتم رها از کنجِ عُزلت
به دستِ مالکِ یک
|
|
|
|
|
صد بار بیامده ام من به پای تو
هر بار، بار نخست است برای من
|
|
|
|
|
کی تو زوال حال مرا درک می کنی؟
میدانِ جنگ و جدال را تَرک می کنی؟
پا را ز کوی این دل بیمار، می کشی
|
|
|
|
|
تا به درد بی کسی های خود عادت می کنیم
|
|
|
|
|
الا ای آنکه که رحمان و رحیمی
|
|
|
|
|
بزرگان را تو بینی شب به صبح درکارگاهی
|
|
|
|
|
حملِ از شعرچه گویم نشودبد بینی
چوخداگشته به نوعش کلمه گربینی
|
|
|
|
|
بنای بودنِ ما پرسه در غبار نبود
برای غوطه در آمال بی شمار نبود
اگر نمی رسید آدمی به میزِ هوس
تمام
|
|
|
|
|
فصلی نو
ازآسمان آبی چشم هایت
گسترده شد.
|
|
|
|
|
مثلِ دیواری که بالا می رود
گام به گام اندیشه هایت
با ریسمانی ازلب واژه ها
پایین می آید !
عمری آ
|
|
|
|
|
وکیل عاشق راسخی ست
که اعتماد به چشم هایش
تکیه گاهی ست برای
بی پناهی مظلومان .
|
|
|
|
|
بلبل خوش خوان بخوان آواز کن .....
|
|
|
|
|
آسمانی بی ستاره و تار
ابرهایی برانگیخته
پاییزی مریض و زرد
برگ هایی بر زمین ریخته
|
|
|
|
|
صحرای خاطرم
خشک و
غبارآلوده است عزیز!
چشمان خسته ام
خیس و
خمارآلوده است عزیز
|
|
|
|
|
عمر گران چون میگذرد در آن شوق وصالم
ره خوبان گزینم خوشا دمی که بدین احوالم
|
|
|
|
|
دم غَنیمت شُمرید از فرجه و اقبال دگر
|
|
|
|
|
اسفند! دورۀ تو دگر سر رسیده است
پایانِ فصلِ سرد به باور رسیده است
از دی گذشت و موعدِ بهمن تمام شد
|
|
|
|
|
صحبت از خاموشی یک بلبلُ
خم به ابروی گل و دلدادگی
زرد شد رنگ باغ از این همه شیدا شدن!
|
|
|
|
|
آمده فصل بهاران ای عزیز دل و جان
زمحبت خوش گوی نغمه شادی خوان
|
|
|
|
|
بیا منزل درون دل گزینیم
کنار دلبری قابل گزینیم
به اسب زندگی از نو نشینیم
رهِ گُل را به جای گِل گز
|
|
|
|
|
بیگانه یار یا خویش دیوانه میبینم
|
|
|
|
|
فکر های هرزه ای را در سرم دارم ولی
شعر هایم جا نشد در سبک های باکره
|
|
|
|
|
.............................
|
|
|
|
|
مشتی بلند و شوق ِ شعاری نمیرسد
|
|
|
|
|
در خلوت شبانه ات احساس می کنی....
|
|
|
|
|
خیالاتی شدم شاید جهانم تازه تر گردد
|
|
|
|
|
روزها چون میرود فصلها پیوسته پدیدار شد ** ای پرنده مهاجر وقت ترک آشیانه و لاله زار شد
|
|
|
|
|
دل به دریا می زنم تا گوهری پیدا کنم
یک دل دریایی و عاشق تری پیدا کنم
در خیالم، دائماً با مرغ رؤیا
|
|
|
|
|
آنکه از دیده برفت هم از برود روزی ** هر چه جهد کردم باز هم آید ز دل سوزی
|
|
|
|
|
درخت سروم و همچو سپیدار
به تاریکی گُلِ شببوی بیدار
اگر «پیچ امین الدوله» باشم
گلم؛ پیچِ خی
|
|
|
|
|
با لبی خندان آمدم درد دلم بسیار بود **سوخته این قلب من اندر جفایی بیمار بود
|
|
|
|
|
گوشی ات را به سینه ام نگذار
|
|
|
|
|
در دست خودت یک بغل از نان داری
|
|
|
|
|
هان که احمد برتری دارد به هر انس و نبی
چون ورای هر نبی همپای او باشد علی
|
|
|
|
|
شهري بلدم به ناكجا آباد است
|
|
|
|
|
نـرگـس مشـتاق با چشمان حیران منتـظر
سـایه ســـرد درختــان زمســــتان منتــظر
|
|
|
|
|
با نقاب اهل افن آيد ميان .....
" رد " خودش باشد يقين در امتحان
|
|
|
|
|
جایی که
غزال ها ی خمود می ایستند
تا بزهای چلغوز
به خطِّ پایان برسند،
|
|
|
|
|
راه را بی نقشه وبی رهنما
گرروی گم می کنی ای آشنا
مانع موجود در هر جای شاد
|
|
|
مجموع ۱۷۱۶ پست فعال در ۲۲ صفحه |