محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
يکشنبه 25 آبان 1404
26 جمادى الأولى 1447
Sunday 16 Nov 2025
زیباتر از این نیست در عالم(بسم الله الرحمن الرحیم)به سایت خودتان شعرناب خوش آمدید.فکری احمدی زاده(ملحق)مدیر موسس سایت ادبی شعرناب
يکشنبه ۲۵ آبان
شعر شعر و شاعری
ارث من از عشق تحقیر و دلی بیمار شد
بعد از تو به هر دروغ عادت کردم
کسی آمد در این آشفتگی های فراوان
من بی تو کمم با تو تمامم ای عشق
در خماریش مانده آن انسانِ همیشه گرفتار
همیشه جدا مانده از لذت جوانی
آسیبهای مانده در روانُ حاصل
ای بسوزد پدر ضرب المثل های غلط
آو سر سراو گرم و سرد علی
وام دار عوام مردِ مرد علی
می شود روی به اوهام نوازی نکنی؟
روح را، بسترِ هر سینه گدازی نکنی
پای احساسِ مرا، تا لبِ لغزش نبری
همنشین من و چشمان ترم شب شده است
نگاه کن!
هنوز...
واژه ای
نفس دارد
در سطر های نیم بند
بیاو شکوفه کن!
پدر ققنوس، حقیر خاکستر او
هزاره هم نفس با بستر او
پشت دیوار نگاهم دردها خوابیده است
شاید این لحظه همان ساعت مضطر باشد
حالا که داری میروی خوشحال و بی صدا
زدی خنجر به زخم کهنه ام اما نمیدانی
یک عمر دارم روی رویا مُهر آمین میگذارم
کاغذ و رقص قلم شور و سکوت
...
شرم نقابی بر صورت دارد
تا صبح به آرزویی محکوم است
گویی تو این نوشته ها را همچنان با احساس می خوانی
حسادت می کنم گاهی کنار دیگران هستی
کم مانده دلم پای دل سنگ تو افتد
تا دل نشکستند ، دلی را نشکستیم
یک شب میان پرده ای از اشک دیدمت
مردباش وحرف مردانه بزن...
چرا هر پنج شنبه می شوم غمگین و افسرده
عمر من سر شد به اجباری مداوم این طریق
برگ های خشک پاییزی نمایان می شود
شاعر هنوز شاعر گمنام بود و مرد
یادت همیشه با من است اما خودت ای وایِ من
کوک کن ساعت بی منطق بیداری را
باد،باد میزند
با بادبزنی در دست،
بادگیرهای گرمازده را.
با هندوانهای زیر بغل،
و بادی به غبغب.
می شود با تو حریرِ غُصه را سوزاند و رفت
ای دل از تزویر عالم تا به کی حرف می زنی
در پی این مرزهای پر طمع حرص می زنی
در این دنیای ناآرام و بی رحمی و وحشت
خسته از رنجِ مدام زندگی
میرسم به لحظه ی بیهودگی
من پذیرا میشوم این حس و حال
اشک جاری می شود بی
خوابی عمیق از بازیِ یک عمر تعبیرم
بوی دلتنگی ام از پنجره سرریز شده
دور دنیا را زدم دیدم تو دنیای منی
در قلم از جوهر وجدان نباشد چکه ای
آخر شهریور است و فصل گرما در فرار
گاهی خودت برای خودت هم غزل بگو
با هر بهانه ای غزلی با مثل بگو
همیشه آخر هر عشق رفتن نیست
همنشین با افعی و کژدم شدن
یار خود، بیگانه با مردم شدن
کوله بار بغض، با خود داشتن
دوزخ هر عقده را،
من از بدو تولد داشتم دردی خدادادی
دیگه دارم یاد می گیرم
چی بشنوم چی ببینم
از خیلی حرفا رد می شم
خیلیا رو نمی بینم
(آه سرد)
آیینه دار حیرتم از آهِ سردِ دَرد
چون نیست در کشاکش ایام، همنوَرد
سرخیّ صورتم بوَد ا
دیگر نخواهم رفت بامن بیش از این دیوانه باش
توصیف موزه آستان قدس رضوی به لهجه مشهدی
مو مُخُم به لهجه خوب مِشَد
چن دِقِه حرف بِزنُم بشی بِل
وقتی که از این کوچه رفتی پشت پایت
حنای پاهایم از خاک سرخ آنجاست
که هر گامم ز آن، در رقص و شور و غوغاست
میشد آیا که زمان را به عقب می بردم
اکنون که رسیدم تهِ این کوچهٔ پایان
دریای خشکیده ندارد ردّی از قایق
گلستان شعور شعری مرا سیراب کردند
حالا که داری میروی دل را نسوزان
با سکوتت روی زخم سینه پارو میزنی
شب میلادم ای یار سفرکرده کجایی؟
تولّد را تحول باید و تغییر
وقتی
قَلب هایِمان ، ..
(فایلِ زیپ) شُده ای از تمامی "من"هاست
و "سایه هایِمان"
از "تشنگی"
به
این چه دردی است که هر جمعه دچارش هستم
شعرهای تازه بی زنگ صدایت سرد شد
امشب به قلب کافه ستیزم گسل زدم . . .
تا شعر دود خورده سیگار ها شوم
چپ دست ها را هوش بسیاری به باشد
مسلمان خواهری دارم سحرنام
دنا را چو زیبا ببینی خوش است
هر آنکس نقش بازی کرده خود نقشی به دیوار است
باز هم تنها نشستی نیمه شب را تا سحر
عاشقم کردی و دل را تا ابد کردی اسیر
امشب کنار پنجره ، از عالم و آدم جدا
تشریح غم های دلم آسان نباشد
مجموع ۲۸۳۰ پست فعال در ۳۶ صفحه
محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک