جمعه ۱۱ فروردين
شعر شعر و شاعری
|
|
من شاعری درمانده ام / بی کس و تنها مانده ام / ...
|
|
|
|
|
بیا یک دم به شهرستان لنجان / به خاکی که نباشد بهتر از آن / ....
|
|
|
|
|
رمضان است رمضان است رمضان ماه خدا است...
|
|
|
|
|
هر طرف رو می کنم یک روح زار افتاده است.
|
|
|
|
|
دیوانگی عذریست محکم پیش داور.
|
|
|
|
|
نام شعر: مسافر سبز
می رسد فصلِ بهار
سوز و سرما به کنار
می رود رنگِ سپید
خرمی می آید
گل
|
|
|
|
|
مرغ خوش خوان بازهم گشته درنوا
از بهار و شادی گوید خبری ای آشنا
|
|
|
|
|
هوا آفتابیست...
در این آسمان ابری نیست...
|
|
|
|
|
آدمیت تا ابد در جنگ با اهریمن است.
|
|
|
|
|
شب و شعر و شاعری و یک فنجان چای
|
|
|
|
|
ما را چه آتش است در بر تو
که بسوزیم و بسازیم و بتازیم بر تو
|
|
|
|
|
هی نزن دم از ثواب و خدمت خلق خدا.
|
|
|
|
|
لب گلگون تو کاسه ی چشم من مست گُل و گلدان لب پنجره ای خواهد شد.
|
|
|
|
|
اندوه که هیچ ، مرگ هم کم آورد.
|
|
|
|
|
در بین زر نگاران، ما هم نگار داریم
تاریخ پر ز عزم و وزن و وقار داریم
یک آسمان ستاره، در قلب ما درخ
|
|
|
|
|
از راز و نیاز با تو هم می ترسم.
|
|
|
|
|
من شاعرم
گاهی زبانم تلخ می گردد
گاهی عسل در واژه هایم
گنگ و بی مزه
|
|
|
|
|
دلار بنز و تومن مثل ژیانه
|
|
|
|
|
گفتید که قاضی محاکم مرد است .
|
|
|
|
|
گرچه در آبادی ما
غریب است عاشقی،
اما منِ غریب،
آباد و زنده و مستم ز عاشقی
|
|
|
|
|
خواهی که شَوی نیکْ سرانجام گذر کن
از عقل مدد جوی و زِ اوهام گذر کن
|
|
|
|
|
نورانیت شب زدگان خبط خیال است.
|
|
|
|
|
زارعی جان تو اشعار زمستانی نگو
|
|
|
|
|
راز خوشبختی مساوی جامعه منهای تو.
|
|
|
|
|
مرا بیرون بیاور از تن قلیان قاجاری
اسیرم کرده اند این واپسین پک های تکراری
|
|
|
|
|
شهري بلدم به ناكجا آباد است
|
|
|
|
|
در این عصری که طاعون میترواد از نفسهای مسیحایی
و خلقی غرق در اوهام رویایی
امیدی بر رهایی نیست
|
|
|
|
|
به تنهایی چون به آرامش رسیدی در کار راز
در اشتیاق آن حاجتی از خدا باش در اوج نیاز
|
|
|
|
|
مبادا در غیاب ما تاریخ دروغ بگوید و حقیقت را کتمان کند.
|
|
|
|
|
بیدار شوعزیزم!
نمی شود خوابید
در بستر جنون و قساوت
کنار تیغ
|
|
|
|
|
نغمه های مطنطنی و تنم، سبز شد در بهار موهایت
مثل مه پخش می شوم گاهی، در میان حصار موهایت
|
|
|
|
|
چو تنها نشین شب در دل دارم غمی
غم دل را دورم نما جفا رود به رهی
|
|
|
|
|
سپردمش به سیاووش، به ذهن سرخ غرورش
که رود غیرت او هم ، به انقلاب تو خوش بود
|
|
|
|
|
قسم به قلم که قانون اجراست
|
|
|
|
|
هجرتی باید کرد
رفت از این وادی اندوه پرستان روزی
میروم آنجا که
گر خدا هست از او حرفی نیست
هیچ
|
|
|
|
|
وقتی با سِپرِ نگاهش
برخورد کردم،
احساسم
جریحه دار شد
|
|
|
|
|
به امیدی شدم همی شاگرد استاد
ز دل شعری بگویم یاران کنم شاد
|
|
|
|
|
گر ز جان برفت جان جهان بجوی
|
|
|
|
|
دلی به نرمی بنز و زبان چو پیکانی
|
|
|
|
|
کنارِ برکهٔ پرآب و جلوه ای، روزی
ز پیرِ عاجزی آمد، نوای جانسوزی
غمین و دلزده از خدعهٔ دغل کاران
م
|
|
|
|
|
خاطرهها، پاورچینپاورچین میآیند .
و از پیلهی تنهایی باغ ، پروانهای برای طواف دردهایم به پرواز د
|
|
|
|
|
ز قیل و قال دنیا چون خسته گشتی
به خلوت نشین ز دل بخوان شعری
|
|
|
|
|
"راوی شهر"
شهر سیمانی
متهم به
انبوهسازیِ اندوه
قاتلِ پیچکهای کُنج کوچه
|
|
|
|
|
جدال عقل و دل
دریای دل امروز طوفانی شده*
دعوای دل با عقل طولانی شده*
دل ریش گشته است از دستا
|
|
|
|
|
آوا میدهد مرا دیرْهنگامیست
بانگی در آن حوالی
خَموش و رازآلود
ناشکیب و سرکِش.
|
|
|
|
|
همه جا سرد، همه جا درد
صورت هایی پر آژنگ
قدم به قدم، بند به بند
شرارت ها، هماهنگ
|
|
|
|
|
در ناباوری با سرنوشت خود چه کرده ایم
|
|
|
|
|
در میان کوچه ها قدمی میزنم یارا
تا چه پیش آید زین روزگاران جانا
|
|
|
|
|
ضرب است روی سکه ات کابوس دقیانوس
باز است دکان ریا و رنگت اختاپوس
|
|
|
|
|
گفتی که بمن نان بدهی نانم رفت
|
|
|
|
|
زخم هایت را
مداوا نمی کنم
تا عمقِ تیغِ فرورفته در تنت
بمانَد به یادگار
|
|
|
|
|
درد آن زمان بیش گشت که خود را عاقل پنداشتند و گفتند ما دیوانهیم!
|
|
|
|
|
در فصل خزان آید همی بوی ز باران
نسیم خوش عطری آید ز کوهساران
|
|
|
|
|
نشسته درکمین مان
کوید 19 چرا؟
مگر نخوانده قصه ی
گذشته ی من و تو را؟
|
|
|
|
|
دیروز آمد و رفت و
به روزهای رفته پیوست
فردا از امروز
به روزی که گذشت یاد می کند
|
|
|
|
|
من را ببخش اگر که تو را کم نوشته ام
در انتخاب شادی و غم ، غم نوشته ام
|
|
|
|
|
غزل هایی که بر ویرانه هایش لاله گون مانده
سکان کشتی فاتح شده که واژگون مانده
|
|
|
|
|
شاعرانِ خوش نوا نزد تو بی آوازه اند
از عراق و هند تا مرزِ خراسانِ غزل
|
|
|
|
|
خدا کند که شبی، روزگار برگردد
نسیمِ صلح و صفا، با نگار برگردد
ز بامِ قسمتِ ما، بومِ غصّه برخیزد
ه
|
|
|
|
|
بریزم پای مجمر قند شیرین فریمان را
|
|
|
|
|
من درین روزگار بدعهدی، از صغیر و کبیر می ترسم
از نماهنگ های پر تزویر، از شکم های سیر می ترسم
از کم
|
|
|
|
|
شب و موج و سیاهی در سیاهی
|
|
|
|
|
میان شب های همیشه پائیز
عشق و زیبایی است
سلامت را بشنفتم
|
|
|
مجموع ۱۸۶۸ پست فعال در ۲۴ صفحه |