اگر روزی شوم عاقل تو را دیوانه خواهم کرد
تمامت را فدای ساقی و پیمانه خواهم کرد
به جرم آنکه عمری دادی آزارم به نام عشق؛
دلت را مثل شهر بم پر از ویرانه خواهم کرد
شبت را سرد و روزت را به تلخی می نشانم بد؛
تو را چون یک پرنده زخمی و بی لانه خواهم کرد
بچرخانم تو را دور سرم با وعده دادن ها ؛
سرت را بی نصیب از روی گرم شانه خواهم کرد
نبودی عاشق اما با زبان بازی مرا کشتی !
حدیث عاشقی را بی تو من افسانه خواهم کرد
اگر روزی شوم عاقل نمی گیرم دگر یاری؛
دلم را همدم شمع و گل و پروانه خواهم کرد
بس است آوارگی ، دیوانگی و دربدر بودن
خودم را دور از دیوانگان ، بیگانه خواهم کرد
هر آنچه دل بخواهد را مهیا می کنم در دم
ز هر گل بی تألم بوسه ای دزدانه خواهم کرد
در و دیوار و پَرچین حیاطم را پر از شادی ؛
تمام آسمان را سقف این کاشانه خواهم کرد
به یادت خرمن گل می دهم بر باد تنهایی
تو را محتاج عطر"پونه"و گلخانه خواهم کرد
افسانه_احمدی_پونه
─┅─═ঊঈ🍃🌸🍃ঊঈ═─┅─
دوست دارم دیونگیشو ببینم... 🤭
درود بر شما پونه خانوم عزیز
مثل همیشه زیبا و متعالی