جمعه ۱۶ آذر
اشعار دفتر شعرِ نجواهای تنهایی شاعر علی اصغر رضایی مقدم(کاروان )
|
|
من یک مترسکم
در کشتزار خاک و خس هرزه پروران
از جنس چوب وحشت و ترس و بندگی
لال و خموش و کور و کرم
|
|
|
|
|
شکسته بالم و خسته بیا کنارم باش
بیا و لحظه رفتن انیس و یارم باش
بیا که
|
|
|
|
|
باز از گذر حادثه رد شد غزل ما
باز از گذر حادثه رد شد غزل ما
طوفان بلا بود گذشت از بغل ما
بال و پر
|
|
|
|
|
هم خدا بر غم و بخت بد ما میخندد
هم بر این درد و بلا بنده جدا میخندد
روز و شب بر کرم و لطف خدا خوش
|
|
|
|
|
بند غم بر خود تنیدن راه آزادی نبود
از همان اول کسی دلواپس شادی نبود
دشت ما با نغمه های بلبلان سرزن
|
|
|
|
|
زمان تجرد:
سرِ جالیز، هر شب تا سحرگاه
ز درد بی زنی، هی میکشم آه
به یاد دلربایی در دل شب
چو بُز ز
|
|
|
|
|
خداوندا به حق زن ذلیلان
به حق جور زن بر مرد نالان
به حق پیکر زخمی بلبل
که خون میگرید از خار تن گل
|
|
|
|
|
اگر که دغدغه تان داغ و سوگ کرب بلاست
در این میان به گمانم که کربلا اینجاست
هزار سر که سخن در بیان
|
|
|
|
|
فکر اصلاح سر و گیسو نداری ای کچل
فکر دیناری برای مو نداری ای کچل
در دیاری که گرانی کلّه پایت می
|
|
|
|
|
سالها بر سر آتش، سر سازش داریم
خسته و سوخته امید فروکِش داریم
چون سرِ سوزن مان، گیرِ وفاپیشگی است
|
|
|
|
|
خدایا پول پیرایش ندارم
سرِ اصلاح و آرایش ندارم
سر زلفم چو موهای بز نر
شِپِشدان است و جز خارش ندار
|
|
|
|
|
هزار و یک ورق از قصه را به باد سپرد
در این میان وَرَقی مانده را به یاد سپرد
تمام حسرت بر باد رفته
|
|
|
|
|
باز از گذر حادثه رد شد غزل ما
طوفان بلا بود گذشت از بغل ما
بال و پر ما بود در این بین ولی حیف
رف
|
|
|
|
|
دیریست که از مزد و حقوقی خبری نیست
این قصه جز آن حقّ و سرِ دار و سَری نیست
سهمِ گلِ مرداب در این ب
|
|
|
|
|
از اول راه بی حضور افتادیم
از محفل حاضران به دور
|
|
|
|
|
پیری رسید و رفت ز دستم جوانی ام
هر چند در بهارِ گل نوجوانی ام
ره توشه ی بهاری من رفت از کفم
گم
|
|
|
|
|
سزای سجده بر روباه زُهد و گرگِ دین، مرگ است
سزای تَرک شیرِ غیرتِ هر سرزمین مرگ است
سزای سجده بر ضح
|
|
|
|
|
شامگاهانی، فروغت را چو یغما کرده اند
شب نگه داران، تو را در قلب شب جا کرده اند
در میان کوره راهی غ
|
|
|
|
|
من به کفر لبت ای شیخ! گرفتار شدم
ناله ی شِرکِ تو بشنیدم و بیدار شدم
فارغ از دل شدم و در پی یاحق ها
|
|
|
|
|
فاحشه! بدنامِ شهرِ من
گامهایت را میان شهر
آهسته تر بردار
تا نجنبد پلکهای مردمِ اندیشه ی بیمار
ت
|
|
|
|
|
قطره ای اشکم که از چشم نگار افتاده ام
با نگاهی خیس از چشمان یار افتاده ام
همچو شبنم از رخ گلبرگ سر
|
|
|
|
|
حلالم کن من از نسل زمستانم
من از نسل تگرگ و برف و بارانم
حلالم کن که من جا مانده ی فریادِ اوجِ خشم
|
|
|
|
|
شیر را سرگرم آخور کرده اند
جای شیران را خران پر کرده اند
گاوهای دمخورِ بیگانه را
با خران شاه، دمخ
|
|
|
|
|
از این خاموشی فریاد، سیرم
در این فریاد خاموشی اسیرم
میان بغضِ بی فریادِ بر دار
سر یک دارِ بغض آلو
|
|
|
|
|
با سیاهیهای پیوسته
نور آزادی نمی بینم
با نشاط رنگ و رو رفته
رنگی از شادی نمی بینم
گرچه در خوابیم
|
|
|
|
|
مرغکی بودم ولی بال و پرم را باد برد
|
|
|
|
|
پدرم!از دل تاریخ،درم میدانی
|
|
|
|
|
در خانه ی ما زندگی ناب،حرام است
|
|
|
|
|
ناله کن،ناله کن ای دل که وطن،بر باد است
دادگر،"بسته و زندانی" و دزد، آزاد است
|
|
|
|
|
در میان خانه ی ما دزد بودن،سخت نیست
|
|
|
|
|
گلی زیبا و خوشبو چند روزیست
|
|
|
|
|
وقتی که زن نداشتم
چه حال خوبی داشتم!
|
|
|
|
|
باید که رفته رفته زنم را عوض کنم
|
|
|
|
|
مرد،دیگر در میان قصه نیست
|
|
|
|
|
ز سوز سینه هر روز و شبانگاه
|
|
|
|
|
آب و برق و گاز ما مجانی است
|
|
|
|
|
در میان شهر ما دنبال ارزانی نگرد
|
|
|
|
|
ناله کن مرغ سحر،اینجا کسی بیدار نیست
|
|
|
|
|
جنگلی دست شغال است خدایا چه کنیم؟
|
|
|
|
|
در مسجد ما قبله اگر هست،یکی نیست
|
|
|
|
|
"عجایب صنعتی دیدم در این دشت"
که مرغی بر خروسی چیره می گشت
فغان میزد که چون کاری نداری
تو باید
|
|
|