پنجشنبه ۱۱ خرداد
اشعار دفتر شعرِ آزگار شاعر حسین وصال پور
|
|
در پشت او رفتم ،بگویم دوستش دارم
وقتی صدایش کرده بودم گفت:فرمایش!
|
|
|
|
|
یک منطق پیچیده درونم به هیاهوست
تا بوی تو پیچده به من ،قصه همین است...
|
|
|
|
|
در خود ریخته ام و تو هرگز نمی فهمی
غرور یک مرد از اشک های شبانه است!
|
|
|
|
|
این همه رفتن و رفتن ،چه شد قسمت ما؟
کاش میشد که از زندگی هم گاهی رفت!
حسین_وصال_پور
|
|
|
|
|
هر آنکه بر چشمان تو افتاد خون گریست!
هرکه در این معرکه ها افتاد،جان نبرد!
|
|
|
|
|
اگر دیدی که تنهایم اگر دیدی که بی رنگم
بدان با آخرین تصویر تو در ذهن می جنگم
|
|
|
|
|
عاشق تر از آنم که در پیش رقیبان
بنشینی و من هم به تماشای تو باشم...
|
|
|
|
|
اینجا به سوی زندگی یک راهِ باز نیست
سبز است ،چراغ زندگی اما مجاز نیست
|
|
|
|
|
عشق راز جاودانی است ،عشق راز زندگی
عشق را پاسخ گوی ،شاید به فریادت رسید!
|
|
|
|
|
حتی دعا دیگر بر این خشکی بیهوده است
در آسمانی که دگر باران نخواهد دید....
|
|
|
|
|
روی دوشت نعش صدها عاشق دل مرده است
در میان جنگل مویت چه پنهان کرده ای!
حسین_وصال_پور
|
|
|
|
|
ای یوسف این زیبایی ظاهر چیزی نیست!
خواهند فروخت یک روز در بازار ارزانت
|
|
|
|
|
دلیلش را نمی دانم ،ولی چیزی درون من
اگر چه از تو دلگیرم مرا سوی تو می آرد
|
|
|
|
|
دل از این خانه بی پنجره بر دار برو
حاصل عشق مگر چیست ،به جز تنهایی؟
|
|
|
|
|
شاعر شدم که با دل و روحم نویسمت
شدم همان شعری که تو هرگز نخواندی ام ...
|
|
|
|
|
زندگی گفتند آسان است چه میدانستیم !
دارِ مکافات انسان است چه میدانستیم!
|
|
|
|
|
منم آن قایقِ تنهایِ سرگردانِ ،دریا که
نبردم لذت آغوش لنگرهای عاشق را...
|
|
|
|
|
چون سایه در تاریکی شب های تنهایی
از زندگی تا رفتنم از یاد راهی نیست...
|
|
|
|
|
در بعد بی اندازه ی دریایی تنهایی
از خود به آغوش خودم پناه میبرم ....
|
|
|
|
|
دمی از نگاه مستت ،ندهم عالمی را
اگر هم نگاه چشمت نظر فریب دارد....
|
|
|
|
|
روز دیدار نیامد و در این افسوسم
دستم شاخه گلی رز به مقصد نرسید ...
|
|
|
|
|
دیوانه و دلتنگتم،بی تاب از این بهتر؟
تو ماه زیبای منی،مهتاب از این بهتر؟
|
|
|
|
|
گرد است زمین ،بین شلوغی خیابان
شاید که یک روز مسیرت به من افتاد...
|
|
|
|
|
تا چند پریدن چو کبوتر لب هر بام...
بیهوده نگرد عشق در آغوش کسی نیست
|
|
|
|
|
و حاصل ما این بود از عاشق هم بودن
بگذشتی و بگذشتم ،تواز من و من ازجان
|
|
|
|
|
عیب نشمار بیخیالی های ما را ز ین سبب
ما نشستیم بی گلایه تا که دنیا بگذرد●
|
|
|
|
|
در انتظارت زندگانی را به سر بردم
من بی تو می میرم و این خیلی غم انگیز است...
|
|
|
|
|
در خیالات تو امشب گمانم که خدا
لای سجاده شعرم نهان می چرخد...
|
|
|
|
|
سیبی از شاخه تکاندیم و به زیر افتادیم
سر یک شاخه چه بر روز بشر خواهد رفت...
|
|
|
|
|
ای که زیبا رویی ات ،نقل تمام عالم است
گردت از عاشق پراست ،وصال می خواهی چکار
|
|
|
|
|
عیداست و کسی راهی دیدارم نیست
"سالی که نکوست از بهارش پیداست"
|
|
|
|
|
بعد از این دیگر سکوتم را تماشا میکنی
گیر کردم در گلویی،خسته از فریادها
|
|
|
|
|
تقصیر کبوتر نبود رفتن از این بام
شاید که به بام دگری خاطره دارد..
|
|
|
|
|
پشت این پنجره دلتنگ تماشای توام
کاش سنگی بزنی شیشه تنهای مرا...
|
|
|
|
|
ای غم چگونه ریزمت در یک بیت شعر...
|
|
|
|
|
ای ساقی مستان ز من روی مگردان...
|
|
|
|
|
گرچه افتاده ام از چاله عشق تو به چاه
آب از جوی به دریا غمش افتادن نیست
|
|
|
|
|
خستم از این حال و تظاهر های اجباری
من حالم اصلا خوب نیست،بی پرده می گویم......
حسین_وصال_
|
|
|
|
|
گفته بودم که اگر اخم کنی می میرم
خنده ای ازته دل کردی و گفتی به درک...
حسین وصال پور
|
|
|
|
|
از یاد برده ام ،خود را هزار بار
اما فراموشت یک بار نمی کنم
|
|
|
|
|
هرکجا رهگذری چشم به چشمانم دوخت...
غیر تصویر تودر ذهن مجسم نشد...
|
|
|
|
|
زندگی ما را به اندوهی عمیق آورده است
گریه ای تا درد و دل کردن اگر داری بیار..
|
|
|
|
|
به شبهای هجران پناهم غزل شد
به چشمانم اشک و نگاهم غزل شد
|
|
|
|
|
من ساده ترین قافیه از بیت تو بودم
درپشت ردیفی که هرگز نرساندی
|
|
|
|
|
در من کسی به سلاخی ام می کشد
آخر همین دل به تباهی ام می کشد
ابری سیاه میان آسمانم نشست
اندوه
|
|
|
|
|
این خزان در پی خشکیدن و افتادن توست...
|
|
|
|
|
بعد از آن روز که گفتی 《خداخافظ تو》
گاه و بیگاه من از اسم خدا می ترسم..
|
|
|
|
|
تو در چشمان من بنگر تمام بیقراری را
زمستانی که می بارد از این ابر بهاری را
|
|
|
|
|
عشق آن چشمه پاکی است که شستند به آن
هرکه از راه رسید کهنه ی ناپاکش را .
|
|
|
|
|
رفتی تو ولی من هنوزم که هنوز است
چشمانم از آن سمت که رفتی به تماشاست
|
|
|
|
|
تو جان منی ،روح منی،از همه بیشتر
نزدیک تر از من به من ،حتی رگ گردن
|
|
|
|
|
ای که دور از من به بازوی رقیبان خفته ای
یک نفر هرشب به تنهایی خمارت می کشد
|
|
|
|
|
آنقدر فاصله افتاد میان من و تو
که اگر دوخت کنند کل زمین کافی نیست ...
|
|
|
|
|
یادت همیشه دارم ،چیزی اگر ندارم
|
|
|
|
|
من صبر ایوبم درون کاسه ای لبریز
چندیست ترک برداشته ام از درد تحمل
|
|
|
|
|
مات ماندم پشت تصویر کج آیینه ها
با دروغ دیگری آیینه خندانم کرد
|
|
|
|
|
شاید به دنیا یک نفر فرهاد می شود
|
|
|
|
|
چون موی تو پیوسته گسستم!توندیدی
|
|
|
|
|
من به بیرحم ترین حالت ممکن دردم
از خودم از همه حتی از خدا دلگیرم
|
|
|
|
|
بلبل از پهنه گلزار به کجا آمده ای...
|
|
|
|
|
دشمن از هر طرفم ریخته ولی من نگران
نکند یار من از پشت به سنگر برسد...
|
|
|
|
|
آخرین مقصد همین آوارگیست...
|
|
|
|
|
می رسد روزی که در اعماق چاه
یوسف هم بی کاروان خواهد نشست...
|
|
|
|
|
بعد تو پنبه سیگار ز لبم کام گرفت
مثل سیگار غمت آهسته مرا خواهد کشت
|
|
|
|
|
بیزار از این فکرم و بیزارم از این خواب...
|
|
|
|
|
بی عشق تو این نفس زیان من و توست..
|
|
|
|
|
باد با زلف تو می آید هنوز
|
|
|
|
|
مرگ تلخ است ،خوب میدانم تلخی ها دواست!
|
|
|