جمعه ۱۶ آذر
اشعار دفتر شعرِ عشق و دیگر هیچ شاعر افشین گل فرامرزی
|
|
در جهان رنگ عشق می پاشیم
خود "ملامت کشیم و خوش باشیم"
|
|
|
|
|
حصار و حد و مرز این جهان را
نکردم لحظه ای باور ...
|
|
|
|
|
هر ورق از دفتر شعرم
قاب نقشی از حضور تو
در میان کوچه باغ خاطرات من
هست هر جا ردی از حس عبور تو
|
|
|
|
|
لاجرعه نوشیدم جهان را از نگاه تو ...
|
|
|
|
|
حضور تو یک معجزس گوش کن ...
|
|
|
|
|
اردیبهشت آمد و پائیزی ام هنوز ...
|
|
|
|
|
خوشا دمی که به غیرت غرور برخیزد
|
|
|
|
|
ز شوق پنجره بگشا که می زند باران ...
|
|
|
|
|
غم انگیز است بهاری که ...
برگ و بار، رویای باغش باشد
|
|
|
|
|
فاش گویم راز هستی هوش دار ...
|
|
|
|
|
تردید احساس عجیبی نیست
من دور موندم از خودم انگار ...
|
|
|
|
|
کلاف سردرگمی شده ام این روزها ...
|
|
|
|
|
جانم جهان آبستن رنج است
قیل است و قال است و غم و فریاد
اینجا تمام روز تاریکی است
دل در پی فانوس ب
|
|
|
|
|
بیهوده نیست بودن و بیهوده نیست عشق
پروانه باید بود تا دانی که چیست عشق
|
|
|
|
|
سهل است دل سپردن در جمع ماه رویان
جانا تو دلربا باش،این است رسم بازی
همت گمار ساقی تا نشکند سب
|
|
|
|
|
وقتی که خسته با دلی غم بارمی روم
تا مرز خشکسالیتب دار می روم
وقتی که بغض را می بلعم از غرور
بی
|
|
|
|
|
شمیم ناب حضورت نمی رود از یاد
نمانده تاب فراقم کجا رسد فریاد
نه هوش ماند و نه مستی در این کشاکش گن
|
|
|