شنبه ۱۲ آبان
|
|
ازوقتی که ،
به هنر معتاد شدم ،
|
|
|
|
|
باش ای سفیر همواره از حرص وطمع دور
بر درگه اهل قناعت باش مسرور
|
|
|
|
|
دوستت می دارم
دوست دارم به تماشا باشم
خیره بر صورت ماهت دائم
غرق در خوشبختی
آغوشت....
نت به نت
|
|
|
|
|
Dr.M.Madhoosh(Everheart)🕊️
Blank verse
|
|
|
|
|
شنیدم داری میای ، خیلی خوشحاله دلم
|
|
|
|
|
جان فرهاد
جان فرهادت اگر در این جدایی رفت رفت
همچو بستانی بکنده سنگ هایی رفت رفت
اشک و آه و گریه
|
|
|
|
|
میخوام بَرات یِه سایهبون،
از گُلِ خورشید بِسازم
یه باغِ گُل، رنگِ چِشات
شمدونی وُ "بید" بسازم
|
|
|
|
|
و من فقط روسری اش را داشتم...
|
|
|
|
|
دریا نگاهت می کنم ساحل همینجاست
مغرور می بینم ترا مشکل همینجاست
دنیا برای من شبیه آرزو بود
یک آرز
|
|
|
|
|
مهرت به دلم چنان نشسته
ماه شب آسمان شکسته
|
|
|
|
|
دردِ خود گفتم به دریا شد پریشان گریه کرد
در تلاطم شد به موج آمد چه نالان گریه کرد
|
|
|
|
|
نکند ما برویم دنیا گلستان بشود...
این همه رنج و عذاب یکدفعه پایان بشود..
|
|
|
|
|
چِه خُوش خیال، عُمری
خِشت بِه خِشت خانِهیِ دِلم را
دَر پِِی خاطِرهای اَز تو...
|
|
|
|
|
چرا فراموش کنم...چرا
وقتی سایه های شک
از رگ گردن به من نزدیک تر است
|
|
|
|
|
هیچ ثروتی یوخ بو دنیادا عقل کیمین
هیچ فقر تاپیلماز بورادا جهل کیمین
|
|
|
|
|
خانه مان بی نور و در کافور و عریان است و ما
شمعِ جانِ خویش را مغلوبِ طوفان می کنیم
با خدای خویش
|
|
|
|
|
من سرزمینم هر کجا باشه،چشمای تو زیباترین جاشه
|
|
|
|
|
خندیدم و آن خنده غمی داشت یقیناً
یا منقل ما دود و دمی داشت یقیناً
آن کس که نفهمید چرا شعلهٔ شمعیم
|
|
|
|
|
دلبرا دل پیش تو گیر است آزارم مده ...
|
|
|
|
|
پشت هر پنجره ای
سایه ای می بینم.
که مرا می نگرد، پنهانی،
سایه ای هم جنس شب،
تاریکی!
|
|
|
|
|
تنهاتراز برگی که سرگردان باد است!
|
|
|
|
|
دلم دور و برت پرواز می کرد
1403/07/24
|
|
|
|
|
ما
به آن آمال هنوز امیدواریم
|
|
|
|
|
آرام بیا باز که صحبت بکنیم
|
|
|
|
|
آری به پایان می رسد این عمر هر چه هست
|
|
|
|
|
هزاران روزه رفته ای
مرا ببخش که زنده ام
|
|
|
|
|
یه روزی میام پیشِت مثلِ بهار
میگم عاشقت شدم دیوونهوار
یه روزی بغلبغل، گُل میچینم
هفتسینوُ
|
|
|
|
|
چه بسا سر که گنهکار نبود، بر دار رفت
|
|
|
|
|
کلاغه گفت قارقار
پاتو یواش تر بردار
قورباغه رو لِه نکن
امان از مردم آزار
|
|
|
|
|
طلوع کن از پرچین حصار انتظار
|
|
|
|
|
نیست جایی از من
که عشق او را تراوش نکند...
|
|
|
|
|
چشمانت جنگلی ست انبوه و...
|
|
|
|
|
هرگزم باور و اندیشه نبود
که گرفتار شود دل روزی
بیم افتادن در دام نداشت
این دل بی طَمع و کم روزی
|
|
|
|
|
دنیایه ایشیق سالان اوزون اوسته کی خال
گویا کی بهشتن چاغیریر منی بلال
|
|
|
|
|
دختری آمدبهرپرستاری پدر مانددرخانه ی ماچندماهی.....زیرراکردزبرباسرانگشتانی!
|
|
|
|
|
در صحت باشی همه جا زیباست وهرجا زیباست برای چسم هاست
|
|
|
|
|
این کینه های کهنه را بار قفس کن
|
|
|
|
|
جوانی موهبتی بود و من ندانستم
وفورِ مرحمتی بود و من ندانستم
مدار گردش صدها ستاره در با
|
|
|
|
|
تموم خاطرات خوب با تو با دلتنگی تو بی رحم می شه
می سو زو نه منو یاد تو هر شب نباشی ف
|
|
|
|
|
با خلسه یِ شبْ گیسویِ کلکِ پریشانْ مویِ تو / وحیِ نگاهت را هوس با وهمِ شب آمیختم
|
|
|
|
|
شعر کودکانه فرزند شهید ، تقدیم به فرزندان عزیز شهدای مدافع حرم ...
|
|
|
|
|
هرچی مهربان تر دلسوزتر
مردم این شهر ظالم تر بی رحم تر
چه کنم دنیای بی وقفه
همش با پارتی میصرف
|
|
|
|
|
درست من و تو سال پار
باهم آشنا شدیم در مسیر مزار
برای آینده، هردو برنامه های ریختیم
اما تورا از م
|
|
|
|
|
تو نه یکخاطره سَرسَری و سَهل و عبوری هستی
که نشستی به خیال و جانم
تو تجلی داری
پر از جریانی
دائ
|
|
|
|
|
خوش آن دمی که گویند، مردم بر مزارم
مستی در این ضیافت، خواب از سرش پریده
|
|
|
|
|
تو ماهِ بهترین شبِ ستاره های روشنی
تو بهترین بهانه ی نفس کشیدنِ منی!
|
|
|
|
|
زندگی آخرت سادگی و صرف دل است
|
|
|
|
|
این دنیا به کسی وفا نکرده
حتی سهرابِ غیور را ،
درمان و دوا نکرده
|
|
|
|
|
به او بگو از ای سرا، خانه خراب میروی
|
|
|
|
|
چه بگویمت که برای ما دیر پا گرفت ترنمِ وصلِ دوست
به اون خدا قسم ،به تمام این شعرهای پوچ،ترانه صدای
|
|
|
|
|
برگی زر، بر درختان عریان باش برگریزانست
آشیانِ پرندگانِ بیسامان باش برگریزانست
تا عشق، لب، تر
|
|
|
|
|
درویش همه اعتبارم از توست
|
|
|
|
|
قاشلارون اگریسی بیر لحظه کی جار ایتدی منی
بیر غافیل عشقه سالیپ درده دچار ایتدی منی
|
|
|
|
|
حادثه ای غیر مترقبه بود رفتنت
|
|
|
|
|
شنو از من حکایت ای خردمند
که دارد بهر تو هم سود و هم پند
|
|
|
|
|
آن دل ِ خاموش ِ ازل آشنا
شد همگی محمل ذکر و ثنا
|
|
|
|
|
خانه تاریک است،روشنایی رفت بامرگ پدر
آنکه صدسررانگه می داشت
|
|
|
|
|
بیهوده دوست داشتن تو
تا کی؟!
|
|
|
|
|
ای صاحب کل ملک هستی
بر تخت دلم چنان نشستی
|
|
|
|
|
سفره ی اغوای ننگین تو برچیده شده
رو نقاب از چهره برکن سینما شد برمَلا
|
|
|
|
|
کاش نگاهت
قدم زدن بلد بود
|
|
|
|
|
«نیوشا»
روحم میسوزد،
مانند رقص شیره انجیر،
بر پوست تن.
در رگهایم جاری است،
شرارههای آتش.
|
|
|
مجموع ۱۲۷۵۳۴ پست فعال در ۱۵۹۵ صفحه |