چهارشنبه ۱۰ ارديبهشت
اشعار دفتر شعرِ محوِ ماه شاعر ساناز زبرشاهی
|
|
شبـی سعـدی ، شبـی حـافظ ، شبـی عاشقِ خیامی
شبـی فــارغ ، شبی عـاشق ، شبی بیچـاره هیـامی
میــانِ
|
|
|
|
|
مـرا زنجیـر کن در بازوانت ، درمیانِ امـنِ آغـوشت
مــرا تَن کُن بِجانت ،یـارِ شیرین ، جـایِ تـَن پوش
|
|
|
|
|
میگویند رفته ای!
و میبنمت...!
وعقربه ها ساعت 25 را نشان میدهد ،
در جهانی که رو به عقب می دود.
|
|
|
|
|
ای اشتبـاهِ دلنشیـن ، ای جـانِ جـانِ جان من
ای تیشه یِ شیرینِ عشق ، بر پیکرِ ویران من
ای خون به
|
|
|
|
|
ویــران تر از ویـرانه ای ، در قصــه وامانـدم
گویی که بعد از رفتنت ، از خویش جاماندم
هرجایِ ا
|
|
|
|
|
🔹
🔹گاهی فکر میکنم تورا
در عهد شوالیه ها دوست داشته ام!
بی مرز..
بی ترس...
شاید تو:
مردی سوا
|
|
|
|
|
سیب شدی و رویایِ چیدنت
حوایِ بی بهشت کرد
عاقبت مرا....
|
|
|
|
|
و من برایِ همیشه، با تو در این سال جا ماندم ..
روزی تورا دوباره خواهم دید
جاده ها را ، یکی یکی
|
|
|
|
|
و تمــامِ دردم این است ، که دوستـم داشتی
و مرا یک عاشقِ دیوانهٔ احمق تومیپنداشتی
من برایت تیشــ
|
|
|
|
|
و تمـامِ دردم این است ، که دوستـم داشتی
و مرایک عاشقِ دیوانه یِ احمق تومیپنداشتی
من برایت تیشـه
|
|
|
|
|
مثـلِ گـــوری محــو در بازارِ شــامِ گـــورهــا
نیستـم حتـی به کـامِ خسته یِ این مــورهــا
رفته
|
|
|
|
|
فریادهایِ خفته ام را ، می نویسم سالهاست
این غزل مجموعه ای از زخمها ،فریادهاست
واژه ها گم می ش
|
|
|
|
|
می ترسم از خوابی که تعبیـر می شود
این تــرسِ مبهمم ، چه تفسیـر می شود
به رویِ شانـه یِ او ، به خ
|
|
|
|
|
تو ای آغوشِ امن من، مرا بی پرده اغواکن
میان کلبــه ی ِجانت ، من دیوانـه را جــا کن
من از هرواژه
|
|
|
|
|
ویــران تـر از ویرانـه ای ، در قصـــه وامانـدم
گویی که بعد از رفتنت، از خویش جاماندنم
هرجـای
|
|
|
|
|
در غمِ پنهانِ چشمت یادِ یک زن می تپد
گرهمان پنهان دردم ، غرقِ حرمانم چرا؟!
|
|
|