چهارشنبه ۱۰ ارديبهشت
|
آخرین اشعار ناب ساناز زبرشاهی
|
فریادهایِ خفته ام را ، می نویسم سالهاست
این غزل مجموعه ای از زخمها ،فریادهاست
واژه ها گم می شوند ، چشمانِ توپنهان شده
مغزِ من مجموعه ای از کاشها ، ای دادهاست
شاخه هایت مأمنم ، دستِ مـرا محکـم بگیر
که جهانم خسته از آشوبِ این تکـرار هاست
من درونِ عقــده هایِ این جهـان جا مانده ام
شانه هایِ زخمی ام ،مدفون به زیرِ بارهاست
هـی مـرا انکـار کـن ، انـکار کـن ، انکـار کـن!!
جانِ من ! این جانِ من خسته از این انکارهاست
مـن جهانـم بسته بـر یک تـار مــویِ مُحکمـت
برهمان مویی که محکم،بر تنِ این دارهاست
دل به دریـا زد این قلـبِ به دریـا بــرده ام
وجهانِ توجهانی مملو از مغروق ها،گردابهاست
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
جسارتا قوافی غزل مثنوی نیستند