سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید |
|
||||||||||||
کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است. |
به نام یکتا خدای هستیبخش
سلام و درودها حضور ارجمند جمیع اعضای سایت شعر ناب و شما شاعر گرامی و بزرگوار . با کسب اجازه از محضر شریف مدیر عزیز سایت ، چند خطی راجع به دلسروده ی خوب این صفحهی شعر البته به دلیل ضیق وقت مختصراً خدمت تان می نویسم.
از خواندن برخی شعرهایتان متوجّه شدم که غزلوارههای اغلب زیبا و ارزشمندی مینویسید با تصویرسازی های خوب و محتوایی ظریفاندیش ؛ هرچندگاهی مضامینی تکراری و پُرکاربرد دارند ولی انصافاً استعداد فوق العاده ای در سرودن غزل های تامّلمدار و اندیشمندانه دارید که ان شاء الله با مطالعهی اصولی و دقیق تر و بیشتر در زمینه ی دروسِ تخصّصیِ ادبیات بویژه عروض - قافیه و علم بدیعِ لفظی - معنوی و دانشِ بیان و بلاغت ، به این مهم در جهت ارتقای قلم شریفتان خواهیدکوشید. چون هجاهای شعرتان اکثراً در اغلب ابیات ، در حالِ نوسان هستند و نیاز به بازنویسیِ کلی و نقد و ویرایش دارند.
و اینکه همنامِ زنده یاد نورالدّین عبدالرحمان جامی شاعر و عارف قرن نهم ه . ق صاحب کتاب نفیس (( بهارستان)) هستید . البته اگر اسم یا تخلّص شما مستعار و وام گرفته ازیشان نبوده باشد و اتفاقاً نورالدّین عبدالرحمان جامی نیز غزلی در همین سبک و سیاق و قوافی و وزنی مشابه که شما نوشتید ؛ دارند که درهمین صفحه شعر ، درج می گردد :
نه خِرَد راست قصوریّ و نه دین را خللی
که دهم دل به غزالیّ و سُرایَم غزلی
دفترِ علم و هنر ز آبِ قدح می شویم
مرشدِ عشق نفرمود جز اینم عملی
دعوی نقص مرا حاجت برهان نبود
هرگزم نیست درین مسئله با کس جدلی
نقد عمری که نداری بدلش صرف مکن
جز به سودای نگاری که ندارد بدلی
چه نشان گویمت از یار که آن نادره را
نتوان گفت مثالی نتوان زد مثلی
طی مکن طرز غزل جامی و اندیشه مدار
گر زند طعنه دغایی و کند رد دغلی
چشم شاهد نتوان بستن و مو بگسستن
که ازان رشک برد کوری و زین غصه کلی
نورالدین عبدالرحمان جامی غزل شماره ۹۴۹
نه غزالی که سرایم به خیالش غزلی
یا زنم از رخ خورشید مثالش مثلی
نه کریمی که کنم فکر مدیحش چو فتد
ز آفت دهر در ارکان معیشت خللی
نه فصیحی که به برهان سخن های لطیف
باشدش قوت بحثی و مجال جدلی
طی شد اسباب سخن ساقی گلچهره کجاست
که می لعل بود آنچه ندارد بدلی
می خور و روی نکو بین که ملایک نکنند
ثبت در نامه اعمال تو به زین عملی
جیب خاص است که گنج گهر اخلاص است
نیست این در ثمین در بغل هر دغلی
جامی از عشق مگو نکته به زاهد که بود
هر محل را سخنی هر سخنی را محلی
نورالدین عبدالرحمان جامی غزل شماره ۹۵۰
(( در وزن فَعِلاتُن فَعلاتُن فَعلاتُن فعلن :
بحر رمل مثمن مخبون محذوف )) .
----------------------------------------------------
و اما هجاهای غزلِ شما :
دل ( شکوفاست) به مِهرِ تو ، بهارِ ازلی !
می تَپَد در ( رَهِ خون ، خاکسَوارِ ) ازلی
سَرِ قُلابِ تو ( آشفتگی ِ ما را خوش )
( تَله ) افکنده ای ، ( ای طُرفه ) شکارِ ازلی
گفت : بازیست بهصحرا ( به چنین) مصلحتی
باختَم از ( دِل و جان) ، ( هرچه) قُمارِ اَزَلی
گر چه در ( سِرّ ِ عوالِم ، بَرَد ) اندیشه ، مرا
بارِ حیرت (شده افزون ) ز ( هَوارِ ) ازلی
دل به طوفان( چو سِپارَم به جنونی پایا )
میبَرَد ( باز مرا پیشِ ) قرارِ ازلی
رنجِ ما ( گشته فزون هر چه ) تقلّا کردیم
جان مگر در ( سَرِ تَسلیمِ عذارِ ) ازلی
گَرَت از دیده شَفَق میچکد؛ اشکال ، مکن
دان که آسان نَتَوان دید ؛ نگارِ ازلی
شادم آن لحظه که در کویِ فنا دفن شَوَم
( خطّ ِ پایانی ِ این ساده دُچارِ ) ازلی
جامیا مرغِ سحر باز بزن نغمهی عشق
مست و مستانه بگو از خُمِ یارِ ازلی
از سریع نویسی و خلاصه نگاری
و اغلاطِ املاییِ احتمالی نیز ، عذرخواهم .
سلامت باشید و سرافراز .