سه شنبه ۱۸ مرداد
اشعار دفتر شعرِ شاعر
|
|
باید آن خیانت ،
از خودش خجالت بکشد
که حسن بن علی را
مقابل آنهمه دشمن ، تنهایش گذاشت
|
|
|
|
|
بعد از خاتم رسولِ ما عاشورا ست
|
|
|
|
|
نام زیبای تو را ،
در دل سنگی شب ،
چون طلسم خورشید ،
با همه نَفْس و نَفَس ،
با همه بود
|
|
|
|
|
عاقلان تاج جهانند که از دید همه
چشم را خیره و دل را ببرند
|
|
|
|
|
پرتوِ نورِ دلم باشد که از انوارِ دوست
کی غلط باشد که گویم این تن و جانِ من اوست
|
|
|
|
|
عمریست در آسمان عزادار شده
|
|
|
|
|
آنچه حق است
مستحق است
سروری آن روز را بر حق نهاد
گفت راز عاشقی باشد جهاد
چون که
|
|
|
|
|
سَری روی نیزه با خود می گفت :
مگر من سرزده آمدم به اینجا ،
که چنین ، "سر زده " دارم میروم ؟
|
|
|
|
|
خود نمیدانم که درخوابم یا دیوانه ام
|
|
|
|
|
گر نداشتی عشق حسین کفر نگو
نقل حق را به غلط بر کس و ناکس نگو
|
|
|
|
|
یه سؤال دارم و یه عمره که گوشم منتظرِ یه جوابه
چرا نارُو زدید به ما ؟
|
|
|
|
|
با شور حسین پا گرفتم
از بچگی ام عزا گرفتم
|
|
|
|
|
گریه ام را ای حسین(ع) باور نکن ...
|
|
|
|
|
🍀
با قلبِ پاکِ بی زبانم دوستت دارم
بشنو مرا عشقِ نهانم دوستت دارم
|
|
|
|
|
تو همان عشق ازل، تو همان یار ابد...
تو همانی که به پایان نرسد بی تو دمی
|
|
|
|
|
ابرِ بهار نمی رسد ، گر نرسد نسیم تو
خشک بماند این دیار ، بی تن پر قسیم تو
|
|
|
|
|
از فلسفه از مسئلهها حاصل تو چه
از فکر به این مشغلهها حاصل تو چه
هر لحظه به بیهودگی و با بله طی
|
|
|
|
|
آمدم چیزی بگویم چشم هایم خسته شد
طعم آن دلواپسی ها درنگاهت بسته شد
خواستم دل را ....
|
|
|
|
|
تو
اسیری چشم و گوش بسته در ذهن متلاطم گمشده خود هستی
در میان این تلاطم، افرادی زندگی میکنند که هم
|
|
|
|
|
حسین تنهاترین مرد خداست
او تک سوار ذوالنجاح ست
او رسته خیز عالم ست
او دادگاه آدم ست
|
|
|
|
|
هر لحظه
مَنی میمیرد،
اینجا
محل اشراقِ مترسک هاست!
|
|
|
|
|
وقتی که پلکهای چشم تو باز می شود..
|
|
|
|
|
دل دیوانه مست و تب دار است
بغض وامانده در گلو گرفتار است
"وقت عصیان و اشک و سیگار است"
غصه ها در
|
|
|
|
|
دل برایت تا قیامت تنگ باشد بهتر است
|
|
|
|
|
بیمهریِ یاران چو دلم را بشکست
نومید شد از مهر و بعزلت بنشست
|
|
|
|
|
صبح بی تو صبحِ خالی از صفا
چون نباشی بی تو دلتنگی روا
|
|
|
|
|
یحیایی من ! ای سرِ بی تن ، بالای نیزه چه میکنی ؟
|
|
|
|
|
به من به من بگو که دلاشوب تر منم یا تو؟
|
|
|
|
|
بشکن این پیله تن بار دگر پروانه شو
|
|
|
|
|
ای که همواره شوی یار حسین
یکدل و طالب و پرگار حسین
بر دلت پاس بدار یاد حسین
تا شوی محرم اسر
|
|
|
|
|
کی اندازه ی من دوست داره که
سر تو با دنیا گلاویز شه
با اخمات بره توی لاک خودش
تو غربت مث شمس تب
|
|
|
|
|
خالق گفت که مهدی حاظر است
چشم و دل را بشور او ناظر است
|
|
|
|
|
صدای العطش را شنیدند ولی ،
حتی یه قطره آب به اونها ندادند
|
|
|
|
|
هزار برگم و من تمام خط خطی ام ...
|
|
|
|
|
آمدم چیزی بگویم چشم هایم خسته شد
طعم آن دلواپسی ها درنگاهت بسته شد
خواستم دل را بگویم پیش پایت خس
|
|
|
|
|
ترکیب درخت تن خود با چه سرشتی
تا مرتکبت گشتهام ای سیب بهشتی
|
|
|
|
|
من هوایی شده ی موی پریشان توام
من که مشهور ترین،عاشق و مجنون توام
|
|
|
|
|
پیش چشم نانجیبان اصغر خود را مبر
از سه شعبه میشود اصغر چو گل پرپر حسین
|
|
|
|
|
یک سبکسر میگفت :
باید پرخاش کنم
باید این مزرعه را ،
پُر از خشخاش کنم
|
|
|
|
|
این همه آرایه در اشعار می بینم چه سود
|
|
|
|
|
من حواسم به تو پرت است...
|
|
|
|
|
دانی که چرا؟غرق تماشای تو هستم
دانی که چرا؟دل به احساس تو بستم.
|
|
|
|
|
باغبون دلم تنگه نگاته....ی زیره دیدنه مهربونیاته...
باغبون دستامو بگیر همجا غربته....بریم جایی که
|
|
|
|
|
آتش همه از عشق بود دودش کو
دریاست به پهنای جهان رودش کو
|
|
|
|
|
کتابی نو روبروی خود بگشای
چشمانت را ببند
به محتوای درون کتاب فکر کن
به آدم هایی که در آن زندگی
|
|
|
|
|
ضجه ای آمد ، از کنارِ معرکه
جویا شدند دلیلِ این واقعه را
|
|
|
|
|
دلتنگ دروغهای عاشقانه ی توام..
|
|
|
|
|
ازدلیکه با سنگ غم شکسته چه انتظاری داری
|
|
|
|
|
یک پُکِ عمیق می گیرم از همه خاطراتِ ....
|
|
|
|
|
آواره جز به راه تو پیدا نمیشود...
|
|
|
|
|
حول چشمان تو چرخیده منطومه شمس
|
|
|
|
|
آنچه در خیال نیک و سودای توست
آنچه در آرامش و قرار توست..
|
|
|
|
|
نیمه شب رفتم دره میخانه نزد پیر می فروش
|
|
|
|
|
من درآن هیبت
من درآن هیئت
پسرکی دیدم
که به گردن طبلی داشت
پسرک ، مناعت طبعی داشت
|
|
|
|
|
در اقتناص کلاغ ها
زمان چمباتمه میزند
موهایی در تپش
…
|
|
|
|
|
هر لحظه
مَنی میمیرد
اینجا محل اشراق مترسک هاست!
….
|
|
|
|
|
با شور عشق بتازم،با توسن خیالم...
|
|
|
|
|
در شب عیدم از خدا کرده ام ارزو تو را
سیزدَهَم به در شد و باز تو دل نمیدهی
|
|
|
|
|
ای روشن ، از تو جان من
چشمانت ، آشیان من ..
|
|
|
|
|
شعرخوانی خدا آغاز شده بود
|
|
|
|
|
دنیا در حال عجیبی است مهدی
گویند که نزدیک ظهور است مهدی
((مهدی صدری))
|
|
|
|
|
ناگفته ندارم چون ناگفته مرا دارد
یک واژه ی آغازم یک نکته ی پایانم ...
|
|
|
|
|
با تو گدا بودن شبیه پادشاهیست..
|
|
|
|
|
اینجا تهران است ساعت ۲ شب
|
|
|
|
|
بار الها بخششی کن شرمسار یم نا سپاسی کرده ایم
|
|
|
|
|
تورا ز آفاق
ربوده اند
حیاط خانه ی ما هنوز
گیج است
|
|
|
|
|
وقتی او را گفتند باید ،
به اجباری رَوَد
بسی روحش ،
شیلنگ تخته انداخت
|
|
|
|
|
تبر به ریشه ام بزن
من عاشق تبر شدم
در آوار زندگی
از عشق در به در شدم
تبر بزن تبر به دست
غایم
|
|
|
|
|
آن که آشفته کند حال جهان
روزیش گردد نهان در خاکدان
ای که آغوش کشی هر صنمی
پی بتخانه بر
|
|
|
|
|
مثلا می شود از درد نگویم مه رو
|
|
|
مجموع ۲۳۱۲۶ پست فعال در ۲۹۰ صفحه |