شنبه ۶ مرداد
اشعار دفتر شعرِ شاعر
|
|
از وقتی تو رفتی ، ازمیونِ تاروپودِ دنیام ،
چقدر نخ کِش شده دنیام
|
|
|
|
|
بشنو این نغمهی سرمست و پریشان مرا
میبرم از سر خود وصل تو را ؛ شوق تو را
|
|
|
|
|
حلقه ی دستان من در حسرت آغوش تو
کاش روزی این غزل گویش کنم در گوش تو
|
|
|
|
|
درود و عرض ادب
در دلم باز ریشه کردی تو
در میان دو صد غم و اندوه
تار و پودم ز غصه می لرزد
گوی
|
|
|
|
|
آنقدر کوچک که هر آغوشی ...اندازه ات بشود
|
|
|
|
|
آمدم رنگ زنم چینی تنهایی تو
|
|
|
|
|
شک ندارم که تو از بارانی
ضربانی....
جهشی.....
آغازی.....
|
|
|
|
|
حس میکنم برای عاشقی خیلی دیر است
|
|
|
|
|
ای دنیا به هوش !
ای دنیا به گوش !
|
|
|
|
|
دوست دارم شبی
از ته دل گریه کنان
بسرایم
شعری بدور از قافیه و
وزن و عروض
|
|
|
|
|
آخرین برگش بداد بر دست باد،
با فغان گفتا دگر، رفتم زیاد.
|
|
|
|
|
درود و عرض ادب
شعرهایم همیشه غمگینند
وصف جور و جفا و بیداد است
هم ردیفش پر از غم و درد است
هم
|
|
|
|
|
چشمت برایم باغ سبز چای گیلان است
|
|
|
|
|
تو هیچ تلاشی برای آرام کردن روح سرگردانم نمیکنی!
و من،
پس از چندین سال...
هنوز نخوابیده ام!
|
|
|
|
|
من رو به مرگم،زودتر اعجازکن خُب
|
|
|
|
|
هرکه آمدپله ای ساخت براین دیوارحاشای بلند
|
|
|
|
|
اوج فرشته است این ،
افسانه ی رهیدن
|
|
|
|
|
از آن اغواگری نازِ نازِ مست چشمانت
جنونرا در بغل یکباره چونان یه ضریحِ قابل تقدیس
|
|
|
|
|
اَلا در راه عشق تو چه بیمی باشد از تاوان
|
|
|
|
|
قلبی ک تورا نداشته باشد
اگر روزی بایستد...ب هیچ احیایی جواب نخواهد داد
|
|
|
|
|
همگان فریاد خواهند کشید
شیپور چارچیان
در حال عبور است
پیام نظام همراه سوار
چهار نعل اش از روی
پ
|
|
|
|
|
گفتم دختر جان
یک بار دیگر اسمت را بگو...
|
|
|
|
|
رُسوخ ناز چشمانت به سمت جان دل بسته
زآغازین دم آغاز
خیالین خاطر زیبا
|
|
|
|
|
رخش عمرم میدود تا بی کران دیگری
|
|
|
|
|
تو از مویرگ هایش بیرون می پاشی
|
|
|
|
|
من ازفردا نمی ترسم ،
چون ترا دارم
|
|
|
|
|
از دوریت دیگر ندارم اختیاری
وقتی مرا دست تباهی می سپاری
هر دم به یادتو نگاهم اشکبار است
چ
|
|
|
|
|
چنان از غم پریشانم پریشان
|
|
|
|
|
نگهم کردی و در لحظه دلم رفت که رفت
پشت ان پنجره رو به جنون نگهت
|
|
|
|
|
وغ وغ ساهاب بازیچه بود ، در دستان بچه ها
|
|
|
|
|
سینه اش بوی ماهی مرده می داد....
|
|
|
|
|
شب شد و دوست نیامد خبری می خواهم
قاصد خوش خبری ،نامه بری می خواهم
یک سلامی ،سخنی ، قاصد مهری کاف
|
|
|
|
|
مثل سیلی بی امان
هجمه آور بر تن بی تاب من
برکن از بنیاد و ویران کن مرا
|
|
|
|
|
درود و عرض ادب
باز باران و باز شبگردی
خیس کرده دوچشم فاصله را
باز در زیر چتر تنهایی
شرشر آب ش
|
|
|
|
|
وصیت میکنم شعرم بشوید پیکر سردم
به کافور غمم کم کن تب ِ غسال لیلا را
|
|
|
|
|
هفتاد و دو آیه سوره ی عشاق است...
|
|
|
|
|
امشب دیوانه میشوم و التماست میکنم!
|
|
|
|
|
بی شانه تو سر به تنم کاش نباشد
بی روی تو جان در بدنم کاش نباشد
|
|
|
|
|
رفته بودم که تو از کرده پشیمان بشوی ، برگردم
|
|
|
|
|
احساسم را به نگاهت می زنم گره
وصبح به خورشید سلامی عاشقانه خواهم داد
خواهم نوشت
ازتو
اما
خ
|
|
|
|
|
نمک نریز روو زخمم
دارم میسوزم بقدر یه عالم
|
|
|
|
|
الا الماس بی قیمت.......
زُمرد در نگه.....
شوق و شعف در جان.....
|
|
|
|
|
درود و عرض ادب
باز باران نشسته بر ایوان
اشک از چشم ماه سرریز است
می نشیند به روی برگ انگار
غصه
|
|
|
|
|
وقتی که خسته ام از هر چی بودن
باید چشا رو بست. رو هر چی دیدن
|
|
|
|
|
قاب کردم
به دیوارِ احساس
دلتنگی را
شعر می بافم
عاشقانه
در تاروپودِ خاطره
|
|
|
|
|
حسین یعنی که دنیا مَقصدَت نیست
حسین یعنی هدف از بودنَت چیست ؟
حسین یعنی پناه تو خداوند
حسین یعنی
|
|
|
|
|
"آدم برفی"
مردن آدم برفی
نه از تاب آفتاب است
نه از بیتابی برف...
|
|
|
|
|
بی حواس
۱۴۰۳/۴/۲۷ شماره ثبت ۶۶۱۳۹۵
در سرم بازاری ست ،شلوغ و پرصدا.
|
|
|
|
|
چه کسی
او را این چنین آفریده؟
خدا باید یک نابغه باشد...!
|
|
|
|
|
حظ میبَرَد خوک ،
درون خوکدونی
|
|
|
|
|
باز بهار آمده من ، ندیده ام بهار را
به گوش خود شنیده ام سکوت چشمه سار را
کنار گوش پنجره صدای م
|
|
|
|
|
بی خبر از تو و بیتاب نگاهت هستم
خبرت هست کهجان چشم به راهت هستم
|
|
|
|
|
آهسته برو خانه ما، خانه عشق است
این شمع که سوزد، پروانه عشق است
|
|
|
|
|
مرا به همدمیاش برگزید ، غمگین شد
|
|
|
|
|
آخـر چگــونه با تــو بگویــم که کیـستم؟
|
|
|
|
|
مردی میان دو راهیِ
عشق و غرور...
|
|
|
|
|
من دلم می خواهد
هر دم و ثانیه را پیش تو باشم ای دوست
|
|
|
|
|
درود و عرض ادب
ای که نام تو شده مامن عرفانی ما
دیده بگشا و بیین حال پریشانی ما
خانه از عطر ت
|
|
|
|
|
به نامِ پرچمِ در تابِ عشق جنبیدن...
|
|
|
|
|
جمعه یعنی با خیالت سر شدن
عصر باشد
پرسه و پرواز در سمت خیال
|
|
|
|
|
ماه بر آمد و باز دلم، پر میکشد برای دیدنت!
دستِ من نیست که نگاهم را جاذبهٔ ماه می رباید!...
|
|
|
|
|
محبوسم ، دراین باغ درندشت
آزادم ، دراین اطاق کوچک
|
|
|
مجموع ۲۷۳۱۹ پست فعال در ۳۴۲ صفحه |