چهارشنبه ۱۰ ارديبهشت
اشعار دفتر شعرِ شاعر
|
|
می نویسم که مبادا اجلم دیر کند
|
|
|
|
|
ای وای از منی که ،
با طناب تو افتاده ام درچاه
|
|
|
|
|
تا تو را یافتم و دل به دلت دادم دست
چون پرنده زقفس باز شده گشتم مست
تا که نامت آمد لرز شد هر
|
|
|
|
|
تو همچون بوی بارانی که میریزد به صحرایی
چو خاکی تشنه من بودم بدون هیچ فردایی
|
|
|
|
|
منم دار قالی تویی تار و پودم
|
|
|
|
|
جانم را هنوز می لرزاند...
|
|
|
|
|
ایران عزا شد درعزای بندرعباس
|
|
|
|
|
دوبرادر؛یکی پایبندقول ،فعل ش ارتش یک نفره
دیگری ؛بلیستردارو، سفیرمرگ به بازی همستر
|
|
|
|
|
آخر، ژنِ ناجورت ،
کار دستمان داد
|
|
|
|
|
تن سرخ تب دارت را به کدامین طبیب بسپارم امید سرزمینم؟🥀🖤
|
|
|
|
|
کتابی تا نباشد باز قلم در سر ندارد راز
سکوتش حرف ها در دل ولی حکمت در آن انباز
|
|
|
|
|
مرا
در قرنطینه ی نگاهت...
حبس اَبد دار!!
آخر می دانم"
پشت حصار خیالت...
جان
می سپارم!!!
|
|
|
|
|
رفتی آزاد و رها من گیرم
رفتی و بی تو جوانی پیرم
|
|
|
|
|
" *سوگند به آنچه می نویسد * "
قرن هاست که می کشد بر دوش
بار سنگین آگاهی و دانایی ، قلم
|
|
|
|
|
چقدر مفهومها عوض شده دراین ،
شهرحیران
|
|
|
|
|
:
من تورا با نفس عشق فقط می بوسم
تا لبا لب شوم از گرمی لبهای تو جان
جان دهم بر لب و لب بوسه ز تو
|
|
|
|
|
گر آن اسلام باشد دین و قرآن
چرا مرشد بسازد دارو زندان
|
|
|
|
|
"حرامم باد
پَرنیان،بی تُو سَرایی عاشِقانه،حَرامَم باد
یاد نَکُنَم پِیمانِه ای ، از مَستانه ،
|
|
|
|
|
ازهمه بیقراریام ،
بِرکه شدنم ، به یقین خیلی بَدِه زیرا ،
پشه های آسمون جُل ،
هِی به ایده های من
|
|
|
|
|
غم میانِ سینه ام چون آتشی سوزان شده
در شرارش دل به همراهِ جگر بریان شده
|
|
|
|
|
تو را در جان نوشتم، بمان تا جان بماند
که دیگر کس نیاید، به دنیایم شبیهت
|
|
|
|
|
گاهی همچون برگهای پائیزیِ زیرِپا ،
بسی زجرمندانه ، خش خش میکنم
|
|
|
|
|
مانده ام بی تو و بی پیکر و رنگ...
|
|
|
|
|
در بند تو ام دلبر از بند فراری
عاشق شده ام کاش تو منت بگذاری...
حدیث شباهنگ
|
|
|
|
|
رویِ نطفه های هر بیتَم
غولی از هراس زاییدند
|
|
|
|
|
زیرِ آبشاری ز مِهر،
خیسِ خیس ازهرطراوت ،
|
|
|
|
|
دختر زیبا نگار آیا
یک سوال
یک چرا
از خود نکرد
آن پسر معصوم از دست رفته را
به کی باید سپرد
|
|
|
|
|
دِلِ نِکو وَ نارَوا
هَر گَه، نارَوا گَردَد ، یِک سُخَنُ یِک نِگاهَت
نارَواتَر اَست ، زِ هِزا
|
|
|
|
|
نردبانی در طول عمر گذارده ام
|
|
|
|
|
واژه هایی برای گفتن دارم. واژه هایی که همچو آتشی در دل هستند. واژه هایی که قابل توصیف نیستند. قلم از
|
|
|
|
|
شهرآزاد
مَحزونَمُ ، دَم به دَم ، دِلَم آهُ و فغانی میکُنَد
زِ هِجرانَش، بی قَرار استُ و نافَر
|
|
|
|
|
بغل بگشا
به اَمن گرم آغوشت
تو صادر کنچنین حکمی و فرمان ده
بگو با این دل تنگ منم قدری کنار آید
ن
|
|
|
|
|
همچون سلاخی
که فاتحانه بر ذبح خویش مینگرد
حالا... فتح الفتوحت مبارک
ای سلاخ دلم
|
|
|
|
|
اگرکه لِه شوم به زیر دردها ،
امکان ندارد که حتی یک ذره کفر،
جاری شود برلب من
|
|
|
|
|
مگر آن خالق کوشا دهد بهتر از آن
|
|
|
|
|
می نویسم برای یادگاری
تا بماند در دلم به ماندگاری
|
|
|
|
|
دراین شروعِ این پایان ،
نترس خدا حواسش هست
|
|
|
|
|
به تماشای بی انتها بر ساحلی نم زده نشستهام
تماشای بی پایان بر آرزوهای بی ساحل
حالا از میان همه د
|
|
|
|
|
به تو می اندیشم!
نه یک روز
نه یک شب یلدای
زمستانی...
نه یک سال عمر رفته
بر خود آویخته ام
در کو
|
|
|
|
|
قورباغه ماند و برکه و سکوتی
که میزد موج در آیینهی دنیا
که آوازی برآمد از دلِ آب:
"گل از پروانه
|
|
|
|
|
امروز
همه شادندُ میرقصند...
|
|
|
|
|
بلیم بوکولوب گوزولریم گورمور سسیم چیخمیر
گنه ده سن وفاسیز منی بیرجه دفه سئومدون
|
|
|
|
|
حیف که تو امید به رفتن داشتی...
|
|
|
|
|
دل شکوفا شد به مِهرت ای بهار ازلی
می تَپَد در خاک و خون چابک سوارِ ازلی
|
|
|
|
|
من اگر بشنوم هر روز صدایت را جان
باز هم دلتنگم
|
|
|
|
|
کنعان که رها شد ز غم و غصه ی یعقوب
|
|
|
|
|
زندگی عجب واژه ای سر بسته ایست !
عشق عجیب در میان واژه ها آرام
|
|
|
|
|
گر خواهی رسی به کمال و تمام
اهدافت پر صرافت باشد و راهت استوار
|
|
|
|
|
خزانی از جهان شد بر تو، ویران
ز مردی ات، دلت را کن خروشان
شکیبا باش در راهی ز خونت
یلی خود باش ت
|
|
|
|
|
گفتی نور ایمان جز خویش در کس ننگری
گفتم باید به قطره ای از باران بنگری...
|
|
|
|
|
نفرین بر این روزگار ناخلف
بر این عدالت خاموش
بر این دیوار دروغ
که میکند لبخند را در قفس
|
|
|
|
|
کُشت ما را لهجه ی گیلکی ات
|
|
|
|
|
آمده ام تا توبه از این عصیان کنم
|
|
|
|
|
نه من دیگر پریزادم نه ناز نسترن دارم
|
|
|
|
|
فرش گیسو
میبافم امشب یه فرش عالی
با تار موهات با پود قالی
از رخ زیبات تا چشم آهو
از راپانز
|
|
|
|
|
همیشه چشم به راه بهار خواهم ماند به انـتـظار نـگاه نگار خواهم ماند
|
|
|
|
|
گر دود نگشته بود انیرانت
در پی مر زار نمی گشتی...
|
|
|
|
|
تو مثل تیغ دوشاخه ای ،
رخنه کرده بین حلقوم
|
|
|
مجموع ۲۸۷۴۸ پست فعال در ۳۶۰ صفحه |