يکشنبه ۲۹ تير
|
|
دل
نازم دلی که دل به دل این و آن نشد
در دل نشست و خوار دل دلستان نشد
دل می دهی اگر به دلم درد د
|
|
|
|
|
ز جبر عشق شاعر گشته ام ورنه مرا با شعر
چه پیوندی، چه پیمانیست هم با دین و ایمانم
|
|
|
|
|
چگونه توجیه میشوند اینهمه گونه های بیحد
|
|
|
|
|
باران**
حتی اگر
سکوت
فرمان کنی،
|
|
|
|
|
در سینه شرر هست، ولی نورِ سَنا نه
لب تشنهٔ حق مانده، ولی جرعهنما نه
|
|
|
|
|
اینجا کلمات هم خالی از معنا شده اند
|
|
|
|
|
نمانده بین ابالفضل و شمریان صحبت
|
|
|
|
|
خورشید سردار حسین بن علی است
|
|
|
|
|
ممنـوعه ای ، چـون سیب هایِ مـادرم حـــوا
هرکَس به دام تو نشست همرنگ شیطان شد
عمـری از دلــدادگ
|
|
|
|
|
پای رفتنم هست ، ذوق چه قدم به کس برهانم
|
|
|
|
|
دل اگر آتش بگیرد، رزم میدان میشود
|
|
|
|
|
هرشب به یادت چشم هایم غرق اشک است
|
|
|
|
|
طلب سودای تو دارم ای یار در سرم
یار که تو باشی بیمار منم
|
|
|
|
|
آسمان دل من ماه محرم دارد
ماه عشق است و فلک مجلس ماتم دارد
|
|
|
|
|
بلوچستان، سرزمین عشق و زیبایی است که در دل هر بلوچ جا دارد. در اینجا چند بیت شعر در وصف بلوچستان و ا
|
|
|
|
|
یکی پایبندقول ،فعل ش
ارتش یک نفره
دیگری ؛بلیسترهای دارو،
سفیرمرگ به بازی همستر
|
|
|
|
|
در حاشيه ها انسانها ميميرند.!
|
|
|
|
|
درود و عرض ادب
"بمان ایرانم ای مادر که بی تو بر نمی تابم"
ببین از فکر غمهایت دگر هرگز نمی خوابم
|
|
|
|
|
هر چه هست، میگذرد در این تار و پود
سر بنجبان،تمام میشود این رنج و درد
|
|
|
|
|
کاش بشینی ساعتی پهلوی من…
|
|
|
|
|
حالا که فصل رفتن است،تو مرا رها نکن!
|
|
|
|
|
دریای نگاهت شررِ خواب و خیال است
لبخند تو آغازِ غزلهایِ مَلال است
|
|
|
|
|
پر شور و بیقرار، و در خود چه برقرار/
از اوج تا فرود، به تکرار بیشمار/
هموارهای که رو به سقوط ا
|
|
|
|
|
ما که رسیدیم،
بهار، پیشتر،
ردای سبزش را به دست باد سپرده بود،
و باران، چون بغضی در گلوی ابره
|
|
|
|
|
یک غزل و يک رباعی از مهدی ملکی الف
|
|
|
|
|
از پیچ گیسو گفتم
از قد رعنا گفتم و
هر «سروقد»ی گفت: من
از عطر شب بو گفتم و
هر «یار خوش بو» گفت
|
|
|
|
|
تلخ می گذرد
از تقویمِ این روزهای بهار
|
|
|
|
|
چون برکه اگر خورده تکان ها دِلِ تنگت
از عادت سنگ است کمی تاب بیاور
فرزاد الماسی
|
|
|
|
|
ببخش حال مرا بی تو حال من این است
|
|
|
|
|
خداوندا
سپاس که نبودم
در مرداب ترین لحظه ی تاریخ
|
|
|
|
|
کاش می شد گردسوز خانه را فانوس دریا جا زنم
|
|
|
|
|
خاک می گوید:حسین.......افلاک می گوید:حسین.....
|
|
|
|
|
«وحشت بزرگ»
کرکسی سیهبال، سیهدل،
در هوا دیده شد.
تیرگی چیره شد.
میچرخید به گرد آسمان،
در ب
|
|
|
|
|
گشته ام کور چو یعقوب زِ هجران پسر
عاقبت پیرهن یوسف به وطن میآید
|
|
|
|
|
حالم شبیهِ غَمی است که ساعتها
زمان را به اشتباه جلو بُرده
و من نگاه کردهام به دیوار
...
|
|
|
|
|
در رگان غیرتمان می جوشد خون وطن ...
|
|
|
|
|
یا رها کن دلم از بَندِ هوایت به وصال / یا تهی کن سَرَم از تَوَهمِ فکر و خیال
|
|
|
|
|
و من
باز کوچ می کنم از تو
با چمدانی
پُر از خاطره...
|
|
|
|
|
می زند لبخند و دندانش به خون آغشته است
|
|
|
|
|
رازی به تو گویم همه جا خانه ی عشق است
|
|
|
|
|
چند حیوان بهر سازش با امیر
طینت خود را گرفتند با حریر
هر کدام آورده بودند پیشکشی
تا که شاید آبر
|
|
|
|
|
شیدااا...
میشنوی؟
این،
صدایِ خُردشدنِ استخوانهایِ روحم است
که نامِ تو را،
از تهِ تاریکترین
|
|
|
|
|
تو آنجا نشستهای،
در انتهای نگاه خستهام،
مثل سایهای که تنها همراهِ بیصداست،
دستهای خستهام را
|
|
|
|
|
هر لحظه که فکر می کنی
گلها راسخ تر از قبل
سوار بر دوش پیامبری می شوند
که مدام در نام تو لکنت د
|
|
|
|
|
عشق، دلها را به خاک و خون کشد
بهر لیلی، ناز چون مجنون کشد
|
|
|
|
|
کاش میمردیم، کاش اینگونه پایانی نبود...
|
|
|
|
|
میروم تنها و بینام و نشان
سوی شبهای پر از داغ و فغان
میگذارم پشت سر این شهر را
با نگاهی
|
|
|
|
|
تورا همچون شمیم و عطر نسرین دوست می دارم
از آن هم بیشتر چون جان شیرین دوست می دارم
تو را و
|
|
|
|
|
منن سیلینیر چکدیکیمیز خاطره لر
بیر بیر سیلینیر یازدیغیمیز صانحه لر
|
|
|
|
|
در استنشاق مداوم کُندُر
رقصآراییِ خاطرات با آرزوهای بزرگ
روال فراموششدهی یک بزم
که در آن گا
|
|
|
|
|
در اضطراب لحظه هاهم دوستت دارم_
میخواهمت،اما عزیزم جنگ شوخی نیست
|
|
|
|
|
سکوت کردم آرام...
زندگی به من زیاد آموخت
آزمون دادم، سرِ هر بُرد و باخت
در این دانشکدهی بیرحم.
|
|
|
|
|
کربلا هست و به عالم اضطراب افتاده..
|
|
|
|
|
" بلوطِ زاگرس"
من بلوطِ زاگرسام
ایستاده بر تیغِ قرون
با زخمهایی که بادِ مهاجر
در پوستِ من
|
|
|
|
|
ناگهان رازی زِ چشمی شعله زد
بیسخن بر عمقِ جانم پنجه زد
|
|
|
|
|
چون سایهای بر لبهی غروب،
نه به شب، امید دارم،
نه به ماندن در روشنی…
میان هیچ، ایستادهام.
|
|
|
|
|
سیاه گشته دلم مثل کتری چوپان
|
|
|
مجموع ۱۳۲۷۲۷ پست فعال در ۱۶۶۰ صفحه |