سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 15 ارديبهشت 1403
  • روز بزرگداشت شيخ صدوق
26 شوال 1445
    Saturday 4 May 2024
      به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

      شنبه ۱۵ ارديبهشت

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      *فراموشی چهار_اعتماد*
      ارسال شده توسط

      شاهزاده خانوم

      در تاریخ : دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲ ۰۴:۲۷
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۰۷۹ | نظرات : ۱۹۱

      در فراموشی *سه* خواندیم که؛ *احساس* کنار برکه *تفکرات شاد* نتوانست آرامش از دست رفته خود را به دست آورد؛ از این‌رو طوفان احساسی عظیمی به وجود آمد که همه شهر را با خاک ِ درماندگی یکسان کرد.
      *یاد* و *فراموشی* رهسپار ِ برکه شدند تا *احساس* را از طوفان ناخواسته‌اش با خبر کنند، پس او را در حالی یافتند که دچار عارضه‌ی *تنفری عاشقانه* شده بود.
      در پی اتفاقات پیش آمده؛
      سازمان نیمکره چپ به ریاست *عقل* نیمکره راست را استیضاح کرد. نیمکره راست نتوانست با ارائهٔ توضیحات، برای ادامهٔ فعالیت خود رأی اعتماد بگیرد؛ به همین علت نشستی اختصاصی ترتیب داده شد و طی مذاکراتی که با اعضای نیمکره چپ صورت گرفت؛ نیمکره راست مجرم شناخته شده و به یک سال حبس محکوم شد.
      در مصاحبه‌ای که بعد از نشست با یکی از اعضای نیمکره چپ انجام شد؛ وی اظهار کرد: «نیمکره راست مسئول تمام اتفاقاتی‌ست که در این مدت رخ داده و تنها *عقل* توانایی سروسامان دادن اوضاع را دارد، بر این اساس اداره تمام حالات روحی و روانی به طور کاملا خصوصی به بخش نیمکره چپ واگذار می‌گردد و *عقل* رهبری امور را به عهده خواهد گرفت.»
      با زندانی شدن نیمکره راست، تمام زیردستان او نیز، بالاخص *احساس*که محور و مهره اصلی نیمکره راست بود، دستگیر و زندانی شدند و پس از آن تشکیلات این سازمان، برای مدت یک سال به حالت تعلیق درآمد.
      خبر فی‌الفور به گوش *یاد* و *فراموشی* رسید، اما کاری از دست َ آنها ساخته نبود. تصور اینکه چطور باید یک سال بدون احساس سَر کنند، برایشان تلخ و زجرآور بود.
      به نظر می‌رسید به دست گرفتن زمام ِ امور، تنها توسط یک نیمکره نتواند شرایطی ایده‌آل به وجود آورد و آنها را به آینده‌ای خوش امیدوار کند؛ هر چند در ظاهر امر چنین نبود و همه چیز خوب پیش می‌رفت.
      بعد از گذشت سه ماه از زندانی شدن *احساس*، *فراموشی* که از بیکاری خسته و عصبی شده بود، به یکباره وقت سرخاراندن را هم پیدا نکرد و دائماً در حال رَتق و فَتق  ِ فراموشی بود. در یاد  ِ*یاد* نیز از یادهای تکراری و سرشار از عشق خبری نبود. پیدا بود که *عقل* با درایت و مدیریت  ِ شایسته‌ای که داشت، توانسته بود اوضاع را دست گیرد و *احساس* را رام  ِ عقلانیت  ِ خود کند.
      مدتی به همین منوال سپری شد و تنها مورد مشکوک و غیرمنتظره؛ بیماری نابهنگام *اعتماد* بود که او را به طرز فجیعی زمین‌گیر کرده و باعث شده بود ناامیدی و ضعف، سراسر وجودش را در بر بگیرد و هر روز نحیف‌تر از روز قبلش کند. در بستر ماندن نیز، *زخم بی‌اعتمادی* را بر پیکر نحیفش نشانده و بیماریش را تشدید کرده بود.
      کم‌کم اثرات عدم حضور *اعتماد* در شهر نمایان و نگرانی احوالات آغاز شد؛ تا آنجا که به سرکردگی *یاد* هر چند وقت یک‌بار پشت در سازمان نیمکره چپ اجتماع می‌کردند و شعار *بی‌اعتماد هرگز* را سر می‌دادند.
      نبود *اعتماد* معضلی بود که به مراتب می‌توانست از طوفان *احساس* خطرناک‌تر باشد.
      *عقل* که با پیروزی در پروژه *احساس* خود را برای اهالی اثبات کرده بود؛ به آنها اطمینان داد که در اندک زمان ممکن *اعتماد* را به شهر باز خواهد گرداند و این مهم، در شرایطی که شهر در آرامش باشد زودتر به سرانجام خواهد رسید.
      ************
      پیگیری‌ها و تلاش‌های شبانه‌روزی *عقل* و تیم بحرانش برای بهبود ِ وضعیت ِ *اعتماد* چندان ثمربخش نبود و روز به روز حال ِ او رو به وخامت می‌رفت.
      *عقل* که با جمع‌اندیشی به نتیجه‌ی مطلوبی نرسیده بود؛ خود را در اتاق فکر محبوس کرد تا در سکوت و خاموشی، بیش از پیش فکرش را به کار اندازد.
      شرایط بغرنجی که نگرانی همه را برانگیخته بود به گونه‌ای نبود که ابتدا به ساکن رها شود، به همین دلیل درصدد برآمد که برای درمان، ریشه‌یابی کند؛ بی‌درنگ جست‌وجو را در پستوی افکارش آغاز کرد که... ناگهان رد و پای *شکست ِ احساسی* را در بیماری *اعتماد* دید.
      خود را جمع‌وجور کرد...
      باید به رابطه‌ای که بین این دو در جریان بود پی می‌برد.
      چگونه ممکن بود با وجود زندانی شدن *احساس* و رام شدن حس ِ سرکش‌مابانه‌اش *شکست ِ احساسی* اثراتی چنین مخرب بر جای گذارد؟...
      کمی بیشتر اندیشید، اتاق را چندین بار بالا و پایین کرد...
      چرا ممکن نباشد؟ وقتی با شکستی که دچارش شده، هر گردی برای *اعتماد* گردو شده و انواع و اقسام ترس به جانش رخنه کرده؛ فیل هم باشد از پا در می‌آید چه برسد به *اعتماد*ی که وجودش به پِخی بندست.
      روی صندلی چرخدار نشست، نفس عمیقی کشید و با فشار دکمه‌ای که زیر میزش تعبیه شده بود؛ تیم بحران را به دفترش فرا خواند.
       
      *شاهزاده*

      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۱۴۳۷۸ در تاریخ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲ ۰۴:۲۷ در سایت شعر ناب ثبت گردید

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      0