سه شنبه ۲۳ بهمن
|
|
اگر روزی مرا آزرده ای لطفا حلالم کن
|
|
|
|
|
مرا بوده به یکروزی شقایق درمیان گلعذاری
که دنبالش بجستم دردقایق درمیان لاله زاری
نمیدانم زچه پرپر
|
|
|
|
|
عمری در پی تمنای و بی تابی تو گذشت
|
|
|
|
|
آغوش گرم عشق رو با چی عوض کردی
|
|
|
|
|
چند قدم مانده تا بهار، بیا برقصیم
|
|
|
|
|
باز کن پنجره ها را
که نسیمی نوشین
سرخوش و رقص کنان در راه است
کهکشان منتظر خندهٔ ماست
|
|
|
|
|
مثل بارانی که نم نم می زند بر سقف خانه
|
|
|
|
|
این همه شعر از لبم قی شد
شعرهایم چه پرخطر شده است
بعد هرشعر تلخ میبینم
قهوه با درد تلخ تر شده است
|
|
|
|
|
در این زمانه نشد تا کنارهم باشیم
قرار بعدی مان در زمانهای دیگر...
|
|
|
|
|
خرابم نکن بیش از این خانم محترم
من این روزها ، از دیوارهای بم ، بدترم
|
|
|
|
|
دراین دنیای امتحان ، آرام نگیرم ،
تا لحظه ی دیدار
گیرافتاده ام ، مابین مدرنیته و سنت
|
|
|
|
|
شِکَن ای من
شِکَن ای تو
شِکَن ای ما
اسارت را ز بنیادش
بکوبان و برافرازش
فرازِ آن سِیَه خاکَش
|
|
|
|
|
پای یادت از دلم بیرون بکش
|
|
|
|
|
ای بینهایت خوب ِ من در جمع اضداد
|
|
|
|
|
شوریده جانی دارمی اندر بهار دارها
گویی که نوبت آمدست جان برکنم از خارها
|
|
|
|
|
ایستگاه بعدی
صفر تن هایی ست...
|
|
|
|
|
آن دل ِ خاموش ِ ازل آشنا
شد همگی محمل ذکر و ثنا
آتش عشق و دم یا هوی او
یار،
|
|
|
|
|
مست و پاتیل است جانم
شُره از تو بر تمامم
گیج و ویجم کرده ای
|
|
|
|
|
شعر کودکانه امام موسی کاظم (ع)
|
|
|
|
|
رخت عزاست بر تئوری های باخته
|
|
|
|
|
آخر ساید خواهر آشیل باشم /باسهراب ومنیژه. هم خونم ./اما دلیلی نیست،باستناد همین بی دلیلی شاید خواهر
|
|
|
|
|
تو مثل شاهین ، آزاد و بی بند
من مثل کفتر ، اسیر قفس
|
|
|
|
|
عشق تو که سر تر از عادل است با آثارش
مقرب شکوفا برافرازد آرامشی ز رخ رخسارش
|
|
|
|
|
پر از زخمم ولی انگار غرق خواب و افکارم!
|
|
|
|
|
تنهایی ام
دلسوز ساده ای ست
که شبانه در خاموشی
زیر سقف ستارگان
به دوش می گیرد
دلتنگی ام را
|
|
|
|
|
میبارد ابر
خاطره میسازد باران
ذهن سیال من
جاریتر از هر قطره باران
میپوشد بهار
سبزی عشق بر ت
|
|
|
|
|
نِئچه ایل پیرویِ مذهبِ رندان اِئله دیم
تا خِرد فِتواسِلا حِرصیده زندان اِئله دیم
|
|
|
|
|
چه خاطرات قشنگی از این چمن داری
گلی به رنگ شقایق و یاسمن داری
|
|
|
|
|
دلگیرم مانند دریایی که هیچ ساحلی نداشته
|
|
|
|
|
روسری ات را هی
بر می داشتی
|
|
|
|
|
چشم انتظارِ صیدی از دریای افکارم
بر روی تکّه کاغذی لَم داده خودکارم
|
|
|
|
|
نهانم را عیان کردن نمیخواهد خداوندم
من اما بیخود از خویشم چه ها از خشم خود خوردم
|
|
|
|
|
کنار تکه های قاب عکس با خودم گفتم
تو از دست من افتادی من از چشم تو افتادم
|
|
|
|
|
«سپید»
تو خروش آبشاری،
که از بلندای سنگها میگریزد،
عاشقانه بر زمین میریزد،
تا آبی شود زلال.
|
|
|
|
|
با بد و بیراه و ترس و چند قلم داد و هوار
چشم من وا میشود در خلوتی دیوانه وار
فکرِ قرض و وام و تنگد
|
|
|
|
|
تصویر در آئینه ام بامن تفاوت می کند
در او نشاط زندگی ؛ در من قیام حسرت است
آئینه هم گاهی کمی
|
|
|
|
|
دگر باران نمی بارد سراسر آسمان آبی
و دریا پر شده از طعمِ ماهی های سردابی
|
|
|
|
|
کی به پایان می رسد
این عصر سرد زندگی!
|
|
|
|
|
چقدر سایه ی چموش
ازدیدن باغچه ،مرثیه فصلها را خواهد خواند
|
|
|
|
|
پرسه زن ، راه را برای کُشتن ثانیه میخواست
|
|
|
|
|
*((خاطره))*
""""""""""""""
****
یادایامی که در این کوچه منزل دا
|
|
|
|
|
جهان را
به جستجوی تو دشنام داده ام
که هوا حرف تازه ای آورد
صبوری کن ...
نگران نباش ..
خورشید
|
|
|
|
|
بیا ای گل در برابر ما تا که جان بازیم
بیا با هم تا که آواز عاشقی سازیم
|
|
|
|
|
خدایا راضی ام من به رضای تو
و جانم طلبِ مهر و وفای تو
که خوبی و خداوند توانایی
نفس میکشم از لطف ه
|
|
|
|
|
ایستک لووام چنان گئجه یورقون یوخو سِئوَر
آردینجایام چنان کی لبِ تشنه سو سِئوَر
|
|
|
|
|
گر بیدار دل طفلک جاعل ورزیده شدی
هم حال گنجشک خورده عزیز زنجیره شدی
|
|
|
|
|
و زمستان
نام دیگر زنی بود
که در نبودت
در لا به لای شب و روز
از مسیر مخفی باد
از لرزش صدای
|
|
|
|
|
خوش تر از این چه بود
که تو خورشید شدی
تابیدی
بر تمامم زهمان آن نخست
تو بهمن حق بده تا بود تو را
|
|
|
|
|
درود و عرض ادب
بیا مادر امشب عزیزمکجایی
دلم بی تو پژمرد سرم شد فدایی
از آن شام شومی که بی
|
|
|
|
|
عشقِ من برق نگاهت حاملِ پیغام بود
با همین انگیزه می بینی که شاداب آمدم
|
|
|
|
|
هاگوله، گوله، گوله
برفو بکن گلوله
امشب چقد توتوپه
بیرون از اون کلوپه
|
|
|
|
|
عشق تو دیریست در رگهای من جریان گرفت
ماندهام حیران که این آتش چرا پایان گرفت؟
|
|
|
|
|
صبر آمد و برفراز قصر پر احکام نویس
بی فرمان نمیبازد همبازی برنامه نویس
|
|
|
|
|
گذر افتاد به لامکانم یک شب
حس وحالی تازه در من شد سبب
|
|
|
|
|
حــال و هـوایِ تــو دارد ذکـرِ نمازم
|
|
|
|
|
نگاه ببر مغرورم، همیشه دیر می ریزد
چو آهو در دل جنگل، به دست شیر می ریزد
من از طرز سکانس تو، پر
|
|
|
مجموع ۱۲۹۶۸۸ پست فعال در ۱۶۲۲ صفحه |