جمعه ۲۳ شهريور
اشعار دفتر شعرِ سروده های زینا شاعر زینت جلالی نژاد ( زینا)
|
|
هر چند که در عرش خدا.....
|
|
|
|
|
عشق تو گر کفر بوَد کافرم
جان بستانید که من حاضرم
|
|
|
|
|
به جهان ندیده ام خوبتر از تو پادشاهی......
|
|
|
|
|
مرگ پایان غزلخوانی یک شاعر نیست...
|
|
|
|
|
در انسانیت و عشق ، خدا را دیدم...
|
|
|
|
|
قلب تو تا ابد به نام من است
|
|
|
|
|
مستیِ ذکر و عطر دعا و شمیم عشق
دل ، مبتلای آن مهِ گیسو کمند شد
|
|
|
|
|
و عشاق شبیه ترین آفریدگان به خدای خویشند و محبوبترین نزد او...💞
|
|
|
|
|
آشوب ترین حادثه ی روی زمینم
|
|
|
|
|
ای آفتاب عشق طلوعت بخیر باد..
|
|
|
|
|
دلداده به هر معجزه ایمان دارد..
|
|
|
|
|
مرا ذوبِ نگاهت کن که میلِ سوختن دارم
|
|
|
|
|
دلم نذر اقاقی های شهر است...
|
|
|
|
|
حریم خلوتمان را به یک جهان ندهم
|
|
|
|
|
اینجا شب و روز چشمها بارانی ست...
|
|
|
|
|
به جسم و روح زن حرمت گذارید...
|
|
|
|
|
آنسویِ پنجره تصویرِ خیالِ من و توست...
|
|
|
|
|
دفترشعرم گفت
من و پاییز از این همهمه ها بیزاریم
|
|
|
|
|
و من امشب ، سیاه پوش قلمی هستم که.....
|
|
|
|
|
آری ، این سرشت فناناپذیر من است
برای زیستن در ابدیت می جنگم
|
|
|
|
|
شعرهایم همچو موجی در دل طوفان رهاست
زاده ی عشقی زمینی در شبی بارانی ام
|
|
|
|
|
ماهی تُنگِ مرا حسرت دریاها کشت....
|
|
|
|
|
پژمردن واژه در خزان ها حیف است
|
|
|
|
|
ویرانه شد این خاک و فرو ریخت، بیا
بغض و ستم و خون به هم آمیخت، بیا
|
|
|
|
|
گفتم که پشیمانم از کرده و ناکرده
گفتا که سخن کم کن، تا دل ز تو بردارم
|
|
|
|
|
از کجا معلوم یک روزی به دستان خودت
کوله بارم را ببندی و مرا راهی کنی
|
|
|
|
|
کاش با آمدنت مرهم جانم باشی
خبرت هست که عمریست وفادارِ توام؟
|
|
|
|
|
تا روزه ی سکوت شکستم برای تو
دیگر نوای عشق تو در سینه راز نیست
|
|
|
|
|
روز پدر خیال تو را بوسه می زنم
در کوچه باغ خاطره ها پرسه می زنم
|
|
|
|
|
تا ان یکاد آیه ی چشمت طلوع کرد
چشم حسود و تنگ نظر بر تو کور شد
|
|
|
|
|
عابد و زاهد به خطا می روند
مسجد و محراب ، چرا می روند...
|
|
|
|
|
ای نفسهای تو صبح و شام من
قفل دل با دست تو وا می شود
یک قدم نزدیک تر شو جان من
کنج آغوش تو دنیا م
|
|
|
|
|
عمریست چشم بسته به راهی خیالی ام
عمرم گذشت و کار دلم نیمه کاره شد
|
|
|
|
|
رنج و غم این دنیا بر وسعت عالم شد
چون ماهیِ غم گشتیم در حسرت ساحل ها
|
|
|
|
|
دستهای من دخیل آستان چشم توست...
|
|
|
|
|
هر لحظه شبیه چشم تو بارانی ست
این فصل مرا عاشق چشمانت کرد
|
|
|
|
|
بستم دهان خویش و گرفتم قلم به دست
چون واژه واژه ی سخنم درد می کند
|
|
|
|
|
پهنه ی این باغ را آفت گرفت حاصل بیهوده چیدن تا به کی......در دل این سرزمین سوخته روی خاکستر دمیدن
|
|
|
|
|
خون شد دل عالم در این جمعه و آن جمعه
هرروز خدا روزست ، یک روز تو می آیی
|
|
|
|
|
جان به لبم رسانده ای، دلبر بی وفای من...نیست کسم به جز خدا ، این تو و این خدای من
|
|
|
|
|
ایزد سرشت آب و گِلم را به مهر تو
مهرت دلیل خلقت حق ، مرتضی علی
|
|
|
|
|
ای کشته ی راه حضرت یار ، سلام
|
|
|
|
|
هر صبح با طلوع تو بیدار می شوم.....
|
|
|
|
|
زیباترین تصنیف عمرم ، شانه به شانه ی باران می رفت و هنوز زمزمه می کرد....
|
|
|
|
|
دیریست من آن خاکی طوفان زده ام...
|
|
|
|
|
باغ سروده هایم می سوخت از غم آب
آمد شمیم باران با عشق تو دوباره
|
|
|
|
|
کویرم ، تشنه ی بارون سکوتم پر ز فریاده
بیا بندازیم این چترو تو رو بارون به من داده
|
|
|
|
|
من ماندم و شب ماند و این سردرگمی ها
|
|
|
|
|
عشق آن نیست که هر آبله پایی دارد
عشق آنست که در قلب تو جایی دارد
|
|
|
|
|
او که شد مهمان قلب خسته ام دل به امید وجودش بسته ام
|
|
|
|
|
کوچه های کاهگلی و پیر اوراخوب می شناسند و شمشادها هنوز بر جوانی او غبطه می خورند...
|
|
|
|
|
مادر قسم به هر چه عزیزست پیش تو
هرگز نرو ، نرو مادر تورا به جان من
|
|
|
|
|
پشت آن بوته ی یاس....زیر نور مهتاب....غبطه می خورد دلم......به شکاف لب سرمازده ات
|
|
|
|
|
بغضی به تلخی خفقان
آرواره های جهانم را به هم می فشارد.....
|
|
|
|
|
خیالت می بَرَد دل را به پروازی تماشایی
به چشم خویش می بینم قدم در آسمان دارم
|
|
|
|
|
با تو لبریز شور کودکی ام
سرخوش از جلوه های زندگی ام
|
|
|
|
|
من اهل این آبادی و تو مال آن شهر قشنگ
آری، تو از ما بهتری، شاید جسارت میکنم
|
|
|
|
|
خالق دفتر تویی......سرور و مهتر تویی....از همه بهتر تویی.....من چه منم تا تویی
|
|
|
|
|
اگر آن یار زیبارو به مهر آید خدا داند
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
|
|
|
|
|
چه تلخ این انتظار من، چه شیرین مژده ی وصلت
چه تلخی ها و شیرین ها و یک دنیا شکیبایی
|
|
|
|
|
دور فلک گذشت و دریغ از دَمی درنگ
آدم به خواب رفت و فلک در شتاب ماند
|
|
|
|
|
گشته علی کبوتر بام تو...حک شده بر لوح دلش نام تو.....
|
|
|
|
|
شعر زینا همیشه صحبت او
هر چه از روز و سال و ماه من است
|
|
|
|
|
دل سر به راه ما را به هزار راه بردی
منم و دلی رمیده، تو و عشق شور مستی
|
|
|
|
|
وقت ، بازیچه ی دست من و توست
زیستن ، بازی آسانی نیست
|
|
|
|
|
تو آنی که به هر کجا نظر افکندم تو بودی و تو بودی و تو..
|
|
|
|
|
سرم بر شانه های سبزت نمی رسد اما....
|
|
|
|
|
خطاب آمد ای آدمی هوش باش/ به امر خدا جان و دل گوش باش/ که شیطان بوَد دشمنی آشکار/ بوَد گرگ و آدم به
|
|
|
|
|
ذکر لب ملائکی و مونس علی
نام تو اسوه ی عشق است در زمان ما
|
|
|
|
|
تو را می ستایم به قدر ستودن
تو یک واژه هستی به معنای بودن
|
|
|
|
|
حرف شناسنامه که دیگر ملاک نیست
پیرانه سر چو زنده دل آید که باک نیست...
|
|
|
|
|
حیف از همه دقایق عمرم که بی تو رفت
عمری که بی تو می گذرد، بی عذاب نیست
|
|
|
|
|
نگاهت ماند باقی در دل قاب
دو چشمت خیره در چشمان مهتاب
|
|
|
مجموع ۹۸ پست فعال در ۲ صفحه |